«فرهنگ عمومی در جامعه تودهای» -۱۳
فرهنگ تودهوار و تبارشناسی «لایک»
«لایک» کلیدواژهای بنیادین و نمایدن برای بازشناسی رفتار عمومی در ایران است. حتی جدیترین رفتارهای نقادانه و مخالفتهای تخصصی در عموم فضاها، از فضای فرهنگی و هنری بگیرید تا عرصههای ورزش و اقتصاد و سیاست و... با مفهوم نمادین «لایک» ارتباط تنگاتنگی برقرار کرده است.
خبرگزاری مهر: «لایک» کلیدواژهای بنیادین و نمایدن برای بازشناسی رفتار عمومی در ایران است. حتی جدیترین رفتارهای نقادانه و مخالفتهای تخصصی در عموم فضاها، از فضای فرهنگی و هنری بگیرید تا عرصههای ورزش و اقتصاد و سیاست و... با مفهوم نمادین «لایک» ارتباط تنگاتنگی برقرار کرده است؛
پیشتر از این دوران، تلاش میشد تا «نقد» واجد نوعی «کلیت» و «ضرورت» باشد تا بتوان اساساً عنوان نقد را بر آن گذاشت، اما امروز فضاهای نقادانه بویژه در عرصههای فرهنگی و هنری ما بیشتر با جملاتی کلیشهای با این ساختار: «این را دوست داشتم!»، «آن را دوست نداشتم!»
نشانهگذاری میشوند. لایک از این جهت همه عرصههای جدی و رادیکال را درنوردیده است و تعارضات ساختارمند با چیزی (هر چیزی) را به امری روانشناسانه، عاطفی و شخصی تقلیل داده است. در چنین فضایی عموم تلاشها، مصروف جذب لایک و پسند بیشتر و بیشتر میشود و در شکلی فراگیر نوعی رفتار تودهوار ترویج میشود که در آن هر کنشگر، از پیش، خود به عضوی از یک توده بدل میگردد که قرار است مورد پسند (لایک) دیگر تودهها قرار گیرد.
از این نظر، فهم موقعیت نمادین «لایک» در فرهنگ عمومی و بسط آن به همه حوزههای مرتبط با فرهنگ عمومی بسیار اهمیت دارد. نمونهها و مصادیق به روشن شدن بحث کمک میکنند؛
امروزه جدال پایانناپذیر و مسخکنندهای میان رسانهها و اهالیاش در جریان است با عنوان «کلیکخوری» یا «میزان بازدید»! رسانهها که اصالتاً قرار بود به «آگاهیبخشی» جامعه دامن زده و آگاهی انتقادی-اجتماعی در جامعه را فربه کنند، به نحو گریزناپذیر و عجیبی به دنبال آنند تا فالوئرها، کلیکها، لایکها و به طور کلی میزان تودههای همراه با خویش را فربه کنند.
نکته جالب توجه در این فرایند آن است که برای رسیدن به این هدف متاخر، رسانه باید امر موردپسند و لایکپذیر ارائه کند و این یعنی تن دادن به قواعد بازیهای تثبیت شده در همان عرصه تودهوار؛ به عبارت دیگر این همان ورود به عرصه همگانی و یکدست و شبیه/ تبدیل شدن به همان جریان تودهواری است که رسانه قرار بود با آگاهیبخشی انتقادیاش گسستی در فرایندهای معیوب آن ایجاد کند.
«اینهمان شدن با امر متقابل» به طور عام فرایندی دوسویه است؛ در این راستا رسانهها هم با مخاطبان عام و تودهواری مواجهاند که در یک عرصه «جوزده و هیجانی» از رسانه انتظار دارند به نقد و آگاهی انتقادی در خصوص وضعیت موجود دامن بزند، اما از سوی دیگر خود همین مخاطب عام در وضعیتی عمومیتیافته و یکدست، به محتواهای جذاب و سلبریتیمحور که عموماً زرد هم هستند، بیش از هر محتوای انتقادی دیگری توجه و اهمیت نشان میدهد. در این وضعیت دو امر متقابل با اینهمان شدن با یکدیگر، به شکل مضاعفی به تودهوار شدن بیشتر فضای عمومی و اجتماعی دامن میزنند.
پیشتر، تلاش میشد تا «نقد» واجد نوعی «کلیت» و «ضرورت» باشد تا بتوان اساساً عنوان نقد را بر آن گذاشت، اما امروز فضاهای نقادانه بویژه در عرصههای فرهنگی و هنری ما بیشتر با جملاتی کلیشهای با این ساختار: «این را دوست داشتم!»، «آن را دوست نداشتم!» نشانهگذاری میشوند
نمونه و مصداق بارزتر این مسئله را میتوان در توجه به سلبریتیها - در هر عرصهای - مشاهده کرد؛ کارکرد ذاتی سلبریتی، ایجاد نوعی نفود و کاریزمای فرمال و ساختاری است که طبیعتا رویکرد و کارکرد انتقادی را تضعیف میکند. به عبارت روشنتر سلبریتی برای این وجود دارد که «من قال» (گوینده) بیشتر از «ما قال» (امر گفته شده) مورد توجه قرار گیرد و از آنجا که قاعدتا امر گفته شده باید ابژه انتقاد عقلایی قرار گیرد، برجسته کردن پوشش سلبریتی (من قال) عموما کارکردی جز رفع و منحل کردن رویکرد انتقادی نسبت به «ما قال» ندارد.
سلبریتی تلاش میکند کلیشه «این را دوست داشتم/ آن را دوست نداشتم» را فارغ از هر امر محتوایی و انتقادی قوت ببخشد و از این طریق میزان پسند و لایک تودهها را با خالی کردن زیر پای هرگونه نقدی و آرمان انتقادیای بالا ببرد. و جالب آنکه امروز فضاها جدی و تخصصی نقد هم گرفتار همین کلیشه شده است. به این معنا که منتقد در مقام سلبریتی نشانهگذاری میشود و نقدها اینبار به «این را دوست داشتم/ آن را دوست نداشتمِ» منتقدها بدل میشود. در این وضعیت نقدها به جای اینکه تفکر انتقادی را رشد دهند، به دعواهای شخصی و هیجانی و گاه حتی جناحی بدل میشوند که نتیجتا نسبیگرایی در نقد را رشد داده و همه چیز را به «"من" دوست داشتم، «"او" دوست نداشت» و... تنزل میدهد.
از نتایج مهلک این نوع خاص از نسبیگرایی هر چه بگوییم کم است؛ ولی فعلا آگاهی از آن را امری بدیهی انگاشته و به ذکر یک مصداق عینی جالب توجه در خصوص نگاه تودهوار توسط سلبریتیگراها و نفی و اضمحلال رویکرد انتقادی نزد آنها میپردازیم؛ در جریان جو خبری مربوط به تولد فرزند رامبد جوان و نگار جواهریان در کانادا، امیرمهدی ژوله یک پست اینستاگرامی منتشر کرد و در آن تودههاو مردم ایران را حسابی نواخت! این پست اینستاگرامی، اگر چه پس از مدتی حذف شد، ولی در مدت کوتاهی که به اشتراک گذاشته شده بود، به کرات دیده شد و اتفاقا کلی «لایک» گرفت.
ژوله در این پست نه تنها سوژهها ایرانی بلکه پدران و والدینشان را مورد استهزا و تحقیر قرار داده بود و هیچ انسانی که در ایران زاده شده است نمیتوانست آن را بخواند و خود را در مخاطب این تحقیر و استهزا قرار ندهد. در اینجا به کنش ژوله کاری نداریم، آنچه در اینجا اهمیت دارد، میزان لایکهای این پست است؛ شاید باورپذیر نباشد، اما این پوست موهن و تحقیرکننده توسط حدود نیم میلیون نفر از ایرانیان لایک شده بود! یعنی در واقع شخصی در یک پست اینستاگرامی میلیونها ایرانی را مورد توهین و تمسخر و تحقیر قرار داده بود، و در عین حال نیم میلیون نفر از آنها، این توهین و تمسخر نسبت به خود را «دوست داشتند»!
سلبریتی تلاش میکند کلیشه «این را دوست داشتم/ آن را دوست نداشتم» را فارغ از هر امر محتوایی و انتقادی قوت ببخشد و از این طریق میزان پسند و لایک تودهها را با خالی کردن زیر پای هرگونه نقدی و آرمان انتقادیای بالا ببرد
از سوی دیگر هزاران کامنت تایید و «واقعا حق با شماست» و «مردم ما مستحق همین هستند» و «مرسی که هستی» و... توسط همین مردم که خود و پدرانشان در پست اینستاگرامی ژوله مورد توهین و تحقیر ژوله قرار گرفته بودند در زیر همین پست نوشته شده بود. احتمالا همه اینها (لایککنندهها و کامنتنویسان) تصور میکردند که خودشان مخاطب ژوله نیستند، زیرا جزو کسانی که منتقد اقدام دو سلبریتی دیگر که میخواستند بچهشان را در کانادا به دنیا بیاورند، نبودند؛ اما این چیزی را تغییر نمیدهد، تحقیر و توهین ژوله نسبت به همه کسانی بود که پدرانشان آنها را در ایران به دنیا آوردند و تلاش نکرده بودند بروند خارج و لایککنندهها و کامنتنویسان را در آنجا به دنیا بیاورند!
این رویداد چه معنایی میتواند داشته باشد، جز تقلید همسانساز از سلبریتیهایی که حضور و کنششان ما را بینیاز از اندیشیدن میکند؟! بینیاز از حداقلی از اندیشه حتی درباره معنایی که گفتههای همین سلبریتیها دارد! در چنین بستری است که «لایک» واجد معنای چندگانه و عجیب و غریبی است؛
کنشگر اجتماعی به سوژهای بدل میشود که مانند افراد دچار اختلال وسواس جبری یا شخصیتهای «کامپالسیو» (compulsive) که انگار به طور جبری و ناآگاهانه و تکراری ملزم به نشان دادن رفتار وسواسی خاصی هستند، به لایک ناآگاهانه، تکراری و جبری سلبریتیهای مورد علاقهاش میپردازد و عناصر درونی خویش را که موجد و مولد عقلانیت انتقادی است به طور کامل نادیده میگیرد. کنشهایی که در وضعیت فرهنگ عمومی سالهای اخیر ایرانی کاملا برای ما آشناست.
کنشگر اجتماعی به سوژهای بدل میشود که مانند افراد دچار اختلال وسواس جبری یا شخصیتهای «کامپالسیو» (compulsive) که انگار به طور جبری و ناآگاهانه و تکراری ملزم به نشان دادن رفتار وسواسی خاصی هستند، به لایک ناآگاهانه، تکراری و جبری سلبریتیهای مورد علاقهاش میپردازد و عناصر درونی خویش را که موجد و مولد عقلانیت انتقادی است به طور کامل نادیده میگیرد
شاید در تجمعات سیاسی و نشستهای مناظرهای شرکت کرده باشید؛ سخنرانان یا صاحبان تریبون از جناحهای مختلف و گاه شدیدا متضاد روی سن قرار میگیرند و هر کس به نحو خطابی حرفهای هیجانانگیزی میزند که معمولا واکنش مستمعان و مخاطبان را به همراه دارد؛
آنچه در این وضعیت جالب توجه است این واقعیت است که شما عده زیادی از مستمعان را میبینید که برای حرفهای هیجانی هر دو سخنران یا جناح و گروه، با تمام وجود و از صمیم قلب کف میزنند! کنشی که معنای آن چیزی جز این نیست که من هم موافق ایجاب مثلا گزینه الف هستن، و هم در عین حال موافق نفی گزینه الف! ما گاهی تصور میکنیم چنین چیزی ابدا ممکن نیست؛ ولی متاسفانه باید بپذیریم که در یک جامعه تودهوار، چنین چیزی کاملا ممکن است.
در جامعه فرمزده و فاقد عقلانیت انتقادی، افراد به همان شخصیتهای کامپالسیوی بدل میشوند که بدون هیچ آگاهیای به طور وسواسگونه صرفا عملی را مرتکب میشوند؛ یعنی کنشی را انجام میدهند تا صرفا انجام داده باشند، نه اینکه یک کنش را به میانجی عقلانیت نهفته در محتوای آن یا معنایی که قرار است داشته باشد، انجام بدهند!
چنین رفتارهایی که عموما با ابزارهای تبلیغاتی و مصرفی عمومیت پیدا میکنند، مصادیق بسیار زیادی در جامعه ایرانی دارد؛ چند وقت پیش مجموعهای تجاری با عنوان «ایرانمال» در تهران افتتاح که حواشی زیادی هم در پی داشت؛ حواشی آن پیش از هر چیز به مباحثی ارتباط داشت که شائبه کار غیرقانونی و روابط رانتی را در ساخت آن برجسته کرد؛
اما از سویی تبلیغات و عکسهای پر زرق و برق این مجموعه که امروزه به عنوان نمادی از فساد هم معرفی میشود، در شناساندن آن به «عاشق لاکچریسم» در ایران نقش تعیینکنندهای داشت و باعث شد مورد استقبال شدید پایتختنشینان قرار بگیرد. آنچه که اینجا میخواهم بر آن دست بگذارم مسئله فراگیری بازدید از این مجموعه است! تهرانیهای طبقه متوسط رو به بالا هر یک برای چنین بازدیدی برنامهریزی خاصی میکنند و دخترها و پسران جوان به هر قیمتی شده تلاش میکنند خود را به این مکان لاکچری برسانند، «بدون اینکه بدانند چرا باید به آنجا برند»! در بین طبقه متوسط تهرانی امروز «تجربه بازدید از ایرانمال» یا نداشتن این تجربه ملاکی برای داوری در خصوص لاکچری بودن/ نبودن افراد است.
مردم طی فرایندی کاملا تودهوار به آنجا میروند، در و دیوار آنجا را تماشا میکنند و در قابهایی که از نظرشان جذاب است از خود عکس/سلفی میگیرند و برمیگردند خانه و در کمترین زمان ممکن آن عکسها/ سلفیها را در فضای مجازی و اینستاگرام و... به اشتراک میگذارند. اگر از آنان بپرسید «ایران مال چیست؟» یا «چرا از آن بازدید کردی؟» احتمالا یک جواب ثابت دریافت خواهید کرد: «دوستش داشتم»!
بدینترتیب وضعیت فرهنگ عمومی امروز ما باید با تسلط نمایدن مفهوم «لایک» چه در معنای همبسته با «جذب هر چه بیشتر مخاطب» و هم در معنایی مرتبط با «منطق غیرانتقادی، ناآگاهانه و تودهوار» در جامعه فهم کرد. به نظر میرسد ساختارهای موجود در جامعه ایرانی در هر دو معنا در حال تجربیات جدیدی از فرهنگ «لایکمحور» است و این ورود جدی جامعهشناسان و مردمشناسان به این حوزه را بیش از پیش ایجاب میکند.
نظر کاربران
...