نگاهی به نمایش «چنور» آخرین اثر قطبالدین صادقی
عاشقانه ناکام پر از سرخوردگی سیاسی
آخرین اثر قطبالدین صادقی این روزها با نام «چنور» در تئاتر شهر روی صحنه است. نمایشی که تلاش میکند در قالب دشوار مونودرام، یک عاشقانه سیاسی را روایت کند.
صبح نو: آخرین اثر قطبالدین صادقی این روزها با نام «چنور» در تئاتر شهر روی صحنه است. نمایشی که تلاش میکند در قالب دشوار مونودرام، یک عاشقانه سیاسی را روایت کند.
مونودرام یا همان نمایش تکنفره یکی از قالبهای سخت نمایشی است که صادقی این بار تصمیم گرفته آن را در نمایش «چنور» بیازماید و البته خود نیز در گفتوگو با روزنامه ایران، این قالب را برآمده از موضوع و اقتضائات داستان و محتوای آن میداند. اما چه چیز در این داستان وجود دارد که باعث میشود حدود یک ساعت مونولوگ را با تنها یک بازیگر بشنویم و دنبال کنیم؟مخاطب از میان مونولوگهای تنها شخصیت نمایش با چنور آشنا میشود.
دختری که حالا زیر خاک است و همه نشانههای مزارش هم پاکسازی شده تا خاطرهای از او نماند اما روئیدن چنور در حوالی گورش، مرد عاشق سالهای دور را به سمت مزارش راهنمایی میکند. چنور، دختری است که در بحبوحه سالهای اول دهه 30شمسی، بهعنوان یک فعال سیاسی چپگرا در پیشانی و رهبری یک گروه سیاسی قرار دارد اما پس از کودتا، ساواک برای تأدیب گروههایی نظیر آنها تصمیم گرفته چندتایی را اعدام کند و معشوقه تنها شخصیت داستان، یکی از آنهاست.
داستان در فضایی پر از تنهایی و بیکسی میگذرد. بازیگر تئاتری که به عشق چنور با سیاست آشنا شده حالا باید برای او اثبات وفاداری به عشق و آرمانهای او، اعدامی باشکوه و پرقدرت را برایش تدارک ببیند. اگر چنور نشانهای از آرمانهای سیاسی چپ در دهه30 باشد که پس از کودتا ذبح شد، شخصیت اصلی نمایش، آرمانگرایانی هستند که به شکلی رقتانگیز، در نقشه قتل همان آرمانی را که میخواستند داوطلبانه همکاری کردند. تنهایی و سرخوردگی اولین چیزی است که در نمایش به مخاطب تحمیل میشود. کاراکتر اصلی داستان، کسی است که نه تنها معشوقش را از دست داده بلکه آرمانهای او را هم مرده و مختومه یافته است؛
او، زندگی خود را هم از دست داده و بابت کاری که نکرده ماهها تحت شکنجه بوده است. در واقع نمایش در فضایی آمیخته با یاس و ناامیدی میگذرد و هیچ راه فراری برای شخصیت و تماشاگرش باقی نمیگذارد. صحنهپردازی مینیمال نمایش هم فرصت بیشتری برای درگیر شدن با فضاسازی آن در اختیار مخاطب قرار میدهد. این صحنه محیط یک پاک کوچک را با دو نیمکت و یک تکدرخت به نمایش میگذارد که درست در میانه آن ردی از گیاه چنور، زمین را شکافته و حوالی محل دفن دخترک قصه را نشان میدهد. این محیط فضایی را هم در اختیار تنها بازیگر نمایش میگذارد تا به ارائه بپردازد.
قالب مونودرام کار بازیگر را سخت میکند. فرشید گویلی اما تلاش میکند از پس این سختی بربیاد و رابطه با مردهای بیمزار را در جهت محتوای داستان به مخاطب منتقل کند. استفاده از بدن و آکسسوار از جمله ابزارهای ارائه بازی در این فرم هستند که بهترین بخش آن را گویلی در صحنهای به نمایش میگذارد که خاطرات سالهای شکنجهاش را برای معشوق از دنیا رفتهاش تعریف میکند.
با این همه در بسیاری از صحنهها، بازی گویای احساس راوی و شدت خشم و رنج او نیست و انگار تنها برای آن که حرکتی روی صحنه شکل گرفته باشد، انجام میشوند. مونولوگها ظرفیت مهم دیگر نمایش هستند که به اتکای سالها دانش و برهمکنش صادقی با متون ادبیات کهن فارسی، پیرنگی از فضای آنها را با خود حمل میکنند. البته دانستن اینکه شخصیت هم خاستگاهی تئاتری دارد به پذیرش این جنس ادبیات از او کمک میکند با این حال صادقی نه تلاشی کرده تا فضاسازی نمایش را به سمت یک کار تاریخی ببرد و نه اصراری داشته ویژگی منحصر به فرد ادبی را به آن تحمیل کند.
با این همه نمیتوان «چنور» را یک اثر رئالیستی یا سیاسی دانست. این، نمایشی است با همان اقتضائات ادبی و هنری که از یک عاشقانه ناکام انتظار میرود با این تفاوت که یک پیرنگ سیاسی کمرنگ در تاروپود آن بافته شده است. صادقی اما حتی در این بعد داستان هم اصراری ندارد که با ذکر تاریخها یا با قرار دادن المانهایی در صحنه یا لباس یا مونولوگها، نمایش را به انحصار مقطع خاصی از تاریخ سیاسی درآورد. اگرچه چند نشانه گنجانده شده اما روشن است که دراماتورژ تلاش میکند راوی سرخوردگیهای سیاسی باشد و شاید هم تا جایی دلش میخواسته آنها را تعمیم دهد.
او در مصاحبه با تیوال میگوید: «نمایش چنور یک اثر نمایشی عاشقانه است که دربرگیرنده حسرت و آرزوهای نسلی است که من تلاش کردم با روایت یک داستان این شرایط را به تصویر بکشم. به هرحال همین نسل در شرایط بسیار دشوار و سختی حضور داشتند که من کوشش کردم با نگاهی به یک داستان واقعی اثری را روی صحنه ببرم که دارای اندیشه و تفکری است که با تمام وجود آن را حس کردم.» این چیزی است که قطبالدین صادقی را با تاریخ پیوند میدهد. اما چه چیز یک روایت دراماتیک از تاریخ را به جامعه پیوند میدهد؟
این کارگردان و مدرس تئاتر کشورمان توضیح میدهد: «تاریخ معاصر ما هم دارای موضوعها، شخصیتها و موقعیتهای دراماتیک قابل بحث است منتها یک چیزی در هوا وجود دارد که نویسنده و کارگردان باید آن را بو بکشد. یک هنرمند تئاتر وقتی با موضوعی مواجه میشود که دغدغه شخصیاش است، باید مطمئن شود که آن موضوع دغدغه جامعه هم باشد. موضوعها در فضای جامعه میگردد و مال همه است. راه درست در کارگردانی تئاتر هنگامی ساخته و پرداخته میشود که تنها به دغدغه شخصی خودتان نپردازید بلکه باید یک مسأله جمعی عظیم ملی هم در میان باشد. شما با این رویکرد از حدود و ثغور شخصی خود گذر میکنید و به ابعاد اجتماعی میرسید.»
بنابراین روایت یک ناکامی عاشقانه در تاریخ سیاسی معاصر کشور از منظر کارگردان «چنور» میتواند پیوندی با فضای روز اجتماع داشته باشد. همین جا باید پرسید که ساخت و پرداخت این فضای پر یاس و آلوده به سرخوردگی، چقدر برای تماشاگر مفید یا حتی جذاب است؟ اگر این اتفاق همان چیزی باشد که او واقعاً در حال تجربه کردنش است، پس علیالقاعده تکراری بودن آن از جذابیت دراماتیکش میکاهد. خصوصاً که داستانی پر از ناامیدی و یاس و شکست، چیز جذابتری هم برای عرضه به تماشاگر ندارد. قالب «چنور» شاید بار بیشتری هم بر دوش این فضاسازی نه چندان دلچسب میگذارد. حدود یک ساعت مونولوگ برای درامی که دو، سه نقطه عطف پر کشمکش بیشتر ندارد، قادر نیست تماشاگر را با رضایت خاطر به بیرون بفرستد. حال باید دید که کدام کارگردانها هوا را بهتر بو خواهند کشید.
ارسال نظر