طنز؛ خسته از بیکاری و بیعاری و بیآبی
محمدرضا ستوده - در ستون طنز روزنامه جهان صنعت: آوردهاند که... روزی در یکی از جزیرههای دورافتاده اقیانوس اطلس، جوانان جزیره در یک ظهر گرم تابستانی به پارک آب و آتش جزیره رفتند تا با هم آب بازی کنند. دختران و پسران جزیره با تفنگ آبپاش با هم بازی میکردند و به هم آب میپاشیدند. سالها بود که تا این حد شادی نکرده بودند. قطرههای آب در آسمان متبلور بود و دهان جوانان از خنده باز...
این به آن میپاشید. آن به این میپاشید که ناگهان پلیس جزیره پارک را محاصره کرد و از آنها خواست که تفنگهای آبپاششان را زمین و دستهایشان را پشت سرشان بگذارند. آنها از پلیس پرسیدند آیا پاشیدن آب به هوطنان دیگر با رضایت قلبی آنها جرم است؟ پلیس جزیره پاسخ داد: بله جرم است.
جوانان جزیره چون تفنگ خودشان را پلاستیکی و تفنگ پلیسها را راستکی دریافتند، تسلیم شدند و به خانه برگشتند!
سالها از آن روز گذشت... جوانان جزیره که از بیکاری و بیعاری و بیآبی خسته شده بودند به خیابان آمدند و گفتند که از بیکاری و بیعاری و بیآبی و خیلی چیزهای دیگر خسته شدهاند. در جواب آنها پلیس جزیره تفنگهای آبپاش بزرگش را به خیابان آورد و شروع کرد به آببازی با جوانان. جوانان حوصله بازی نداشتند ولی پلیس جزیره هوس کرده بود آببازی کند. یکی از جوانان از لای جمعیت فریاد زد: چطور آن روز جلوی آببازی ما را گرفتید ولی الان خودتان آببازی میکنید؟
یکی از پلیسها در جواب گفت: همیشه در کشورهای جهان سومی همینطور است. دولتها از مردمشان عقبتر هستند و همواره با تاخیر درمییابند که آن کاری که مردم میکردند درست بوده!
نظر کاربران
طنز تلخ زیبایی بود وزبان حال ما مردم ایران. ایرانی خسته ومریض