داستانک؛ شب یلدا
پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه …. تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت : دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد …خجالت کشید !
پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه …. تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت : دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد …خجالت کشید ! چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت … دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت … چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان …مادر جان !
پیرزن ایستاد … برگشت و به زن نگاه کرد ! زن لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم ! سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه … موز و پرتغال و انار ….پیرزن گفت : دستِت دَرد نِکُنه نِنه….. مُو مُستَحق نیستُم ! زن گفت : اما من مستحقم مادر من … مستحق دعای خیر …اگه اینارو نگیری دلمو شکستی ! جون بچه هات بگیر !
زن منتظر جواب پیرزن نموند … میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد … پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد … قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش … دوباره گرمش شده بود … با صدای لرزانی گفت : پیر شی ننه …. پیر شی ! الهی خیر بیبینی ای شب چله مادر
شب یلدا همه دور هم در طولانی ترین شب سال سرگرم خوردن آجیل و میوه و گرم گفتگوی های خودمون هستیم ، و دوست داریم که این شب تموم نشه !
آیا تا به حال فکر کردید کسانی هستن که توی این سرما بدون خونه و سرپناه با شکم گرسنه از خدا میخواد این شب سرد هرچه زودتر تموم بشه . . . ؟
نظر کاربران
++++++++++
عالی بود مجله جان.
مرسی
سلام
گریه ام گرفت
خدایا هیچ پدر و مادری رو شرمنده روی بچه هاش نکن .
الهی آمین
پاسخ ها
آمین
ما خودمون از همه بدبخت تریم. شب چله ای هم دست از سر ملت بر نمیدارید؟ حتما باید این شبا هم غمه ماهارو ببینید؟! سری بعدی از پسرکی به اسم سعید داستانک بزنید که از نداری دختر مورد علاقشو بهش نمیدن, چون باباش قبول نمیکنه که من هنوز اول راهم
پاسخ ها
داداش نترس خدا بزرگه انشاله که همونو خدا برات گذاشته کنار منم خیلی با روزگار جنگیدم آخرسرم همسر مورد علاقه مو گرفتم و الان هم خوب و خوش داریم زندگیمونو میکنیم درسته یکم سخته هردومون سر کار میریم و فقط آخر هفته ها همدیگرو میبینیم ولی بازم جای شکرش باقیه که همدیگرو داریم غصه نخور درست میشه باباشم راضی میشه میخوای کمکت کنم ؟
سعید جان توکلت بر خدا باشه...انشاله که درست میشه...من برات دعا میکنم و میدونم کسانی هم که این مطالب رو میخونند واست دعا میکنن....خدایا به این سعید قصه ما از اون نگاه قشنگات بینداز.....
****آمین*****
داداش سعید هم دردیم
منم مثل توام
خدا گره از کار هردومون وا کنه
سعید جان و مهدی جان با خوندن متنتون درک شرایطتون، دلم براتون سوخت و حسابی ناراحت شدم.
بخدا نمیدونم چی بگم تا دردتون کم شه، البته این دردی نیس که با حرف بخواد التیام پیدا کنه، ولی اینو بگم که منمشراطم مثل شما بود، یه دختری رو میخواستم ولی شرایطم جور نبود، و اینگونه شد که دختره رو بزور و بدون هیچگونه علاقه ی قلبی شوهرش دادند به کسی که اصلآ دوستش نداشت...
اینم یه همدرد تو جمعتون
اخی...امیدوارم و دعا میکنم که سعید و مهدی جان به عشقشون برسن....خدایا یه نیم نگاه فقط....
متسفانه از این جور موارد تو ایران کم نیستتن من خودم تو شهرمون یه پیرزنو دیدم که از تو اشغالدونی میوه گندیده جمع می کرد و میخورد
عالی بود+++++
خدایا هیچکس رو نا امید نکن.....
/
عالللللللللللللللللللللللللللللللللللییییییییییییییییییییییییییی بببببببببببببببببببببوووووووووووووووووددددددددددد