داستانک؛ عطر شکلات
برترین ها: پیرمردی در بستر مرگ بود. در لحظات دردناک مرگ، ناگهان بوی عطر شکلات محبوبش از طبقه پایین به مشامش رسید. او تمام قدرت باقیمانده اش را جمع کرد و از جایش بلند شد.
همانطور که به دیوار تکیه داده بود آهسته آهسته از اتاقش خارج شد و با هزار مکافات خود را به پایین پله ها رساند و نفس نفس زنان به در آشپزخانه رسید و به درون آن خیره شد.
او روی میز ظرفی حاوی صدها تکه شکلات محبوب خود را دید و با خود فکر کرد یا در بهشت است و یا اینکه ... همسر وفادارش آخرین کاری که ثابت کند چقدر شیفته و شیدای اوست را انجام داده است و بدین ترتیب او این جهان را چون مردی سعادتمند ترک می کند. او آخرین تلاش خود را نیز به کار بست و خودش را به روی میز انداخت و یک تکه از شکلات ها را به دهانش گذاشت و با طعم خوش آن احساس کرد جانی دوباره گرفته است.
سپس مجددا دست لرزان خود را به سمت ظرف برد که ناگهان همسرش با قاشق روی دست او زد و گفت: دست نزن، آنها را برای مراسم عزاداری درست کرده ام!
همانطور که به دیوار تکیه داده بود آهسته آهسته از اتاقش خارج شد و با هزار مکافات خود را به پایین پله ها رساند و نفس نفس زنان به در آشپزخانه رسید و به درون آن خیره شد.
او روی میز ظرفی حاوی صدها تکه شکلات محبوب خود را دید و با خود فکر کرد یا در بهشت است و یا اینکه ... همسر وفادارش آخرین کاری که ثابت کند چقدر شیفته و شیدای اوست را انجام داده است و بدین ترتیب او این جهان را چون مردی سعادتمند ترک می کند. او آخرین تلاش خود را نیز به کار بست و خودش را به روی میز انداخت و یک تکه از شکلات ها را به دهانش گذاشت و با طعم خوش آن احساس کرد جانی دوباره گرفته است.
سپس مجددا دست لرزان خود را به سمت ظرف برد که ناگهان همسرش با قاشق روی دست او زد و گفت: دست نزن، آنها را برای مراسم عزاداری درست کرده ام!
پ
نظر کاربران
خیلی بامزه بود....
ولی یه چیزی....
یعنی واقعا همچین انسانهای هستند که وقتی طرف نمرده جلوتر همه مراسم رو بگیرند....خدایا خودت کمکمون کن تو این دنیا همه نوع بدی رو دیدیم...مگه یک کلمه چقدر جا داره که این همه رو تو خودش نگه داشته و هروز هم چیزای جدیدتری به وجود میاره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پاسخ ها
laya جان چيش بامزه بود؟؟؟
سارا جان یه دفعه رفته بودم تو حس گفتم عجب همسر باحال و عاشقی داره که تا لحظه مرگش فقط به اون فکر میکنه که یه دفعه زنه زد تو حسم گفت واسه مراسم پختم...خوب خیلی بازه بود دیگه
آوووووووووووووووووو!
سار جان من نمی دونم چرا بعضی از ما ایرانیا خودمون رو وسط پرگار میبینیم و دوست داریم همه مثل ما فکر و عمل کنند.
امير جان ربطي به فكر وعمل ما نداره اين يه چيز حسي و عاطفيه.
فكر مي كنم تو هر جاي دنيا كه زندگي كني با هر مليتي باز هم اگه تو لحظه انتظار باشي برات ناخوشايند مي شه اگه ببيني به پيشواز مرگت رفتن.
توبه این میگی بامزه!؟
چه بي رحم.
همیشه امکان اشتباه هست
پاسخ ها
سلام خانمی من رو ببخش چون راجع به اسمت فکر غلطی داشتم و فکر می کردم که یه پسر بچه آی.
آخه دقیقا همین اسم ، اسم ساعت بن تن هست.
مشکلی نیست عزیزم.
بسی زیبا و قابل تامل
شرمنده برای عزاداری خرما و حلوا درست میکنن.
پاسخ ها
نه تو شهر ما قطاب نون خرمایی و کماج هم درست می کنن
وااای عجب همسروفاداری!!!حالا این طنز بود یا احیانا پیامی هم داشت که من متوجه نشدم؟؟؟
امید به زندگی در آخرین لحظه ی بودن.خیلی داستان زیبا و تاثیر گذاری بود.ممنون.
عجب پيام پنهانى داشت اين داستان!!!
پس تابوت رو خبر كنيد.
من که گریم گرفت