آقا اشتباه آمدید! / ماجرای دوستی شیخ حسین انصاریان با مشروب فروش یک کاباره
كاباره كنار رودخانه و جاى باصفایى بود، دفتر روبه روى پلههاى ورودى بود، از پلهها كه پایین رفتم، مدیر كاباره از دفترش بیرون آمد و گفت: آقا اشتباه آمدید.
همه اینها باید كاملًا جبران شوند. یا اگر حاكم، مدیر و یا قاضى دادگاهى، با علم و توجه به مسأله، بنا به دلایلى مانند عصبانى بودن از بدكاران، زمین و خانه كسى را مصادره كرده است و اكنون كه آرام شده و فهمیده است كه گرچه بد بودند، اما به ناحق در مال مردم حكم داده است، توبه این قاضى و یا حاكم به این است كه برود مال را پس بگیرد و به صاحبش برگرداند و اگر ضررهایى متوجه مال شده، باید همه آنها را پس بدهد. آن وقت است كه مغفرت خدا ظهور مىكند.
به قدرى پروردگار عالم عاشق توبه بندگان و هزینه كردن مغفرت خود است كه براى گنهكارانى كه توبه نمىكنند و مغفرت او را طلب نمىكنند، در قرآن فریادش بلند شده است: «أَفَلَا یَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَیَسْتَغْفِرُونَهُ».
این فریاد را از كجا مىفهمیم؟ از حرف تحضیض كه در آیه شریفه به كار گرفته شده است. «أَفَلَا یَتُوبُونَ» چرا گناهكاران توبه نمىكنند؟ من مىخواهم آمرزشم را هزینه كنم. چرا برنمىگردند؟ از آلودگىها دست برنمىدارند و به پاكىها گرایش پیدا نمىكنند.
چرا از من طلب آمرزش نمىكنند؟ من آماده آمرزش و بخشش هستم. من خدایى هستم كه به انتظار توبه فرعون و آمرزیدن او بودم.
حکایت یک ماجرا
حجت الاسلام و المسلمین شیخ حسین انصاریان درباره توبه ماجرایی را تعریف میکند که خواندن آن دارای نکات آموزندهای است: قبل از انقلاب در شهرى منبر مىرفتم جوانهاى آن شهر به من گفتند اینجا یك سالن دویست مترى است كه صاحبش به مردم این شهر روزى دو الى سه كامیون مشروب مىفروشد و از طریق این كاباره گمراه شدند، گفتم: آدرس این كاباره را به من بدهید، گفتند: با قدرت ساواك شاه مىخواهید چه كار كنید؟ گفتم شما محبت كنید آدرسش را بدهید، روى كاغذ آدرسش را نوشتند.
فردا ساعت ده صبح سوار تاكسى شدم و به راننده تاكسى گفتم: مىخواهم به این آدرس بروم، راننده تاكسى خیلى تعجب كرد و گفت: اشتباه نمىروید؟ گفتم: نه، راهى كه دارم مىروم یقین دارم صراط مستقیم الهى است.
به راننده تاكسى گفتم: من یقین دارم كه راه را درست مىروم و راه، راه خداست، مىرویم، مىگوییم، قبول كردند، خوش به حال او، قبول نكردند، خدا به ما نمىگوید: چرا مال مرا خوردى اما براى من كارى نكردى.
آمد روبروى كاباره گفت: آقا اینجاست. گفتم: خداحافظ . كاباره كنار رودخانه بود، جاى باصفایى بود، دفتر روبه روى پلههاى ورودى بود، از پلهها كه پایین رفتم، مدیر كاباره از دفترش بیرون آمد و گفت: آقا اشتباه آمدید. گفتم: نه من براى زیارت حضرت عالى آمدم. گفت: با این لباس، شما هم مىخورید؟ گفتم: بله، اما خداوند فرموده از سفره خودم بخورید. از سفرهام كم نمىآید.
اگر شراب اینجا را نمىخوریم، یقین داریم در قرآن به ما وعده داده: «وَ سَقَیهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا» چرا شراب نجس؟ مگر ما خوك هستیم كه نجس بخوریم؟ ما نجاست خوار نیستیم.
گفتم: نه اشتباه نیامدم. گردنش را كج كرد و گفت: بفرمایید. آمدم داخل دفتر و كنار دست او نشستم. گفت: شما؟ گفتم: از بهترین دوستان شما هستم.
بنده خدا هر چه فكر كرد كه در عمرش دوست روحانى نداشته گفت: حالا فرمایشى دارید؟ من وقتى رفتم نمىدانستم به او چه بگویم؟ و از كجا شروع كنم؟
ولى وقتى او را دیدم، خود وجود او و قیافه او مرا راهنمایى كرد چه بگویم. دیدم موهاى سر و صورتش سفید است.
گفتم: من اول باید یك سؤال از شما بكنم بعد مطلبم را محضرتان عرض كنم.
گفتم: شما مسیحى هستید؟ گفت: نه، براى چه؟ گفتم: اگر مسیحى باشید، خداحافظى كنم بروم. یهودى هستید؟ گفت: نه، یهودى هم نیستم. چون این دو طایفه نجاست را پاك مىدانند، هم الكل نجس مىخورند، هم گوشت خوك مىخورند و هم ربا مىخورند. مؤمن، نجس را نجس مىداند و پاك را هم پاك مىداند. نجس خور دین ندارد.
گفت: نه، من مسلمانم. دیگر راه كاملا براى من باز شد. گفتم: من یك جمله فقط از قول خدا اگر اجازه بدهى براى شما بگویم و بروم. با كمال میل، بگویید. همین روایت كار خودش را كرد، در یك شب مشروب فروشى تبدیل به چلوكبابى اسلامى شد.
منبع: خبرگزاری برنا
نظر کاربران
الان برو ببین حالا که دستت براش رو شده احتمالاً دوباره داره مشروب میفروشه منتها مثل خودت تقیه کار شده