آيا اعتقاد به فال و فالگيري يك بيماري است؟
آيا فال در زندگيتان تاثير دارد؟
شما به فال و فالبيني و امثال اينها چقدر اعتقاد داريد؟ ميدانيد چه زماني اين اعتقاد ميتواند تبديل به بيماري شود؟ ميدانيد چرا بعضي از مردم اينقدر اهل تكيه بر فال و كفبيني و... هستند؟ ميدانيد چه زماني بايد به آنها هشدار داد؟
برترین ها: اين روزها انگار فال و فالگيري و نظاير اينها رونق زيادي پيدا كردهاند، افراد زيادي هستند كه به فالگيرها مراجعه ميكنند و حرفهاي آنها را در زندگيشان به كار ميبندند و اين كارها از ميل آدمها به كشف بيشتر نشات ميگيرد، در واقع در طول تاريخ همواره آدمها بهدنبال كشف بودهاند؛ كشف خودشان، زندگي و آيندهشان. آنها دوست دارند درمورد خودشان اطلاعات مفيدي را بهدست آورند، مثلا هرجا كتابهايي يا تستهايي درباره خودشناسي و زندگي آينده وجود دارد كنجكاو و علاقهمند ميشوند كه ببينند چه چيزي ميتوان در آن يافت يا اگر در يك مهماني با يك روانشناس برخورد كنند خيلي علاقهمند ميشوند كه درباره خودشان با او صحبت كنند و نظر او را بدانند و در حالت افراطي نيز به فالگير و امثال اينها مراجعه ميكنند تا از آينده خبردار شوند. اما چه حالتي در اين ميان بيماري است؟
هميشه پشت رفتار فرد باورهايي وجود دارد كه باعث بهوجود آمدن رفتار خاص ميشود. آدمها ميخواهند درباره آينده اطلاعات بهدست آوردند تا بتوانند رفتارهاي خودشان و اتفاقات را پيشبيني كنند و به همين دليل است كه سراغ كتابهاي طالعبيني، فال و... ميروند. اگر بتوانيد باورهاي پشت رفتار را بشناسيد و بدانيد كه آيا آن باور درست است يا نه، ميتوانيد درباره رفتار هم قضاوت كنيد. كسي كه باورش اين است و فكر ميكند كه ميتواند همه چيز آينده را كنترل كند و اتفاقات را طبق ميل خود پيش ببرد و از اتفاقات ناگوار ميترسد، بهطور طبيعي به سمت تلاش براي پيشبيني كردن آينده ميرود.
در روانشناســي شنــاختي (شناختدرماني) مبحثي به نام خطاهاي شناختي داريم كه ميگويد؛ در ذهن آدمها يك خطاهايي وجود دارد و يكي از اين خطاها «پيشگويي» است، يعني آدمها از قبل و پيش از آنكه اتفاقي برايشان بيفتد بدون هيچ دليلي چيزهايي را درباره اتفاقات آينده ميگويند. نمونه اين خطاها همان قضاوت كردن درباره ديگران است. نبايد در اين خطاها غرق شد، استفاده از راههاي چون فالقهوه و طالعبيني و. . . هم ميتواند نمونههايي از اين خطاها باشد.
يكي از دلايلي كه افراد به پيشگو مراجعه ميكنند اين است كه ميخواهند تلاش كنند تا زندگي آيندهشان را به ميل خودشان بسازند چون نگران هستند و از آينده ميترسند، اينگونه افراد بايد از خود بپرسند، نگران چه هستند تا شايد بتوانند ريشه ترسهاي خود را پيدا كنند. مسلما وقتي فردي بهدنبال فال و پيشگويي و... ميرود، معمولا آن آرامش حقيقي را در دنياي دروني خود تجربه نميكند، چنين افرادي روحي ناآرام دارند و براي تسكين خود سراغ چنين روشهايي ميروند اما متاسفانه با اين روشها هم آرام نميشوند و حتي بيشتر آسيب ميبينند اما چون كساني كه آرامش دارند و زندگي را با همه اتفاقات خوب و بد آن قبول كردهاند، آنقدر خود را توانمند ميبينند كه درصورت وقوع اتفاقات مختلف در زمان مناسب واكنش نشان دهند و سراغ پيشگو، فال و... نميروند.
آدمهايي كه تمام اموراتشان را با فال و پيشگويي و... ميگذرانند در زندگيشان جاي چيزي خالي است و ميخواهند به طرق مختلف به اين احساس خلأ پاسخ دهند. در واقع اين آدمها آن اعتماد لازم را بهخود ندارند كه بتوانند در موقعيتهاي مختلف رفتار مناسب داشتهباشند تا بتوانند مسائلشان را حل كنند و از پس آنها بربيايند يا حتي از ديگران كمك بگيرند. آنها اين اعتماد را بهخود ندارند و حتي در يك نگاه وسيعتر آنها توجه نميكنند كه در زندگي اگر تمام تلاششان را هم بكنند اما در يك جايي ديگر كاري از دست آنها برنميآيد و بايد به قدرت الهي توكل كنند و همه چيز را به او بسپارند. پژوهشهاي مختلف هم نشاندادهاند وقتي معنويت در زندگي آدمها جريان پيدا كند ميتواند آثار مختلف و مثبت داشته باشد.
آدمهاي تحصيلكرده بسياري وجود دارند كه به سراغ روشهايي چون فال و پيشگويي و... ميروند اما چرا؟ زمانهايي براي آدمها فال، پيشگويي و چيزهايي شبيه اين، تنها جنبه خنده و تفريح پيدا ميكند. من بارها مراجعاني تحصيلكرده و اهلكتاب داشتهام كه بهعنوان تفريح سراغ كتابهاي طالعبيني، فال و... ميرفتند اما وقتي با همين آدمها مشاوره ميكنم وذره ذره پيش ميرويم، ميبينم كه در جايي حرفهاي فالگير و نگرشهايش روي آن فرد و تصميمگيريهايش تاثير گذاشتهاست. اينگونه آدمها فراموش ميكنند، خودشان قوه تفكر و انديشهاي دارند و ميتوانند با فكر، تحليل و سنجيدن شرايط تصميم بگيرند. اينكه كسي از توانايي درست فكر كردن برخوردار باشد لزوما با تحصيلات بالا بهدست نميآيد. نوع نگرش اينگونه آدمها ايجاب ميكند كه براي اتفاقات زندگي بهدنبال سريعترين راهحلها باشند و به جاي اينكه خودشان قدمي بردارند و تصميم بگيرند بهدنبال كسي ميگردند كه راه درست را به آنها نشان دهد و در نتيجه بهدنبال راههايي ساده فال و پيشگويي و... ميروند.
اگر قرار بود از طريق كف دست زندگي آدمها خوانده شود، تمام كتب و نظريههاي روانشناسي به اين سمت ميرفتند و همه دنيا از اين معجزه استقبال ميكردند اما با خود فكر كنيد چرا كفبيني و فال و نظاير آنها جزو هيچكدام از رشتههاي علمي نيست يا هيچكتاب يا كنفرانس يا سمينار علمي در اين زمينه وجود ندارد؟ چون هيچ منبع علمي در اين زمينه وجود ندارد. وقتي فردي مبناي زندگياش را بر يكسري گفتههاي غيرعلمي ميگذارد احتمال اينكه با موقعيتهاي خطرناك يا شكست مواجه شود خيلي زياد است.
زوجي را سراغ داشتم كه زماني كه ميخواستند براي ازدواج با هم تصميم بگيرند به جاي آنكه سراغ روشهاي علمي بروند، به فالگير و پيشگو مراجعه كرده بودند تا او به آنها بگويد كه آيا زندگي آنها خوب خواهد بود يا نه و از آن جا كه فالگير هم بهدنبال نفع شخصي خود بوده است، به آنها گفته زندگي خوبي خواهند داشت و چند توصيه هم كرده بود اما اين زوج بعد از 2 سال بهشدت باهم مشكل پيدا كرده بودند و هرچه تلاش ميكردند نميتوانستند مسائلشان را حل كنند. اگر اين زوج به جاي اينكه قبل از رسيدن به مشكل و در همان زمان ازدواج به جاي مراجعه به فالگير به مشاور و متخصص در اين زمينه مراجعه ميكردند، تفاوتهايشان را بهتر ميديدند و آگاهانهتر براي ازدواج تصميم ميگرفتند.
آمار دقيقي وجود ندارد كه خانمها بيشتر فال ميگيرند يا آقايان ولي اگر بخواهيم به تجربهها نگاه كنيم خانمها بيشتر از آقايان به سمت فالگيري و پيشگويي و... ميروند اما چرا؟ خانمها ارتباطات بيشتري با هم دارند و بيشتر هم ارتباط كلامي برقرار ميكنند از طرف ديگر خيلي تلاش ميكنند زندگي خوب و با ثباتي داشته باشند زيرا آرامش زندگي خيلي مهم است اما آقايان سادهتر نگاه ميكنند. آنها به خاطر ارتباطات كلامي كمتر و حتي گزينشيتر وارد بسياري از مسائل نميشوند و در سطح خاصي ارتباطشان را نگه ميدارند ولي نميتوان حكم كلي داد و من بارها بارها آقاياني را ديدهام كه بهشدت به فال و پيشگويي عقيده داشتهاند البته اين موضوع به تحصيلات و نوع باور و فرهنگ نيز بستگي دارد.
نميتوان گفت همه افراد افسرده اهل فال و پيشگويي هستند ولي خيلي از افراد افسرده و مضطرب به چنين راهحلهايي متوصل ميشوند. از آنجا كه افسردهها معمولا با اضطراب و ترسهايي، بيماريشان آغاز ميشود وخودشان را در حل مسائل زندگي ناتوان ميبينند و در نتيجه براي حل مشكلاتشان سراغ فالگير و پيشگو ميروند. زيرا تجربههاي ناموفق فراواني كه داشتند اين احساس را به آنها ميدهد كه خودشان نميتوانند تصميم بگيرند و در نتيجه همه چيز را رها ميكنند.
هيچ كنترل خاصي روي فالگيرها و افراد مانند آنها نيست، هيچ نظارتي بر گفتههاي آنها وجود ندارد، آنها هيچ علم تاييدشدهاي ندارند و... به همه اين دلايل ما نبايد مهمترين بخش وجوديمان يعني روانمان را در اختيار آنها قرار دهيم تا هرچه ميخواهند بگويند و وارد ذهن و روان ما كنند. همانطور كه از جسممان محافظت ميكنيم و اجازه نميدهيم كسي به آن آسيب بزند، بايد از روانمان هم محافظت كنيم و اجازه ندهيم هر كسي هر چيزي را وارد آن كند. آيا در مورد جسم خودمان حاضر هستيم به هر پزشكي مراجعه كنيم يا اينكه تنها بهدنبال پزشكان متخصص و با تجربه ميگرديم؛ با زندگي و دنياي درون خودمان هم بايد به همين روش برخورد كنيم و اجازه ندهيم هركس وارد آن شود و تصميم بگيرد. آيا براي دردهاي جسمي به فالگير مراجعه ميكنيد كه بخواهيد براي دردهاي روحي و رواني او مشكلتان را حل كند؟
آدمهايي زندگي خودشان را برپايه فال و فالگيري و امثال آن ميگذارند كه خودشان، خودشان را باور ندارند، خودشان را نميتوانند تاييد كنند و منتظرند ديگران به آنها تاييد بدهند. در درون خود اين آدمها فضاي مثبتي وجود ندارد و به همين دليل بهدنبال كسي هستند كه اين فضا را به آنها بدهد.
بسيار زياد ديدهام كه اين مقوله فالوفالگيري اختلافهايي را بين زن و شوهر بهوجود آوردهاست، چون متاسفانه يكي از راههايي است كه زوجها استفاده ميكنند. البته اين روزها بسياري از زوجها متوجه شدهاند كه راههاي ديگري هم براي حل اختلاف وجود دارد. حتي آقايي را ميشناسم، براي اينكه بفهمد همسرش او را دوست دارد يا نه به فالگير مراجعه كردهبود، درصورتي كه به راحتي ميتوانست با همسرش صحبت و مشكل را حل كند.
يكسري از اختلالات روانشناختي هستند كه افراد مبتلا به آن به سمت فالگيري و باورهاي خاص ميروند، براي مثال اختلال پارانوئيد(سوءظن) يا توهم و هذيان ميتواند به اين سمت برود، آنهايي كه اضطراب را تجربه ميكنند ممكن است به اين سمت بروند و... متاسفانه افرادي كه غرق در فالگيري هستند خودشان را آنقدر موجه ميدانند و راهشان را درست ميدانند كه دليلي نميبينند به متخصص مراجعه كنند. اين افراد همه زندگي خود را بر فالوفالگيري قرار دادهاند و كاملا روند عادي زندگيشان مختل شدهاست. اصولا ما در روانشناسي ميگوييم هر چيزي كه كاركردهاي مهم زندگي را به هم ريخته باشد و باعث شدهباشد كه ابعاد مختلف زندگي تحتتاثير قرار بگيرد جاي سوال دارد و بايد بررسي شود و ميتواند بهعنوان بيماري مطرح شود.
قضيه فال و فالگيري در زمان تصميمگيريها خيلي مطرح ميشود؛ آدمها در اين موقعيت براي اينكه خودشان مسئوليت بهعهده نگيرند، تصميمگيري را برعهده فرد ديگري ميگذارند. فردي را ميشناختم كه شخص بسيار توانمندي و شايستهاي بود، فالگيري به او گفتهبود، در آينده به جايي ميرسد كه خوب نميتواند انتخاب كند و يك آدم پير در اقوام به او كمك خواهد كرد. اين فرد هر جاي زندگي به مشكلي برميخورد با خود ميانديشيد اين همان مشكلي است كه نميتواند حل كند و در نتيجه تمام زندگياش را سپرده بود به خانوادهكه همين باعث شده بود، خانواده در زندگياش مداخله كنند. آيا اين تفكري اشتباه نيست كه همه تواناييهايمان را كنار بگذاريم و نگران آينده باشيم. او به همين طريق قدرت تفكر و تصميمگيري خود را از دست دادهبود.
زوجي را ميشناختم كه ميخواستند با هم ازدواج كنند، مادر پسر براي مطمئنشدن به فالگيري مراجعه كرده و همان حرفها باعث بهوجود آمدن اختلاف شده بود، چون حرفهايي زدهبود كه درباره عروس صحت نداشت و درنتيجه سوءتفاهمها و اين حرفها همه چيز خراب شد، درحاليكه اين زوج از نظر شخصيتي به هم شبيه بودند و ميتوانستند زندگي خوبي داشتهباشند ولي به واسطه نگرش غلط مادر و نگرانيهاي بياندازه او همه چيز خراب شد. هر روش زماني خوب است كه براي زندگي ما موثر باشد، روان ما را شادتر كند، آرامش بيشتر و احساس بهتري به ما بدهد نه اينكه حالمان را بدتر كند و نگرانيهايمان را افزونتر. بايد يادآور شد بيشتر رنج ما در زندگي ناشي از ناآگاهيهاست، در زندگي به خاطر تصميمهاي ناآگاهانه و نابجايي كه ميگيريم رنج ميبريم اما ميخواهيم مرتب همه تقصير را به گردن ديگران بيندازيم و بگوييم آنها مقصر هستند و از زير مسئوليت شانه خالي كنيم.
فكرهاي درون ذهن ما انرژي دارند و اين انرژي تنها در كاسهسر باقي نميماند بلكه در سراسر هستي پخش ميشوند. نظريهاي به نام جهانهاي موازي وجود دارد كه ميگويد ما به همه ابعاد هستي وصل هستيم، اگر هستي را يك صفحه شطرنجي درنظر بگيريم، ما در نقطهاي از اين صفحه شطرنجي هستيم و از طريق خطوط صفحه به ديگر ابعاد هستي مرتبط هستيم وقتي فكري بهوجود ميآيد تنها در ذهن ما نميماند بلكه در سراسر هستي پخش ميشود و روي همهچيز اثر ميگذارد. مثلا من كسي را ميشناختم كه به واسطه حرف فالگيري فكر ميكرد نبايد ازدواج كند، بهطور تصادفي در شب عروسي او چند اتفاق افتاد و بعد او مرتب با خود فكر ميكرد حرف آن فالگير درست بودهاست. در واقع آن اتفاقها به خاطر فكري است كه مدام منتظر پيشامدهاي بد است. متاسفانه آدمها ياد گرفتهاند به چيزهايي كه دوست ندارند فكر ميكنند و در نتيجه به همانها ميرسند، آنها كمتر به آنچه دوست دارند فكر ميكنند، آنها بيشتر آنچه را نميخواهند ميگويند. يادتان نرود هر چه را در ذهن بپروريد در نهايت زندگيتان همان خواهد شد.
حتي اگر فالگيرها حرفهاي خوب و انرژيدهندهاي به فرد بگويند، باز هم گوش كردن به حرفهاي آنها ريسك بالايي دارد، چرا؟ چون ممكن است باعث شود كه نتوانيم حقيقت را بهطور كامل ببينيم، مثلا زوجي بودند كه فالگير به آنها گفته بود خوشبخت خواهند شد و در نتيجه چشمان خود را بستند و در همان مرحله ازدواج تفاوتهايشان را نديدند و همين امر چند سال بعد برايشان مشكل ايجاد كرد.
براي فالگيرها، فالگرفتن يك شغل و كاسبي است به همين دليل آنها هم مثل همه افراد كاسبي ديگر سعي ميكنند كار خود را بهبود دهند، در واقع آنها روزبهروز بيشتر تلاش ميكنند، ذهن افراد را در دست بگيرند. فال و فالگيري بايد تنها در همان حد خنده و تفريح باقي بماند، نبايد آن را بيجهت بزرگ كرد تا بتوان خلأهاي زندگي را با آن پر كرد.
نظر کاربران
Salam ba tashkor az sait jaleb booooood