طنز؛ وکیل فراموش کاری که رئیس جمهور شد
احمدرضا كاظمي در ستون طنز روزنامه قانون نوشت: دبستان که بودم، یه رفیق خیلی صمیمی داشتم که اسمش الان متاسفانه بعد از اون همه سال دیگه توی ذهنم نیست. من باهاش خیلی صمیمی بودم و ۲۴ ساعت با هم بوديم! مسیر مدرسه رو با هم میرفتیم و باهم برمیگشتیم.
دبستان که بودم، یه رفیق خیلی صمیمی داشتم که اسمش الان متاسفانه بعد از اون همه سال دیگه توی ذهنم نیست. من باهاش خیلی صمیمی بودم و ۲۴ ساعت با هم بوديم! مسیر مدرسه رو با هم میرفتیم و باهم برمیگشتیم. مشقهامون رو با هم مینوشتیم. حتی خوراکیهامون رو با هم دیگه میخوردیم. اون زمان توی کلاسمون یه پسر گردنکلفت هم بود که همیشه منرو اذیت میکرد. حتی دوستم رو هم اذیت میکرد. اما با من بدتر از همه بود و فقط کافی بود یه بار تنها گیرم بیاره. یادمه وقتی میرفتم پای تخته انشا بخونم یا سوالی چیزی رو جواب بدم، کاغذای دفترش رو خرد میکرد بعد با آب دهن خیسشون میكرد و وقتی تبدیل به گلوله شدن با لوله خودکار فوتش میکرد توی صورت من و منم حواسم پرت میشد! خلاصه خیلی منرو تحت فشار قرار میداد. خوراکیهامرو از توی جیب کیفم برمیداشت و جلوی چشمم میخورد و منم چون زورم بهش نمیرسید، فقط مثل سیامک انصاری تو شبهای برره میتونستم به دوربین زل بزنم.
سر کلاس هم همیشه منرو ضایع میکرد و به خاطر عینکی بودنم بهم میگفت چارچشی! تازه به خاطر رنگ چشمام که سبز بود هم منرو تحقیر میکرد و میگفت بهجای اینکه فين کنی کشیدی بالا؟ دلیلش رو هیچوقت نفهمیدم اما آقا معلم هم همیشه هوای اونرو داشت و به طرز عجیبی هیچی بهش نمیگفت. تا اینکه یه روز قرار شد برای کلاس مبصر انتخاب کنیم و اونم برای این سمت کاندیدا شد. من خیلی ترسیده بودم چون اون بدون قدرت و نفوذ اجرایی در امور انضباطی، همینجوری پوست از سر و سایر نواحی پوستدار بدن من کنده بود، حالا وای به اینکه مبصر هم بشه! برای همین به رفیقم گفتم تو مبصر شو، من هواترو دارم.
ارسال نظر