۷۱۶۳۲۱
۵۰۲۲
۵۰۲۲
پ

طنز؛ داستان‌هایی در باب نمایشگاه کتاب

علیرضا لبش در ستون طنز روزنامه قانون نوشت:

داستان 1:

نویسنده‌ای با مخاطبی در یکی از صف‌های طولانی آبریزگاه نمایشگاه کتاب برخورد می‌کنند.

مخاطب: سلام آقای نویسنده. امسال تو نمایشگاه کتاب جدید دارید؟

نویسنده: کتاب که چه عرض کنم. بهتره بگم جزوه.

مخاطب: چرا؟

نویسنده: از دست ممیزی.

مخاطب: ممیزی؟!

صدای نا‌شناس داخل آبریزگاه: اِهِن.

نویسنده: ممیزی نگو. بگو جکوزی، بگو سونا، بگو اتاق عمل لیپوساکشن.

صدای نا‌شناس داخل آبریزگاه: اِهِن، اِهِن، اِهِن.

نویسنده: کتابم، کتاب بود‌ها. چاق و چله با لپای گل انداخته. نه مثل این جوجه کتابای جدید که دارن از لاغری می‌میرن. قد و بالاش رو نگاه می‌کردم، قند توی دلم آب می‌شد. رشید. چارشونه. کمِ کم هزار صفحه رو داشت. چشمش زدن. رفت داخل ممیزی انگار رفت داخل سونا یا اتاق عمل لیپوساکشن، وقتی برگشت، شده بود پوست و استخون. اول نشناختمش، دنده‌هاش بیرون زده بود. دماغش رو می‌گرفتی جونش در می‌رفت. حالا شده چند ورق کاغذ پاره.

صدای نا‌شناسی از ته راهرو: زود‌تر قیچی‌اش کن. کار داریم.

نا‌شناس در آبریزگاه را باز می‌کند: انقدر کتاب این آقا رو قیچی کردم، قیچی‌ام کند شده.

نویسنده: پس کار شما بود؟

نا‌شناس قبلی، ممیز فعلی: آره. کاغذا رو بریدیم تا برای کتاب شما لباس بدوزیم که لخت و عور بیرون نیاد.

مخاطب: راستی موضوع کتابتون چی بود؟

نویسنده: به دردت نمیخوره. واسه سنت خوب نیست.

نا‌شناس قبلی، ممیز فعلی: آقا اگه کاری ندارید ما بریم به کارمون برسیم.

داستان 2:

پدری با پسر نوجوانش در یک فاصله مساوی از سالن ناشران عمومی و ساندویچ فروشی‌ها ایستاده‌اند.

پسر: بیا بریم کتاب بخریم.

پدر: چند تا کاغذ پاره که نون و آب نمیشه. اون آقایی که کتاب خریده رو ببین. از اینجا میشه دنده‌هاش‌رو شمرد. مثل نی قلیونه. ولی اون یکی رو نگاه کن که داره ساندویچ میخوره. ماشالا رستم دستانه. نوش جونش.

پسر: کتاب کاغذ پاره نیست. غذای مغزه.

پدر: باد هواست. مغزت رو از همین چیزا پر کردی که کله‌ات باد داره دیگه.

پسر: پس این همه آدم واسه چی میرن کتاب میخرن؟

پدر: اینا همشون تخمه فروش و لبو فروشن. میخوان قیف درست کنن. لبو و تخمه بریزن توش. بدن دست مشتری.

پسر: آخه...

عابر نا‌شناس: به حرف بابات گوش کن وگرنه مجبور می‌شی مثل من لبو فروش بشی.

پسر: پس من دو تا همبرگر میخوام وگرنه میرم کتاب می‌خرم.

پدر: آقا دو تا همبرگر بده.

ساندویچ فروش: تو ورق کتاب بپیچم یا تو روزنامه؟

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج