طنز؛ آسیب عجیب دنده اتوماتیک به نامزدبازی
مرتضی قدیمی در ستون طنز روزنامه قانون نوشت: «لعنت به دنده اتوماتیک»؛ این جمله برای کامو یا کافکا شاید هم برای کسی دیگر باشد که گوینده مهم نیست.
یکی از کارهای جذاب و دوستداشتنی دوران نامزدی که این روزهای چون عسل را شیرینتر میکند و آن را تبدیل به روزهای واقعی نامزدبازی میکند، رانندگی است.
دوران نامزدی وقتی سوار ماشین میشوید، هزار و یک کار برای انجام دادن هست؛ از نگاه به هم توی آیینه تا پرسیدن اینکه، اگه سردته شیشه را بکشم بالا عزیز؟
اما هیچ اتفاقی در رانندگی دوران نامزدبازی، جذابتر از این نیست که خودتان پشت فرمان باشید و دست را بگذارید روی دنده و از نامزد نازنین بخواهید او هم دستش را بگذارد روی دست شما که واقعا، دلچسبتر خواهد شد اگر او دستش را بگذار روی دنده زیر دست شما. شاید شما هزاران کیلومتر رانندگی کرده باشيد اما، رانندگی در چنین شرایطی و عوض کردن دنده در این وضعیت، اتفاقی دیگر است؛ خصوصا معکوس سه به دو که از آن بالای سمت راست باید بکشید تا این پایین سمت چپ.
توی ترافیک که میافتید و مجبورید دايما یک به دو، دو به یک باشید، حال دیگری خواهید داشت.
اما به رغم وجود همه لذتهای رانندگی در دوران نامزدی که باشکوهترین نامزدبازیها را خلق میکند و ذهن خالق والت دیزنی هم به آن نمیرسد، هرکاری دوست داشتید در این فرصت انجام بدهید جز دعوت از نامزد نازنین به رانندگی.
با اینکه میدانید گواهینامه ندارد اما اصرار میکنید پشت فرمان بنشیند و با هم خاطره جدیدی را در این روزها خلق کنید.
بالاخره قبول میکند و پشت فرمان مینشیند. خوشبختانه با دنده آشنایی کامل پیدا کرده و اسم فرمان و گاز و ترمز و کلاچ را هم پیشتر شنیده است.
دنده را برایش خلاص میکنید در حالتی که حالا دست او روی دنده است و دست شما روی دست او. دنده را به وضعیت خلاص میرسانید و دنده که نه دست او را به سمت چپ تکان میدهید و میگویید ببین چه جوريه ، این یعنی خلاص. او هم لبخندی خواهد زد یعنی فهمیدم و اینکه چه آسان.
حالا با ابرو به سوییچ اشاره میکنید یعنی استارت بزن. میزند تا لذت روشن شدن موتور را بتوان در چشمانش دید. «کلاچ را ته فشار بده».
حالا هر دو دست با هم، دنده را از خلاص سمت یک میبرد. ناگزیر، میخواهید دستش را از دنده بردارد و دودستی فرمان را بگیرد. آماده راه افتادن است که زارت، خاموش میکند. میگویید اشکالی نداره،دوباره خلاص و یک و دو دست به فرمان و حرکت. باز هم زارت.
بار هفدهم بالاخره راه میافتد. هر دو خوشحال میشوید و بعد، دنده دو و تا سه هم پیش میروید. خوش گذشته ولی خسته شدهاید.
حالا او اصرار میکند ادامه داده و دنده عقب را هم یاد بدهید. ناچار به پذیرفتن هستید و نمیخواهید این ذوق و شوق و اشتیاق از دست برود.
دنده عقب را یاد نمیگیرد. هرکاری میکنید فایده ندارد. عصبی شدهاید اما راهی برای خلاصی نیست. به خودت فحش میدهی که چه غلطی بود. صورتت داغ شده از عصبانیت و گفتن هربار او که عشقم تو بلد نیستی خوب یاد بدی. با این جمله عصبانیتر میشوید و این فکر به ذهنت میرسد که ازش بخواهی برود از صندوق عقب میوه بیاورد. او هم باور میکند و بیآنکه بپرسد چرا میوهها در صندوق عقب هستند پیاده میشود. دست را میگذارید روی دنده و توی آیینه میبینید او دنبال شما میدود و بعد میبینید یک ماشین که با سرعت از سوی دیگر در حرکت است به او میزند. از کار خود پشیمان هستید. برمیگردید و تا به بیمارستان برسید تمام میکند. هیچ کسی داستانی را که تعریف میکنید را باور نمیکند تا تبدیل به قاتل او بشوید.
صرف نظر از قاتل بودن شما اما واقعا آن جمله ابتدایی خیلی دقیق است. از وقتی دنده اتوماتیک ساخته شده، آسیب عجیبی به نامزدبازی وارد شد.
نظر کاربران
تهش مسخره بود
نکته سنجی در حد تیم ملی
شما ها دیگه چقد بیکارید که این چرندیات مینویسید
مسخره از اول تاآخر