طنز؛ لیونل مسی در نمایشگاه کتاب تهران!
شهرام شهيدي در ستون طنز روزنامه شهروند نوشت: یک ناشر اهل ترکیه در نمایشگاه کتاب تهران میگفت: بسیاری از بازدیدکنندگان به جای اینکه درباره کتاب از ما بپرسند، نحوه سفر و قیمتها و موضوع اقامت در ترکیه را از ما جویا میشوند و هر چه ما میگوییم به ما ارتباطی ندارد به خرجشان نمیرود.
شهرام شهيدي در ستون طنز روزنامه شهروند نوشت: یک ناشر اهل ترکیه در نمایشگاه کتاب تهران میگفت: بسیاری از بازدیدکنندگان به جای اینکه درباره کتاب از ما بپرسند، نحوه سفر و قیمتها و موضوع اقامت در ترکیه را از ما جویا میشوند و هر چه ما میگوییم به ما ارتباطی ندارد به خرجشان نمیرود.
برای همین گفتیم برویم سراغ ناشران کشورهای دیگر ببینیم مردم از آنها سراغ چه چیزی را میگیرند:
ناشر روس: استقبال مردم از غرفه ما خیلی خوب بود، البته ما دو عنوان کتاب بیشتر نداشتیم، با اینحال مردم صف میایستادند که من نفهمیدم چرا. به فارسی کلماتی میگفتند که من نفهمیدم، اما حتما به حوزه کتاب ارتباط داشته. مثلا اگر درست تلفظ کنم میگفتند، ازدواج، دختر روس، جامجهانی، جوووون و... من از این همه شور و انگیزه خیلی لذت بردم.
ناشر کرهشمالی: مردم از من میخواستند یک ریلیشنشیپ با مدیرمسئول یک روزنامه با سابقه در ایران داشته باشم. خیلی مردم مهربانی هستند. حالا من باید در مورد ایشان تحقیق کنم. مثلا عکسشان را ببینم و...
ناشر برزیل: مردم خیلی تمایل داشتند کتابی در مورد یک استخر مختلط در برزیل و نحوه ابراز تفاوتهای فرهنگی بخوانند. من راستش درست نفهمیدم چه میگویند. حالا باید با دیپلماتهای خودمان و کاردار فرهنگیمان در ایران صحبت کنم، بلکه بتوانیم در نمایشگاههای بعدی براساس ذائقه دوستان ایرانی عمل کنیم.
ناشر گرجستان: من فکر کنم ملت ایران که قبلا شاعر مسلک بودند، الان خیلی طرفدار مهندسی ارزش شدهاند. مدام میپرسیدند کتابی در مورد قیمت ملک در تفلیس نداریم؟ یا کتابی با موضوع وام خرید مسکن میخواستند.
ناشر آلمانی: راستش را بگویم من چیز زیادی سردرنیاوردم. یک عده جمع شده بودند جلوی غرفه ما و هی ادا درمیآوردند و میگفتند: ایختن ایشتن. اوشتنمایر. اوه بیبی، ایشپلینزا.
این کلمات آلمانی نیست، اما این هنردوستان فکر میکردند واژههای آلمانی به کار میبرند. چرا میخندید؟ شما میدانید چه میگفتند؟ چرا میروید؟ صبر کنید.
ناشر پرتغالی: ما نفهمیدیم چرا حدود ١٠هزار نفر جلوی غرفه ما جمع شده بودند و فریاد میزدند مسی از رونالدو بهتر است. اینها را رد کردیم یک عده دیگر با لباس رونالدو آمدند با ما عکس سلفی گرفتند. من هنوز گیجم و البته بدنم هم درد میکند
اورهان پاموک: من خیلی علاقه دارم اینبار که به ایران برگردم بشود دیداری با شایان مصلح داشته باشم. من بهعنوان برنده جایزه نوبل نشستم توی غرفه و مردم میآمدند از من میپرسیدند جشن امضای کتاب شایان مصلح در کدام غرفه برگزار میشود. حسودیام شد.
ناشر آرژانتینی: روزهای اول خیلی سوتوکور بود. یک فروشنده جوان ایرانی داشتیم گفت اگر غرفه را شلوغ کند پول بیشتری بهش میدهیم یا نه؟ گفتم میدهیم. فرداش با یکی آمد غرفه که خیلی شبیه لیونل مسی بود. اسمش فکر کنم رضا پرستش بود. حضورش غوغا کرد. فروش هر کتابی که دستش گرفت چند برابر شد. مردم از او میخواستند کتاب را امضا کند.
ناشر چینی: من هنوز ملنگ و مات ماندهام. مردم میآمدند غرفه از ما میپرسیدند کتاب ارزان نداریم؟ پرسیدیم یعنی چی؟ میخندیدند و میگفتند: ای شیطون! دوباره پرسیدیم منظورتان چیست؟ جواب دادند کتاب بنجل چینی که ارزان باشد. ارزانبودن کتاب حسن است؟ یکیشان پرسید شاهنامه چینی ندارید؟ کلیدر چینی چطور؟
ناشر کلمبیایی: در ایران به کتاب میگویند جنس؟ چون مردمی که به غرفه ما سر میزدند میپرسیدند آمیگو جنس خوب چی داری؟ خیلی هم به فضانوردی و به فضا رفتن علاقه نشان دادند. بعضیها هم سراغ همسر پیکه را از ما میگرفتند.
ناشر اهل جیبوتی: مردم از ما تقاضای نقشه داشتند و هی میگفتند شما کجای نقشه جهان هستید؟ خیلی موضوع مهمی است؟
ارسال نظر