حسن غلامعلیفرد در ستون طنز روزنامه قانون نوشت: استاد معین لبخند زد و به شاگردها گفت: «خواهش میکنم شطرنج بازی کردنتان را پایان دهید تا درس را آغاز کنیم». شاگردها بدون آنکه به استاد معین توجه کنند به بازی و هیاهو کردنشان ادامه دادند.
حسن غلامعلیفرد در ستون طنز روزنامه قانون نوشت:
استاد معین لبخند زد و به شاگردها گفت: «خواهش میکنم شطرنج بازی کردنتان را پایان دهید تا درس را آغاز کنیم». شاگردها بدون آنکه به استاد معین توجه کنند به بازی و هیاهو کردنشان ادامه دادند. استاد معین چشم دوخت به روح دهخدا و پرسید: «میشه شما هم کمک کنید تا شاگردها دست از بازی بکشند؟» روح دهخدا همانطور که چیز سبزي را با دقت لای ورقهای کاغذی میپیچید، با خونسردی گفت: «بازیِ اینا حالا حالاها به پایان نمیرسه».استاد معین خواست حرفی بزند که مدیر مدرسه در را باز کرد و با چهار شاگرد تازه و قد و نیمقد پا درون کلاس گذاشت و گفت: «اینا شاگردهای جدید هستن، لطفا توی کلاستون بهشون جا بدید و هواشون رو داشته باشین».
روح دهخدا پوف کرد و همانطور که سر لوله کاغذیاش را آتش میزد زیر لب گفت: «به جای جدید بگو تازه، به جای لطفا هم بگو خواهش میکنم». مدیر اخم کرد و تشر زد: «من مدیر مدرسه هستم، شما باید جایگاه خودتون رو بشناسید و نباید از من ایراد بگیرید!». این را که گفت با خشم از کلاس بیرون رفت. استاد معین با مهربانی از شاگردهای تازه به کلاس آمده پرسید: «میشه نام خودتون رو بگید تا ما باهاتون آشنا بشیم؟» شاگردی که از سه نفر دیگر بزرگتر بود، گفت: «من دهه 50 هستم و اینها هم برادرانم دهه 60، دهه 70 و دهه 80 هستن، یه خواهر کوچکتر هم به نام دهه 90 داریم که سنش کمه و هنوز به سن مدرسه اومدن نرسیده».
روح دهخدا پوزخندی زد و همانطور که از سیگار دست سازش کام میگرفت، زیر لب گفت: «بوی سوختنتون کلاس رو پر کرده، دست کم یه دوش میگرفتین سپس میومدین سر کلاس!». دههها با دلخوری به استاد معین نگاه کردند. استاد معین لبخند زد و گفت: «ازش دلخور نباشین، از روزی که روح شده، زبونش تند شده، شما برین هر جا که دوست دارین بشینید». همین که دههها سوی نیمکتها رفتند، هیاهوی شاگردها بیشتر شد. بازرگان دست دهه 50 را گرفت و گفت: «باید بیای پیش من بشینی، اینجا جا هست». هاشمی روی نیمکتش زد و به دهه 60 گفت: «اینجا جا هستا، باید بیای اینجا بشینی!».
خرازي لبخند زد و به دهه 70 گفت: «باید بیای اینجا بشینی!» روحانی دست گذاشت روی شانه دهه 80 و گفت: «تو هم باید بیای پیش خودم». احمدینژاد خودش را انداخت روی دههها و با خنده گفت: «همهتون باید بیاین پیش خودم بشینین، قول میدم تبعیض قايل نشم». شریعتمداری به قاضيپور گفت: «به جای این کارا قلعهرو یه خونه ببر جلو!» قاضيپور خمیازه کشید و گفت: «دهههای تازهوارد هم باید محک بخورن!» جهانگیری تا این حرف را شنید، جلوی هر کدام از دههها یک صفحه شطرنج گذاشت. استاد معین گفت: «خواهش میکنم بازی رو فراموش کنید و کتابهاتون رو باز کنید». دهه 50 اخم کرد و گفت: «حالا که نوبت ما شد آسمون تپید؟» روح دهخدا حلقهای دود از دهانش بیرون داد و گفت: «بازی کنید بابا!».
پس شاگردها به بازی پرداختند و استاد معین بدون آنکه حرفی بزند نگاهشان کرد. کمی بعد شریعتمداری گفت: «باید ببازی!».دهه 50 با کلافگی گفت: «چرا آخه؟» هاشمی گفت: «اسب سیاه با حرکت ایکس فیل سفیدترو میخوره!» دهه 60 بغض کرد و گفت: «ولی من دلم میخواد اسب سیاه و فیل سفید با هم عروسی کنن، شايد نيمه گمشده همديگه باشن». یکی گفت: «شاگردهای دختر نباید شطرنج بازی کردن شاگردهای پسر را نگاه کنند». مولاوردی گفت: «وا!» و سپس رویش را برگرداند! احمدینژاد گفت: «همهتون رو با یک حرکت مات میکنم».
دهه 70 با شگفتی گفت: «نمیشه که!» احمدینژاد رُخش را برداشت و چسباندش به وزیر. دهه80 خندید و گفت: «اینجوری که وزیر من رخت رو میزنه».عباسی گفت: «نباید بزنه!». خنده روی لب دهه 80 ماسید. دهه 50 با کلافگی از استاد معین پرسید: «آقا معلم میشه ما کلاسمون رو عوض کنیم؟ اینا همهاش توی بازی جر ميزنن». استاد معین بدون آنکه حرفی بزند سوی روح دهخدا رفت و پرسید: «سیگاره؟» روح دهخدا حلقهای دود بیرون داد، سیگارش را سوی استاد معین گرفت و پرسید: «میکِشی؟» استاد معین پاسخ داد: «آره» و کشید... .
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
ارسال نظر