کنایه به فرمانده سپاهی که از فرودستان گفته بود
گويي ملت ايران افراد گوش به فرماني هستند كه برحسب اينكه آمريكاييها اراده كنند، ميتوانند بخشي از آنان را هدف قرار دهند و عليه مديريت كشور بسيج كرده و بشورانند. پيشتر طبقه متوسط و اكنون طبقه فقر و حاشيهنشين را و فردا هم حتما بخشي از درون ساختار قدرت را.
عباس عبدی در روزنامه اعتماد نوشت: يكي از مسوولين محترم سپاه نكته جالبي را اظهار كرده و گفته است كه«مدل براندازي غرب در مقابل انقلاب اسلامي تغيير كرده. در اين مدل جديد براندازي، تكيه بر افراد فرودست جامعه و كساني است كه محصول حاشيهنشيني و بيسوادي هستند و در فضاي مجازي آلوده شدهاند.» به نظر ميرسد كه اين جملات را بايد با دقت بيشتري تحليل كرد. اولين نكته اين است كه گويي ملت ايران افراد گوش به فرماني هستند كه برحسب اينكه آمريكاييها اراده كنند، ميتوانند بخشي از آنان را هدف قرار دهند و عليه مديريت كشور بسيج كرده و بشورانند. پيشتر طبقه متوسط و اكنون طبقه فقر و حاشيهنشين را و فردا هم حتما بخشي از درون ساختار قدرت را.
اين نگاه اگر درست باشد، چيزي جز اعلام شكست نيست كه پس از گذشت ۴۰ سال از انقلاب جامعهاي را درست كردهايم كه هم طبقه متوسط آن را ميتوان مثل عروسك بازيچه قرار داد و هم طبقه فقير و حاشيهنشين آن را. و اگر نادرست باشد كه قطعا همين طور است، توهيني جدي به جامعه و مردم محسوب ميشود. طبيعي است كه عامل خارجي وجود دارد و عليه ما عمل ميكند.
ولي پرسش اصلي اين است كه كدام زمينه داخلي است كه به آن قدرت عمل ميدهد. همچنين كسي نيست بپرسد كه اين چه تحولي است كه ۴۰ سال پس از انقلاب هنوز تعداد زيادي بيسواد و حاشيهنشين دارد كه ميتوانند بازيچه دست آمريكا شوند؟ اين جز اذعان به شكست چيز ديگري نيست. خب اگر حكومتي نتواند اعتماد مردمش را به رسانه رسمي جلب كند و نتواند مردم را باسواد كند و نتواند مردم را از حاشيهنشيني نجات دهد چرا انتظار دارد كه ديگران روي اين ناكارآمديها سرمايهگذاري نكنند؟
ولي از اين نكته كه بگذريم اين گزاره را بايد به شكل ديگري بيان كرد. اينكه بخشي از حكومت تا حالا به طبقه متوسط اهميتي نميدادند و گمان ميكردند كه اينها يك مشت افراد شكمسير و ترسو هستند كه ارزش مورد توجه قرار گرفتن ندارند و آنان را طرد ميكردند و به همين علت نيز اين طبقه با آنان از در مخالفت برآمد و در اين ميان هيچ توطئهاي هم نبود يا اگر بود بسيار حاشيهاي و فرعي بود. مشكل اصلي در منكوب كردن علايق و خواستهاي اين طبقه مهم بود كه طبعا آنان هم با سياستهاي رسمي مخالفت ميكردند.
توجه نداشتند كه طبقات اجتماعي، نيروهاي سياسي نيستند كه بتوان آنها را حذف كرد. از اين رو مطالبات آنها را نميتوان ناديده گرفت. پس از مخالفت كردن اين طبقه گمان ميكردند كه ميتوانند به طبقه پايين و حاشيهاي متكي شوند. حتي در مخالفت با طبقه متوسط از سرخوردههاي طبقه پايين كمك گرفتند. غافل از اينكه جامعه را نميتوان با اين شكل اداره كرد و تابآوري آن از ميان خواهد رفت. ناكارآمدي اين روش برخورد است كه فكر ميكند هر بار با اتكا به يك طبقه ميتواند طبقه ديگر را ناديده بگيرد.
طبقه پايين جامعه نيز دير يا زود از دست ميروند كه رفتند. طبقهاي كه بايد شغل و درآمد داشته باشد به يكباره بختك خشن فقر را بيش از پيش روي خود افتاده ميبينند. بنابراين اشتباه است كه گمان كنيم، بيگانگان اين مسير را انتخاب كردهاند و روي اين طبقه سرمايهگذاري كردهاند. اين اتفاق ابتدا در داخل و با طرد آنان رخ داده است. آن زمان كه در طول ۸ سال دولت اصولگرا، نتوانستيد، اشتغال ايجاد كنيد و مردم و جامعه را از حداقل ۵ ميليون شغل محروم كرديد بايد متوجه امروز ميبوديد. از اين موضوع بگذريم.
فرض كنيم كه اين واقعيت رخ داد، كه رخ داده، حالا بايد چه كار كرد؟ يا بايد اقدامات جدي در جهت افزايش توليد و اشتغال و نيز كاهش نابرابري در پيش گرفت يا آنكه به مطالبات طبقه متوسط پاسخ مثبت داد. البته انجام هر دو كار ارجح است. به ويژه آنكه برنامه اول بدون همراهي طبقه متوسط در عمل ناشدني است. بنابراين يكي از دو راه و ترجيحا هر دو را بايد در دستور كار قرار داد.
نه آنكه هر دو را معكوس رفت. هر روز كه ميگذرد با مطالبات طبقه متوسط مخالفت بيشتري ميشود و از آنجا كه هيچ راهبرد موثري براي بهبود وضع اقتصادي وجود ندارد و چشمانداز آن هر روز تيرهتر ميشود، معلوم است كه با دستان خود به سوي موثر كردن اين سياست پيش ميرويم و اين ربطي به تغيير سياستهاي آمريكاييها يا ديگران ندارد. اين محصول برنامههايي است كه در داخل كشور به اجرا درميآيد.
ارسال نظر