«دُل دُل» را چه کسی به پیامبر پیشکش کرد؟
پیامبر(ص) قاصد خود را روانه اسکندریه مصر کرد تا مسیحیان قبطی را به اسلام دعوت کند. پادشاه آنان که با لقب «مقوقس» شناخته میشد، در پاسخ نوشت: من مىدانستم که هنوز یک پیامبر باقى مانده است، اما خیال مىکردم او در شام ظهور خواهد کرد.
ـ من پیامبر کسانى هستم که با من به سر مىبرند و [نیز] کسانى که بعد از من به دنیا مىآیند. (الطبقات الکبرى: ج ۱ ص ۱۹۱)
ـ من به سوى همه مردم فرستاده شدهام و سلسله پیامبران به من ختم شده است. (الطبقات الکبرى: ج ۱ ص ۱۹۲)
ـ پیش از من هر پیامبرى به زبان قوم خود به سوى امّتش فرستاده شده است؛ ولى خداوند مرا به زبان عربى به سوى هر سیاه و سفیدى فرستاده است. (الأمالی للطوسی: ص ۵۷ ح ۸۱)
ـ پنج چیز به من داده شده که به هیچ یک از پیامبران پیش از من، داده نشده است. [یکى از آن پنج چیز، این است که] من به سوى سیاه و سفید و سرخ فرستاده شدهام. (الأمالی للطوسی: ص ۴۸۴ ح ۱۰۵۹)
بنابراین به تصریح خود حضرت، مأموریت ایشان جهانی بود و در همین راستا نامههایی به امرا و پادشاهان آن زمان نوشتند و آنها را به دین اسلام دعوت کردند. به همین منظور، ۶ سفیر مأمور رساندن نامههای پیامبر به ۶ منطقه مختلف شدند.
* پیام پیامبر برای بزرگ قِبطیان
چهارمین سفیری که پیامبر(ص) اعزام کرد، حامل نامهای برای فرمانرواى اسکندریه (شهر بندری مصر) بود. در جلد نخست کتاب «الطبقات الکبری» که از کهنترین و اصلیترین منابع پژوهش و مطالعه درباره تاریخ صدر اسلام و زندگی و سیره پیامبر(ص) به شمار میرود، ماجرا چنین شرح شده است:
پیامبر خدا، حاطب بن ابى بَلتعه لَخمى را همراه نامهاى براى دعوت به اسلام پیش «مُقَوقِس» فرمانرواى اسکندریه و سالار قبطیان [قومی از مسیحیان بومی کشور مصر] فرستاد.
حاطب مىگوید: مقوقس از من با احترام پذیرایى مىکرد و بر درگاه خود مرا کمتر معطّل مىنمود و من پنج روز بیشتر نزد وى اقامت نکردم.
مقوقس نامه را خواند و با حاطب به خوشى سخن گفت و نامه را در جعبهاى از عاج قرار داد و سرش را مُهر کرد و آن را به کنیز خود داد و به پیامبر نوشت: من مىدانستم که هنوز یک پیامبر، باقى مانده است؛ اما خیال مىکردم او در شام ظهور خواهد کرد. فرستاده تو را گرامى داشتم و اکنون دو کنیز که در میان قِبطیان منزلت والایى دارند، برایت مىفرستم و جامهاى و استرى که بر آن سوار شوى، به عنوان پیشکش تقدیم مىکنم.
او چیز دیگرى ننوشت و مسلمان هم نشد. پیامبر خدا، هدیه مقوقس را پذیرفت و دو کنیز را ـ که یکى ماریه (مادر ابراهیم پسر پیامبر خدا) و دیگرى خواهرش سیرین بود ـ و استرى سپید را ـ که در آن روز در میان عربها چنان استرى [قاطری] وجود نداشت و همان دُلدُل بود ـ قبول کرد.
پیامبر خدا فرمود: «این ناپاک به پادشاهى خود بخل ورزید، حال آن که پادشاهىِ او دوامى نخواهد یافت».
* متن نامه پیامبر(ص) به مسیحیان مصر
در جلد دوم مروجالذهب، متن نامه پیامبر(ص) به بزرگ قبطیها را اینچنین ذکر کرده است:
«بسم الله الرحمن الرحیم
این نامهای است از محمّد فرزند عبدالله به مقوقس، بزرگ قبطیان.
درود بر پیروان هدایت. من تو را به آیین اسلام دعوت می کنم. اسلام بیاور تا در امان باشی، اسلام بیاور تا خداوند دو پاداش به تو دهد؛ و اگر نپذیری و اسلام نیاوری گناه قبطیان نیز به عهده تو است.
ای اهل کتاب، بیایید به یک اصل مشترک میان خودمان عمل کنیم و آن این است که غیر خدا را نپرستیم و کسی را شریک او قرار ندهیم و برخی از ما برخی دیگر را به خدایی نپذیرد.
اگر آنان از آیین حق روی گرداندند بگویید گواه باشید که ما پیرو آیین اسلامیم.»
درباره جزئیات دیدار سفیر پیامبر(ص) با مقوقس آمده است:
سفیر پیامبر در دژ اسکندریه مصر با مقوقس دیدار کرد، حاکم مصر پس از خواندن نامه پیامبر از حاطب پرسید: «اگر محمد فرستاده خداست. چرا مخالفانش توانستند او را از مکه (زادگاهش) بیرون کنند؟ و چرا او آنان را نفرین نکرد تا نابود شوند؟»
سفیر پیامبر در پاسخ او گفت: «حضرت عیسی پیامبر خدا بود و شما نیز به رسالتش گواهی میدهید. پس چرا موقعی که بنیاسرائیل نقشه قتل او را کشیدند، او آنها را نفرین نکرد تا خدا نابودشان کند؟»
حاکم مصر در برابر منطق محکم سفیر سخنی نداشت جز اینکه او را تحسین کند و بگوید: «آفرین بر تو که مردی حکیم و فهمیدهای و از سوی شخصی حکیم آمدهای.»
ارسال نظر