داستانک؛ نوه خوب من
برترین ها: حامد با اصرار سوار ماشین پدرش شد .هر کاری کردند از ماشین پیاده بشه نشد که نشد. پدر و مادرش فکر میکردند اگه بفهمه بابا بزرگ رو میخوان ببرن خونه سالمندان و اون دیگه نمی تونه پدر بزرگش رو ببینه قیامت به پا میکنه.اما اینطور نشد.
خیلی اروم نشست صندلی جلوی ماشین، مثل آدم بزرگها.بابا بزرگ هم مات و مبهوت نشسته بود صندلی عقب و غرق در خیالات خودش بود ، وهر چند حالش خوب نبود از بی احساسی حامد کوچولو تعجب زده بود ولی به روی خودش نمی آورد. به اولین خیابان که رسیدند حامد رو به باباش کرد وپرسید :بابا اسم این خیابون چیه؟باباش جوابش رو داد.اما حامد ول کن نبود.اسم تمام خیابونها رو دقیق دقیق میپرسد.بلاخره حوصله باباش سر اومد با ناراحتی پرسید:بچه جون اسم این خیابونها رو میخوای چیکار کنی؟به چه دردت میخوره؟
حامد با صدای معصومانه اش گفت:بابایی میخوام اسم خیابونها رو خوب خوب یاد بگیرم تا وقتی تو هم مثل بابابزرگ پیر شدی ببرمت اونجا تنها زندگی کنی.دنیا رو سرش خراب شد.نگاهی از آیینه به پدر پیرش کرد، خودش رو اون پشت دید . از همون جا بسرعت دور زد . و برگشت بطرف خونشون.حامد کوچولو اون جلو یواشکی داشت میخندید. برگشت و دستای داغ و تب دار بابابزرگش رو تو دستای کوچیکش محکم فشار داد ،اشک از چشمهای پیرمرد سرازیر بود
پ
نظر کاربران
وای خدای من چقدر داستان قشنگی بود...امیدوارم هیچ وقت هیچ کدوم از ماها یه همچین کاری رو در حق بزرگترامون نکنیم.....
ممنون مجله
ای جونم، اشکم دراومد خب.
Hey!!!
ای جااااااااااااااااااااااااااااااانم
تکراری بود با این حال یادآوری خوبی بود
پاسخ ها
لازم نیست دونسته هاتو یاد/اوری کنی
عالی عالی عالی
يه چك ميزاشت تو گوش بچه صداي گور خر وحشي افريقايي از خودش بده بيرون............بچه هم اينقده تخس؟
پاسخ ها
محسن من در عجبم همه تو اوج احساساتشون کامنت میذارن...اونوقت تو به شوخی گرفتی
MOHSEN!!!!!!!............
ديدي داستان تاثر انگيزيه خواستي فضا رو تغيير بدي . منم متاثرشدم ولي كامنتت ديدم خنده ام گرفت . اي ول
منم شادممممممممممم
هي زندگي
خانواده ایی فقیری توی روستایی زندگی میکردند پدر خانواده برای اینکه از شر پدر پیر خودش خلاص بشه با کمک همسرش پدر پیرشونو تو یه سبد گذاشتند و توی دره ایی دور رهاش کردند و وقتی که به خونه برگشتند پسرشون گفت پدر لطفا اون سبدو به من بدید تا وقتی که پیر شدید من شما رو تو سبد بذارم و تو کوه رهاتون کنم.
پاسخ ها
همين الان بابام اين داستانو برام تعريف كرد شما هم تعريف كردي چه تصادفي!!
خیلی خوب بود
فقط فکر کنم حامد کوچولو درسته نه حامد کوپولو.
درستش کنید
من واقعا موندم چظور دلشون میاد مادر وپدری که یه عمر زحمتشونو کشیدن براحتی ببرن خانه سالمندان؟؟؟
این آدما وقتی دوتا تراول نو وکهنه ی50تومنی داشته باشن کهنه هه رو میندازن دور؟؟؟!
همونطور که ارزش این دوتا تراول باهم برابره ارزش پیری پدرومادر با جوونیشون برابره...
والا دیگه چی میتونم بگم به این بچه های بی عاطفه!! فقط یادآوری میکنم بهشون که خودشونم یه روز پیر میشن
پاسخ ها
ممنون از ياداوري به موقعتون
واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم
خودمو تو اون ماشین تصور کردم.با این تفاوت که نوه ام تو ماشین نبود چیزی بگه.....
اینم از شانس ما
be in migan naveyee khoob
قلبم به درد اومد
خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی جالب بود.