گپ روز تولد با «ه. الف. سایه»
گپ روز تولد با ه. الف. سایه را در ادامه میخوانید.
روزنامه شرق نوشت: هرساله به ابتهاج نازنین روز تولدش زنگ می زنم. ۶ اسفند ۱۳۰۶ . وقتی ایران بود دیدنش می رفتم. از وقتی رفته آلمان امکان دیدارش پیش نیامده. نه من پاسپورت دارم که بتوانم سفر کنم ونه او به ایران آمده است. گفتم دعا کن شاید دعای شما بگیرد که پاسپورتم را بدهند. به جای دعا گفت خدا ازتان قبول کند!
با نشاط وشاداب بود.
می گفت از خانه بیرون نمی رود.آخرین بار هم در ایران که دیدمش با واکر بود. ولی صدا و هوش سرشارش پیدا بود.
حرف توی حرف آمد.گفتم خوشحالم که در عصری زندگی میکنم که شما هم در همان عصر زندگی می کنید.
خندید و گفت من به بچه هایم میگویم خوشحال باشید هنوز یتیمتان نکرده ام. گفتم ومردم ایران این خوشحالی را دارند. شما از ستونهایی هستید که فرهنگ ایران به آن تکیه داده است
با فروتنی بسیار وبا همان لهجه قدرتمندش گفت: نه بابا. شلوغش می کنند.
بعد از مردم ایران تعریف کرد که مردم هروقت بحرانهای بزرگ داشته اند ومی شده نابود شوند، سرشان را خم کرده اند تا بحران گذشته و دوباره سر بلند کرده اند.
مردم سواد نداشته اند اما ازمیان شان بوعلی وسعدی وحافظ و فردوسی سر بر اورده است.
گفتم مرده پرست نیستیم. شما هم در ردیف بزرگان جدی شعر وادبیات ایران هستید.
سایه به شکل غریبی در همه وجودش خاطر خواه مردم ایران است. هرکس دیده باشدش میداند.
صحبت از داخل ایران شد. واحوالم را پرسید. گفتم به زندگی جاری مشغولم.
حرفهایی زد که معلوم می شد با این سن و سال از جزییات مسایل اجتماعی واقتصادی مردم ایران خبر دارد.
توضیح دادم که شفیعی کدکنی را در مراسم تشییع همسر دکتر شریعتی دیدم.احوالش را پرسید. گفتم محمدرضای حکیمی هم بود. خیلی نشناختش.
به همین مناسبت صحبت شریعتی شد. گفت شفیعی و شریعتی مشهدی بودند همدیگر را می شناختند. اما من با شریعتی هم صحبت وهم جلسه نبوده ام وهمدیگر را ندیده ایم. من گیلک بودم و او مشهدی. فاصله زیادی داشتم.
گفتم فکرکردم در محافل شعری همدیگر را دیده باشید. اضافه کردم گرچه شریعتی خیلی هم اهل شعر نبود.
خوانده بودم منزل پدری اش در رشت در حال تخریب است. کمی از حال وهوای آن منزل صحبت کرد.از این منازل بزرگی که چندین خانواده در آن زندگی میکنند. توضیح دداد که پدرش سال ۲۷ آنجا را فروخته و آمده اند تهران. ما حقی نداریم روی آن زمین و مال مردم است.
گفتم حقش هست که میراث فرهنگی آنجا را بازسازی کند. و به یاد سایه نگهش دارد.
گفت من کجا و مفاخر کجا؟ تعارف و فروتنی نشان داد.کاش مسئولان گیلانی بدانند سایه چقدر برای ایران و فرهنگ ایران بزرگ است و خانه پدری اش را بخرند وموزه کنند.
سایه شاید برای اینکه بحث را عوض کند، ادامه داد حالا اصل زمین وزمان در حال از بین رفتن است.طبیعت را نابود کرده اند.در خودایران و در دنیا. آینده کره زمین مبهم است.
به تعبیر خودش از این انسان دوپا هر کاری بر می اید.
با لحن تاسف بار زد به صحرای ترامپ. گفت این بابا می گوید چون سفارش اسلحه داده ایم از این که ( عربستان) یک روزنامه نگار را برده داخل سفارتشان و قطعه قطعه کرده می گذریم وبرایمان مهم نیست.
کمی صبر کرد و دوباره گفت انسان دو پا این قدر وقیح؟
دوباره تولد سایه جان را تبریک گفتم.خیلی لحظات شادی بود گفتگوی گرم وشیرین با هوشنگ ابتهاج ( سایه ) که الهی خدا نگهش دارد.
زمزمه کردم:
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز؟
نظر کاربران
درود بر هوشنگ ابتهاج عزیز