تهران ِ صبور، مغشوش و دوست داشتنی
تهران هزار سال و شاید بیشتر صبوری کرده بود تا از روستایی کوچک در حاشیه ابرشهر ری به پایتختی ایران برسد.
روزنامه ایران: تهران هزار سال و شاید بیشتر صبوری کرده بود تا از روستایی کوچک در حاشیه ابرشهر ری به پایتختی ایران برسد.
«محمدعلیشاه و احتشامالسلطنه (که قلم بهدست در روز ۱۴ مهر ۱۲۸۶ راه افتاده بود تا آن امضای شاهانه را در قصر سلطنتی تهران که بعد از کلی کشمکش و اصرار و انکار پای برگه متمم قانون اساسی ایران بگیرد) فکرش را هم نمیکردند روزگاری برسد که میان این همه روزهای پرافت و خیز این روز به عنوان روز «تهران» انتخاب شود اما این اتفاق افتاد و بعد از صد و چند سال از امضای متمم قانون اساسی در انتخاب روزی به اسم تهران قرعه به نام ۱۴ مهر خورد.
روزی که پایتختی تهران بعد از ۱۲۱ سال به عنوان چهارمین اصل قانون اساسی ملت سرانجام به صورت رسمی ثبت و ضبط شد؛ شهری که هزار سال و شاید بیشتر صبوری کرده بود تا از روستایی کوچک در حاشیه ابرشهر ری به پایتختی ایران برسد.
این که این تاریخ واقعاً به درستی انتخاب شده یا مدیران شهری پایتخت میتوانستند کمی سلیقه به خرج بدهند و مثلاً بگردند روزی که کلنگ بارو و حصار تهران توسط شاه تهماسب در غرب ری و دولاب به زمین خورد را پیدا کنند، یا تاریخ سرراستتری مثل اول فروردین که روز تاجگذاری آغامحمدخان قاجار در کاخ گلستان و اعلام رسمی تهران بهعنوان پایتخت ایران را انتخاب کنند، حرف دیگری ست.
حتی میتوانستند سراغ ۱۷ آذر ۱۲۷۶ شمسی بروند روزی که ناصرالدینشاه قاجار کلنگ سرطلایی مشهورش در شمال خیابان «لختیها» را به زمین زد و دستور ساخت دروازههای دوازدهگانه خود را صادر کرد اما گمانم به قول تهرانیها مته به خشخاش نگذاریم و همین انتخاب را هم به فال نیک بگیریم و امروز کمی بیشتر از این شهر بیدروازه و حصار خود بگوییم.
تهرانی که امروز ما در آن ساکنیم نه شهری بیتاریخ که ریشه در اساطیر ایرانی دارد و یکی از قدیمیترین شهرهای کشور را در خود جای داده است. کاوشهای باستانشناسی بین ۳۵۰۰ تا ۷ هزار سال قدمت برای همین شهری که بسیاری از ما در آن زندگی میکنیم، تخمین زدهاند. قرار نیست از حصار ۶ هزار پایی و دروازههایی که حالا نیستند از تبدیل روستا به شهر و از شهر به چنارستان و از چنارستان به پایتخت و دارالخلافه و بعد کلانشهر بگوییم.
نه زمان این را داریم که این ماجرا را باز کنیم و نه فضایی که درباره شهری بگوییم که بسیاری از ما با نفرتی شدید، عاشقانه در آن زندگی میکنیم. تهرانی که سرنوشتش از روزی که حصار و دروازههایش را گرفتند دستهایش را به سمت رشتهکوه البرز و دشت تهران و ورامین گشود و به یکباره آنچنان افسار از دست رفته بزرگ شد که دیگر کسی نمیتواند آن را مهار کند.
شهری که با همه آلودگی و ترافیک دیوانهکننده، با همه افسارگسیختگیها و با همه بیقوارگیهایش، با خاطر باغهایی که در میان مراکز خرید و برجها گم شدند و با همه میل دیوانهوارش به مدرن شدن و همه تاریخی که دارد یکی یکی از دست میرود. شهری که خانه بسیاری از ماست و عاشقانه دوستش داریم.»
ارسال نظر