گفت و گو با آخرین نسل نمکیهای تهران
روزنامه شهروند: گفتوگو با ٥ گاریچی نمکی باقیمانده تهران که هر روز از خُلازیل تا فلاح و هاشمی و سهراه آذری نمک میفروشند «منوچهر نمکی» یکی از گاریچیهای تهران: نه بیمه داریم و نه درآمد خوبی. به عشق اسب و گاری، این کار را ادامه میدهیم.
این سمفونی هرروزه آخرین نسل گاری نمکیهای تهران است؛ آخرین بازماندههای شهر قدیم
منوچهر نمکی، گوشه گاری، جای خالی پیدا میکند و مینشیند و میرود در نقش مهدیقلیخان مجدالدوله با این تفاوت که به جای ٩٠سال پیش، برج هفت سال ٧١ بود که تصمیم گرفت برای همیشه گاریچی شود و گاریچی بماند. او حالا ٤٣ساله است ٢٥سالی میشود کارم همین است. آمده بودم این اطراف برای ضایعاتفروشی دیدم افرادی هستند که گاری دارند و نمک میفروشند، یکنفر بود به اسم دادا. دادا صدایش میکردیم، او به من یاد داد چطوری گاریچی شوم. اسب برانم. گفت بیا بچه با این کار کن. منظورش گاری بود. خودم از این گاریها زیاد ندیده بودم. یادم هست که نمکیها چرخدستی داشتند. گاری مال قدیمیترها بود. آنموقع اینطور نبود که کسی فقط نمک بفروشد، قبلا مردم پلاستیک کهنه میآوردند، نان خشک میآوردند و نمک میگرفتند یا شاید هم جای نمک، پلاستیکی، یک بطری ریکایی، چیزی میگرفتند. قبلا خودمان هم نمک فلهای بار میزدیم. الان باکلاس شدیم. چند سالی میشود که بهداشت ممنوع کرده، میگوید فقط نمک یددار. ما هم همین یددارها را میبریم محلهها تا دیگر زن و بچه مردم جای دور نروند برای خرید نمک. راحتشان کردهایم. میخواهیم مردم راضی باشند، آنها راضی باشند، ما هم راضی هستیم. هر چند که الان مغازهها همین نمکها را دارد، چه کار کنیم دیگر. دست زیاد شده. چاره چی هست.
بستههای سفید و آبی نمک از وانت سفید یوسف کثیری درحال بارگیری است، سفیدها ارزانتر است، ید ندارد، یک بسته ٢٠تاییاش میشود ٥هزار تومان. بازرس وزارت بهداشت ببیند جریمه میکند. آبیها یددار است، از همانها که در مغازهها پیدا میشود، یک بسته ١٠تایی میشود ١٥هزار تومان: «برای شما ١٠هزار تومان.» منوچهر میخندد. خانهاش رباطکریم است و دوپسر دارد. میدان جلیلی نزدیکیهای خیابان فلاح، خانه آبا و اجدادیاش است.
این نمکها از بیرون ارزانتر است، مغازهها گرانفروشند. مردم به خاطر ارزانی هم که شده، از ما میخرند. همین نمکها را میبینید، دو سهساعته تمام میشوند. کلا ٥نفر در تهران گاریچی هستند و نمک میفروشند. یکی منم، یکی یوسف کثیری، یکی هم مهدی اسبی. یکی هم هست به اسم جعفر و یکی دیگر هم مجید نامش است. هرکدام منطقهای میرویم. مثلا من میروم جلیلی. یوسف میرود هاشمی یا عبدلآباد. مهدی میرود سهراه آذری. مجید هم سمت ستارخان. ما خودمان راه دوری نمیرویم، نهایتش تا سهراه آذری. یکسره هم نمیرویم تا آنجا. زیاد میایستیم برای مشتری. فردای آن روز، از همانجایی که روز قبل تمام کردیم، شروع میکنیم.
خودمان از کنار خیابان میرویم تا ماشین و موتوری به ما نزند. بعضی وقتها رانندهها تیکههایی به ما میاندازند. ما میخندیم. چه کنیم. هر جا میرویم، اگر اسب کثیفکاری کرد، جارو میزنیم تا اثری نماند. در روز چیزی به اسبها نمیدهیم که کثیفکاری نکنند. شب تا صبح سیر بهشان غذا میدهیم. کاه، جو، یونجه. یونجه را بیشتر زمستانها میدهیم.
انتهای خیابان پیروز جنوبی، ساکن آنچنانی ندارد اما همان چند خانواده هم از صدای زنگوله و سم اسبهای گاریچیها کلافه شدهاند. هرچند که نمکشان را از همین نمکیها میخرند. مردم فلاح اما دیگر به این صدا عادت کردهاند که هر روز صبح، سمفونیاش را میشنوند. یکیشان زن میانسالی است که سر صبح از خیابان میگذرد و از گوشه چشم نگاهی به گاری «مجید» که از خلازیل تا آنجا ١٠دقیقه بیشتر در راه نبوده، میاندازد.
«مجید فقط ٢٢سالش است موهای ژلزدهاش زیر نور آفتاب برق میزند. او خودش را یک سر و گردن بالاتر از منوچهر و مهدی و یوسف میبیند، پدر و پدربزرگش حالا شرکتی دارند که برای عروسی کالسکه اجاره میدهند. او با این پوزیشن خودش را در نقش میرزا جوادخان، کارمند عالیرتبه وزارت امور خارجه میبیند که سال ١٣٠٨ امتیاز ایجاد شرکت درشکهرانی را گرفت و شرکتی راه انداخت که همان دم ٣٠ دستگاه کالسکه از غازان وارد کرد؛ همانقدر خودش و پدرش را کارکشته میداند. «ما خودمان درشکه داریم، برای عروس و داماد. گوگل بزنید اولین تبلیغی که میآید مال ماست. در کار تشریفات عروس هستیم. پدرم هم واوان اسلامشهر، خرید و فروش اسبِ سواری دارد. این سالار را میبینید، ٤سالش است، دو سال است که مال من است، خیلی کارم را دوست دارم، سنتی است، مشتریهایمان ثابت است.
احمد محیططباطبایی، عضو شورای فنی میراث فرهنگی استان تهران
از گذشته یکی از بهترین راههای نگهداری و حفاظت از غذا، استفاده از نمک بود. در کشورهای اروپایی به دلیل نبود یا کمبود نمک، نمک از اهمیت بالایی برخوردار بود و حتی خیلی از جنگها بر سر نمک شکل گرفته است. در ایران به دلیل وجود کویر و دشت لوت، ما به میزان قابل توجهی از نمک و سنگنمک برخوردار بودیم که هم در مواد غذایی و هم در سایر خدمات زندگی مورد استفاده قرار میگرفت. در گذشته نمک را با قاطر جابهجا میکردند؛ بعد هم گاری به میان آمد. اینطور نبود که نمکیها تنها نمک بفروشند، آنها وسایل استفاده شده مردم را میگرفتند و به جای پول به آنها نمک میدادند؛ مثلا کاسه و بشقابها را میگرفتند و نمک میدادند. این یک رفتار و یک شیوه بسیار سنجیده بود که منجر میشد مردم وسایلی که استفاده نمیکردند را با کالای دیگری معامله کنند. با این همه با گذشت زمان و تولید بستههای نمک، استفاده از سنگنمک و نمک کم شد. همان موقعها بود که موضوع استفاده از نمک یددار اهمیت پیدا کرد؛ در حالی که قبلا از نمکهای طبیعی استفاده میشد و معضلی به نام کمبود ید وجود نداشت. البته نمکیها از گذشته تا حدودی به یک شکل کار کردهاند و تنها وسیله جابهجایی نمک متفاوت بود؛ یعنی اول با اسب و گاری نمک به محلهها میآوردند و بعد گاری تبدیل به چرخدستی شد. تا همین ٣٠سال پیش هم این نمکیها حضور پررنگی در زندگی شهری داشتند و حتی در زمان جنگ هم آنها را میشد به وفور در محلهها دید.
ارسال نظر