جابرحسینزاده در ستون طنز روزنامه شهروند نوشت: من به طرز غریب و بیمارگونهای اعتقاد دارم آدمهایی که ریش پروفسوری میگذارند، یک ریگی به کفششان است. اگر دقت کنید بیشتر مشاوران تحصیلی، آدمهایی که پول میگیرند تا توی یک سالن بزرگ به مردم انگیزه بدهند،
جابرحسینزاده در ستون طنز روزنامه شهروند نوشت:
من به طرز غریب و بیمارگونهای اعتقاد دارم آدمهایی که ریش پروفسوری میگذارند، یک ریگی به کفششان است. اگر دقت کنید بیشتر مشاوران تحصیلی، آدمهایی که پول میگیرند تا توی یک سالن بزرگ به مردم انگیزه بدهند، برای موفقشدن توی زندگی و تقریبا تمام معلمهای خصوصیِ کنکور، ریش پروفسوری دارند و خب توی این شکی نیست که این مشاغل توی دسته الکی پولبگیرهای ناتو طبقهبندی میشوند.
اصلا چرا آدم باید دورتادور لبهاش را با حصاری از مو محافظت کند؟ غیر از این است که میخواهند موقع کلاهبرداری و دروغگفتن حواس مخاطب را از دهان به اطرافش منحرف کنند؟ اساسا اینجور آدمها همیشه تلاش دارند خودشان را گرانتر بفروشند به بقیه. اگر کمی دقت کنید توی اطرافیانتان هم حتما از اینجور آدمها میبینید. شاید فکر کنید این اطلاعات را بعد از سالها مطالعه و تحقیق و تدقیق به دست آوردهام که باید بگویم خیر، به این خاطر مطمئنم از چیزهایی که گفتم، چون خودم هم سالهای متمادی همینطوری ریش میگذاشتم و صد البته که آدم ناجوری بودم. آدم زبانباز دورویی بودم آن سرش ناپیدا.
از آنها که هیچ تخصصی ندارند جز فکزدن ولی چپ و راست پول سرازیر میشود توی جیبشان. یک مدتی افتاده بودم توی کار نتورک مارکتینگ. یک تکه کاغذ میفروختم به ملت و میفرستادمشان برای پیداکردن زیرشاخه. اول از همه هم همانطور که توی اینجور کارها مرسوم است، کلاه دوستهای صمیمی و قدیمی و اعضای فامیل را برداشتم. میهمانیهای خفن میدادم و هرکس و ناکسی را دعوت میکردم و اواسط میهمانی کاغذ پنتاگونا توی دستم میرفتم بالای صندلی و داد میزدم: «سال دیگه همین موقع، هر کی یه هوندا سیویک» ملت گلابی هم پشتبند من دم میگرفتند: هوندا سیویک! جماعتی که پول را با دست تحویلم داده بودند، حالا باید با پا میافتادند دنبال اصل پولشان.
پته اینجور قرتیبازیها که افتاد روی آب، رفتم تو کار بزخری و دلالی. ماشین میخریدم و میفروختم. یعنی چه کاری در عالم خلقت میتواند از این بیهودهتر و ابلهانهتر باشد؟ اینکه از یک بابایی خودرویش را بخری و دوهفته بعد یا اصلا همان لحظه گرانتر بفروشی؟ هیچ انگلی توی جهان آفرینش اینطوری ارتزاق نمیکند. به هرحال، چند سال بعد که اوضاع و احوال برابری دلار و ریال ریخت به هم، یکی از بچه پولدارهای فامیل را پختم و مغازه موبایلفروشی باز کردیم. من توی زندگی همیشه یک شعار داشتهام: «دله باش.
دنبال یه قرون دو زار باش» خوراکم هم آدمهای پا به سن گذاشتهای بود که میآمدند برای گوشی هوشمندی که تازه از بچههای بیحوصلهشان کادو گرفته بودند، نرمافزار و لوازم جانبی بخرند. توی قوطی قطره بینی، مایع شوینده ریخته بودم و با اسم تجاریِ سیلیکونپاور برای هر دو قطرهای که میچکاندم، روی صفحه موبایل، پنجاههزار تومان میگرفتم و میدادم خودشان صفحه گوشی را چند دقیقه بگیرند رو به نور لامپ تا پاورِ سیلیکونپاور فعال بشود و گوشی آماده شود برای چسباندن گلَس و برچسب محافظ و چند تا آیتم گرانقیمت دیگر که همیشه مدل کرهایشان دوبرابر مدل چینی قیمت داشت.
احتمالا توقع دارید من هم مثل بیشتر آدم ناجورهای توی قصهها یک روزی متحول شده باشم اما باید عرض کنم به حضورتان که چرا باید متحول شده باشم؟ واقعیت اینست که تحمل زرنگهایی مثل خودم را ندارم. برای همین ازتان خواهش میکنم تا جایی که میتوانید دور و بر اینجور آدمها نپلکید و به محض دیدن یک ریش پروفسوری مراتب را به نزدیکترین ایستگاه پلیس گزارش داده و درصورت مشاهده درخارج از کشور، دست رو جیبهایتان گذاشته و به یکی از کنسولگریهای ایران مراجعه فرمایید.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
نظر کاربران
این طنز نیست حقیقته جامعه ماست