چند خاطره پراکنده در سالگرد درگذشت حجازی
با هر کسی تماس می گرفتیم هیجان زده قبول می کردکه بنویسد. هوشنگ گلمکانی و مسعود کیمیایی هم نوشته بودند. موضوع پرونده ورزشی آن ماه یک چهره ورزشی بود: «علی پروین». تنها یک نفر جواب رد داد؛ ناصر حجازی. روزی که پیشنهاد یادداشت برای پروین را تلفنی به حجازی دادم، طفره رفت. گفت اهل نوشتن نیست. پیشنهاد دادم تلفنی حرف هایش را بزند و ما تنظیم کنیم، باز هم قبول نکرد.
آنقدر اصرار کردم که ناچار دلیل مخالفتش را علنی گفت: «تا حالا جایی دیدی که پروین درباره من حرف بزند. تا حالا دیدی که اسم من را بیاورد. چرا به من زنگ زدی که درباره پروین یادداشت بنویسم. به پروین زنگ بزن که درباره من بنویسد.» هر قدر توضیح دادم که حتما در ماه های بعدی برای شما هم پرونده داریم و در آن پرونده از پروین برای شما یادداشت می گیریم، راضی نشد. آخرین جملاتی که با کلی عذرخواهی گفت، این بود: «واقعا از شما عذر می خواهم. هر کاری داشتید در خدمت تان هستم اما مصاحبه درباره پروین نه. هر وقت جایی نشان دادید که پروین از من حرف زده است، به روی چشم، آن وقت من هم حرف می زنم.»
۲- یکی دو سالی از چاپ پرونده پروین در «نسل آفتاب» گذشته بود. در «همشهری جوان» گزارش مفصلی از ویلای اشرافی علی پروین در لواسان چاپ شد، با عکس هایی از دکوراسیون مجلل ویلا. روی جلد، پروین روی یک مبل اشرافی لم داده بود. تیتر زده بودیم: «در بارگاه سلطان». چند روز بعد یکی از دوستان مشترک ما با حجازی زنگ زد و گفت: «ناصرخان پیشنهاد داده که بیایید خانه شان، برای گزارش و گفت و گو و عکاسی.»
چند روز بعد در خانه حجازی در تپه های شمس آباد بودیم. خانه قدیمی را کوبیده بود و یک آپارتمان چهار طبقه ساخته بود. یک طبقه برای خودش، یک طبقه برای آتیلا و زنش، طبقه دیگر برای آتوسا و شوهرش. طبقه اول هم استخر و سونا و جکوزی ساخته بود. می گفت: «برای ساخت این آپارتمان کل پس اندازم را خرج کردم، مجبور شدم کلی هم قرض کنم.» بعد از یک گفت و گوی طولانی، دعوت کرد برویم برای عکاسی.
در حیاط که بودیم، یک غریبه زنگ در را زد. حجازی در را باز کرد. نقاش ساختمان بود که پس از چند ماه از پایان کار هنوز پولش را نگرفته بود. با کلی شرمندگی از حجازی می خواست تسویه حساب کند. حجازی قول می داد که تا آخر ماه وام می گیرد و حسابشان را صاف می کند. معذب شده بود که جلوی ما مجبور شده با نقاش ساختمان چانه بزند. کارمان که تمام شد، موقع خداحافظی حجازی گفت: «برای پروین که تیتر زده بودید در بارگاه سلطان. برای من چی تیتر می زنید؟»
۳- دو سه روز پیش که مصاحبه پروین چاپ شد، به یاد آن چند خاطره با حجازی افتادم. پروین برای دومین سالگرد حجازی گفته بود: «ناصر هیچ وقت سرش را جلوی کسی خم نکرد.» بعد از دیدن و گفت و گوی پروین یاد آن روز افتادم که با اصرار بچگانه ای شرط کرد: «تا پروین از من چیزی نگوید، من هم چیزی از او نمی گویم.» یاد آن وسواس عجیب حجازی افتادم که هر عکاسی می خواست از او عکس بگیرد، می گفت از سه رخ راستش عکس بگیرند تا خوش تیپ تر بیفتد. یاد آن پشتکاری که برای کراوات بستن داشت. یاد آن مقاومت برای ریش گذاشتن در دهه شصت که باعث شد تیم ملی و استقلال را از دست بدهد و به هند و بنگلادش کوچ کند.
یاد آن بازگشت باشکوه با تیم کوچک محمدان بنگلادش که پرسپولیس را حذف کرد. دوست داشتم حجازی بود. از او می پرسیدم آقای حجازی، مصاحبه پروین را دیدید؟ از تیترش خوشتان آمد؟ دیدید چقدر از شما تعریف کرده؟ دوست داشتم پس از آن همه سختی که کشیده، پس از آن همه بدبینی، برای یک بار هم شده یک بار صدای رضایتش را بشنوم. دوست داشتم ببینم چه حسی دارد که علی کریمی برای سالگردش به بهشت زهرا می رود و میدان ملت برای مراسم سالگردش بسته می شود. آرزو داشتم متن تک تک مصاحبه هایی را که در این دو ساله از او تعریف کردند برایش بخوانم. حجازی همیشه نگران جایگاهش بود و کاش بود و می دید از سیاستمداران تا هنرمندان همه به احترام او می ایستند.
۴- حجازی بدبین بود. برای هر اتفاقی تئوری توطئه می چید. گاهی برای حفظ غرورش کارهای عجیبی می کرد که انگشت به دهان می ماندی. این اخلاق محصول آن سال های سخت است. حجازی بدبین بود چون در اوج شهرت و محبوبیت، در ابتدای دهه ۱۳۶۰ به خاطر مسائل سیاسی از فوتبال رانده شده بود. ججازی برای هر چیزی تئوری توطئه داشت چون گلر تیمش هم به او رحم نکرده بود و تعمدی گل خورد تا او اخراج شود. حجازی برای حفظ غرورش هر کاری می کرد چون در بدترین زمان، غرورش بدجوری شکسته شد. او می توانست ریش بگذارد تا مثل پروینکه برای دو دهه نفر اول پرسپولیس شد، نفر اول استقلال شود.
او می توانست اما نکرد. آتیلا تعریف می کندکه در روزهای آخر عمر حجازی، اسفندیار رحیم مشایی سر زده به منزل حجازی رفته و موقع خداحافظی پاکت پولی را روی یکی از میزهای خانه گذاشته بود. آتیلا تعریف می کند که حجازی با اینکه حال خوبی نداشته، اما از روی تخت بلند می شود و پاکت را می دهد که به رحیم مشایی برگردانند. حجازی با وجود نیاز مالی به آن پاکت نیازی نداشت. او احترام می خواست که در بهترین دوران از او دریغ شده بود و چه شرم آور در دورانی به او احترام می گذارند که دیگر نیست!
نظر کاربران
ناصر خان حجازی تختی نسل منه
پاسخ ها
حالا جو گیر نشو لطفا.جهان پهلوان تختی کجا حجازی کجا؟