چرا ما دهه شصتی ها سوباسا را دوست داریم؟
حسام حیدری در ستون طنز روزنامه قانون نوشت: آن کاپیتان تیم شاهین، آن زهرآگین، آن طراح شوت چرخشی، آن دارای عکس با شورت ورزشی، آن بچه سوسولِ صدا قشنگِ شیک، آن ناقض قوانین فیزیک، آن رفیق واکی بایاشی و ایشی زاکی، آن که با تارو میزد شوت اشتراکی، آن در بزرگسالی
آن کاپیتان تیم شاهین، آن زهرآگین، آن طراح شوت چرخشی، آن دارای عکس با شورت ورزشی، آن بچه سوسولِ صدا قشنگِ شیک، آن ناقض قوانین فیزیک، آن رفیق واکی بایاشی و ایشی زاکی، آن که با تارو میزد شوت اشتراکی، آن در بزرگسالی رفته به بارسلونا، آن به تنهایی سه هفته مانده رو هوا، آن استاد قیچی برگردون، آن که در زمین میکند افسون، آن فینالیست بیچون و چرا، شیخنا و مولانا سوباسا اوزارا (هو یحب التوب و التوب یحبه) سخت عالی همت بود و دریبلی عجیب و شوتی چرخشی داشت و در وقت خود شیخالمشایخ تیم شاهین بود و حمله به سمت دروازه حریف نیکو میدانست و کار تیمی از تکروی دوستتر داشت و ضربه آخر را برگردون میزد و توپ را توی دروازه جای میداد و او همان است که شاعر در باب و او و دوستانش گوید: «پشت درهای بسته/ واکی بایاشی نشسته/ ایشی نوار گذاشته/ سوبا آواز میخونه/ تارو داره میرقصه» اعلیا... مقامهم اجمعین.
نقل است که از ابتدای صباوت پدرش پیوسته در سفر بود و در نسخه صدا و سیما، او را عمویی بود مهربان که همیشه به مادرش سر میزد و میوه و تنقلات میخرید. عمو را گفتند: «تو مربی فوتبال سوباسا هستی، چرا انقدر به خانهشان میروی؟» گفت: «مگه نمیدونید فوتبال رو باید پایهای یاد داد؟» و رفت و پایهای یاد داد.
نقل است که از کرامات سوباسا این بود که لب باز نکرده سخن میگفت و سخن دیگران از هر جا میشنید. آوردهاند روزی در مسابقهای چون همه را دریبل کرد و به دروازه تیم میوهآ رسید. کاکرو در دلش گفت: «سوبا، دیگه نمیذارم جلوتر بری. تو این آخرین لحظههای مسابقه خودم توپ رو از چنگت در میارم» و سوباسا از دور کلامش شنید و بیآنکه لب بگرداند، پاسخ داد: «پس چرا معطلی کاکرو؟ اگه میتونی بیا بگیرش».
در خبر است که دوستانش نیز اهل کرامت بودند. گزارشگر بازی گوید: «روزی در گزارش گفتم: حالا ایشی توپ رو میگیره» همانگاه صدایی برخاست که: «کشمش هم دم داره. بگو ایشی زاکی» و پس از آن همیشه گفتم: ایشی زاکی.
در خبر است شیخنا سوباسا، جمله قوانین فیزیک را زیر سوال برده بود و چون به هوا میپرید؛ یک هفته در آسمان میماند و هرچه میدوید به دروازه حریف نمیرسید و شوت چرخشی که میزد؛ توپ به زمین میخورد و دوباره بلند میشد و به گوشه دیگر دروازه میرفت. مریدی گوید، صبح جمعه شیخنا نیوتن را دیدم که سیگار میکشید و نالهکنان در خیابان میرفت. گفتم: «تو را چه شده؟» گفت: «برادران تاچیبانا... اونها کمر کشفیات منرو شکستن» و اشک میریخت و بر صورت میکوفت.
و سوباسا را در طریق فوتبال، رقبایی بود. اول «کاکرو یوگا» که از مردان روزگار خویش بود و کارگری میکرد و خرج خانواده میداد و چون به زمین فوتبال میشد؛ آستینش را تا شانه بالا میزد و زورش زیاد بود و تکروی بسیار میکرد و از کرامات او این بود که به سولاریوم میرفت و برنزه بود وقتی برنزه بودن هنوز مد نبود و کاکرو را مربیای بود از سالکان طریقت که دلستر فراوان میزد و لباس ژنده میپوشید و او همان است که به کاکرو شوت ببرآسا نشان داد و تمرینش داد تا به موج دریا شوت کند و این آغاز توبه کاکرو بود و رقیب دیوم سوباسا، میزوگی بود که صورتی مهربان و قلبی ضعیف داشت و از بیمارستان به استادیوم از استادیوم به بیمارستان میشد و جمله دختران بر او کراش داشتند و شب تا صبح برای سلامتیاش دعا میکردند.
نقل است که جمله کودکان دهه شصتی، هر جمعه چون فوتبالیستها میدیدند به کوچه میشدند و تمرین شوت چرخشی و ببرآسا میکردند و پایشان را به تیرک میگذاشتند و چون واکاشیزوما شیرجه میرفتند و زارت روی زمین میافتادند و چند جایشان میشکست و باز درس عبرت نمیگرفتند.
در آخر کار سوباسا آوردهاند که چون او را وقت وفات نزدیک شد؛ قابضالروح بر او وارد شد و گفت: «امروز میخوام جونت رو بگیرم سوبا، من برای رسیدن به این لحظه خیلی تلاش کردم. تو نمیتونی جلوی منرو بگیری». چشمهای سوباسا برقی زد و گفت: «محاله ممکنه بذارم» و فرار کرد. پس هر دو به آسمان پریدند و چون قابضالروح خواست جانش بگیر، ندایی بلند شد و گفت: «ادامه این داستان را در برنامه بعد ببینید» رحمها... علیهم اجمعین.
نظر کاربران
عالی....دهه شصتی ها برسید ساده ان ..
خیلی خنده دار بود حال کردیم خیلی ممنون;)