۷۲۹۴۳۴
۲۳ نظر
۵۰۱۰
۲۳ نظر
۵۰۱۰
پ

روایت تلخ «تانیا» از شوهر خیانتکار

زن میانسال به شعبه ۲۶۴ دادگاه خانواده پا گذاشت. اسمش «تانیا» بود، دوقلوهایش را در خانه تنها گذاشته بود تا برای امتحان فردا آماده شوند، اما خودش بعد از دو سال بلاتکلیفی دیگر نمی‌توانست از خطای شوهرش چشم پوشی کند. بنابراین دادخواست طلاق داده بود تا به تلخی زندگی‌اش پایان دهد.

روزنامه ایران: زن میانسال به شعبه ۲۶۴ دادگاه خانواده پا گذاشت. اسمش «تانیا» بود، دوقلوهایش را در خانه تنها گذاشته بود تا برای امتحان فردا آماده شوند، اما خودش بعد از دو سال بلاتکلیفی دیگر نمی‌توانست از خطای شوهرش چشم پوشی کند. بنابراین دادخواست طلاق داده بود تا به تلخی زندگی‌اش پایان دهد.

درست ۱۰ سال پیش بود که «فرید» را برای نخستین بار دید. در یک مغازه فتوکپی؛ وقتی که مدارکش را برای اقامت در خارج از کشور آماده می‌کرد. او پسر جوانی بود که سال آخر دانشگاه را می‌گذراند. فرید مؤدبانه سر صحبت را باز کرد و از انگیزه سفر تانیا پرسید. بعد از گفت‌و‌گویی کوتاه هم شماره‌اش را درخواست کرد. در آن لحظات تانیا با خودش گفت؛ «من که می‌خواهم بروم، چه اهمیتی دارد شماره‌ام را داشته باشد.» اما مراحل مهاجرت طولانی بود و در این شرایط فرید به تانیا نزدیک‌تر شد. یک روز هم به خواستگاری اش رفت، با آنکه می‌دانست دختر مورد علاقه‌اش دست رد به سینه‌اش خواهد زد. همان‌طور هم شد و تانیا به فرید و خانواده‌اش اعلام کرد، هیچ چیزی مانع سفرش نخواهد شد. با این حال فردای آن روز پدر تانیا به محل کار فرید رفت و از او خواست دل دخترش را به دست آورد، شاید تک فرزندش همینجا بماند.

پیرمرد از آرزوهای دور خود برای داشتن پسر گفت و به فرید اطمینان داد او را مثل پسرش دوست خواهد داشت. پس از آن ملاقات، فرید خیالش راحت بود که نیمی از راه را طی کرده است.

چند هفته از خواستگاری گذشته بود که فرید سر راه تانیا ظاهر شد و به خاطر خواستگاری عذرخواهی کرد و در عین حال خواهش کرد مثل یک خواهر و برادر به رابطه‌شان ادامه دهند تا شرایط سفر او فراهم شود. در طول ماه‌های بعد، کم کم با حرف‌های قشنگ، هدیه‌های غیرمنتظره و وعده‌های بزرگ برای آینده، دل دختر جوان را نرم کرد تا آنکه مادر تانیا به بیماری سختی مبتلا شد. حالا دیگر تانیا تمام وقت و انرژی‌اش را صرف پرستاری مادرش می‌کرد. با خودش قرار گذاشته بود اگر مادرش مثل روز اول خوب شود، از سفرش صرفنظر خواهد کرد. شش ماه بعد مادر از بستر بیماری برخاست، گرچه مثل روز اول نشد و حتی نیاز به مراقبت بیشتری داشت اما تانیا به عهدش وفا کرد و تصمیم گرفت پیش پدر و مادرش بماند.

در این شرایط فرید که بتازگی تحصیلاتش را به پایان رسانده بود، اجازه خواست دوباره به خواستگاری برود. این بار هم جواب تانیا منفی بود، چرا که فرید شغل درست و حسابی نداشت و حتی نمی‌توانست خانه‌ای مناسب برای زندگی آینده‌اش تأمین کند.

این بار فرید به سراغ پدر تانیا رفت و شرایطش را برای پدرزن آینده‌اش توضیح داد. پدر هم تأکید کرد که روی قولش می‌ماند و دست فرید را خواهد گرفت. چند روز بعد هم او را با حقوق بالا در شرکت تحت مدیریتش استخدام کرد و به تانیا قول داد یکی از واحدهای مجتمع خودشان را دراختیار عروس و داماد قرار دهد تا زندگی‌شان را آغاز کنند. از نگاه پدر تانیا با این کار هم مشکل خانه نداشتن فرید حل می‌شد و هم یگانه دخترش نزدیک خودشان زندگی می‌کرد. یک ماه بعد فرید و تانیا بر سر سفره عقد نشستند و دفتر عقد را با مهریه ۱۰۰۰ سکه طلا امضا کردند.

جشن عروسی با هزینه خانواده تانیا برگزار شد و زوج جوان زندگی مشترکشان را شروع کردند. زندگی مشترک آنها مثل هر زن و شوهر دیگری با مشکلاتی همراه بود، اما آنچه فرید را عذاب می‌داد سرکوفت‌های گاه و بیگاه تانیا بود، با این حال به خاطر شرایط مناسبی که در شرکت و خانه برایش فراهم بود ترجیح می‌داد حرفی نزند.

در سومین سال ازدواج آنها صاحب دو دختر دوقلو شدند.تولد دوقلوها به دغدغه‌های تانیا و فرید اضافه کرده بود، تا حدی که کمتر از گذشته فرصت با هم بودن را پیدا می‌کردند. فرید بشدت در شرکت درگیر بود تا پست بالاتری به دست آورد و تانیا هم جدا از رسیدگی به بچه‌ها، امورات مادرش را هم بر عهده داشت. دو سال بعد مادرش از دنیا رفت و پدرش در غم از دست دادن همسر، دچار افسردگی شد و امورات شرکت را به هیأت مدیره سپرد. با این شرایط زن و شوهر بیش از گذشته از هم دور شدند.

وضع پدر تانیا هم روز به روز بدتر می‌شد تا جایی که به پرستار شبانه روزی احتیاج پیدا کرد. برای همین تانیا آپارتمان پدرو مادرش را خالی کرد و اجاره داد تا در خانه خودش از پدر مراقبت کند. فرید هم از پدرزنش ناراحت بود که امورات شرکت را به او واگذار نکرده و به هیأت مدیره اعتماد کرده است، برای همین اصرار می‌کرد تا پیرمرد را به خانه سالمندان بسپارند. این موضوع چالش جدیدی بود که تانیا را مقابل همسرش قرار داد و زخم‌های کهنه اختلافات سر باز کردند. تانیا تأکید کرد پدرش را تنها نمی‌گذارد و ترجیح می‌دهد فرید آنجا را ترک کند. فرید هم رفت.

وقتی که تانیا پشت در شعبه ۲۶۴ منتظر بود، منشی دادگاه صدایش کرد تا داخل شود. قاضی «غلامحسین گل‌آور» دادخواست طلاق از سوی زوجه را پیش رو داشت. بعد از ورود تانیا اسمش را از روی پرونده خواند و از او پرسید: «ظاهراً طرف مقابل دادخواست شما، یعنی خوانده به دادگاه نیامده است.»

زن جوان جواب داد:«بله. فکر می‌کنم ابلاغیه به دستش رسیده، اما پیغام داده که هر وقت لازم شد می‌آید برای طلاق. فکر می‌کنم می‌خواهد از زیر بار مهریه شانه خالی کند.»

قاضی گفت:«باید ایشان در جلسه حضور داشته باشد. با این حال دستور می‌دهم زمان رسیدگی را تجدید کنند.»
تانیا به معنای تأیید سری تکان داد و گفت:«چاره‌ای نیست. منتظر می‌مانم ببینم چه می‌شود. سه سال است که ما را ترک کرده، این هم روی آن...»

قاضی گل‌آور پرونده را بست و به منشی دادگاه سپرد. تانیا هم بلند شد تا دادگاه را ترک کند، اما پیش از آن قاضی گفت:«حالا چه شده بعد از سه سال دادخواست طلاق داده اید؟»

تانیا همانجا جلوی در جواب داد:«دو ماه پیش پدرم فوت کرد. حالا فقط می‌خواهم تکلیفم روشن شود تا بتوانم برای آینده‌ام برنامه‌ریزی کنم. البته شنیده‌ام فرید در این مدت با خانم جوانی ازدواج موقت کرده. من هم اعتراضی ندارم. امیدوارم همسر جدیدش را به خاطر مال و موقعیت پدرش انتخاب نکرده باشد...»

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • بدون نام

    چه مردبی جنبه ای بوده البته اگه خانمه سرکوفت نمیزده ...نمیدونم چی میشه که بعضی ها بااین که همه چی دارن قدر زندگیشونو نمیدونن ..

  • احمد

    عجب حکایتی داشتی کلعلی

    پاسخ ها

    • دروغگو

      کاربر احمد به بقیه بگو کلبعلی از مکه و مناسک حج تعریف میکرد و طرف که فقط مشغول خوردن بود یکدفعه سرش را بلند کرد و گفت عجیب حکایتی داشتی کلبعلی!!! ببخشید

  • بدون نام

    نویسنده عالی نوشته بود
    خدا وند پدر مادر ش رحمت کند

  • شهین سیفی

    عجب دنیایی

  • بدون نام

    تانیا برو زندگیتو بکن پول فراوون هم که داری گور بابای فرید بی لیاقت

    پاسخ ها

    • بدون نام

      از اول ماجرا مشخص بود که پسره دنبال چی می گشته!! رفت خواستگاری جواب رد شنید!! گفت که مثل خواهر و برادر باهم دوست باشیم، بعد دوباره خواهر برادری فراموش شد رفت خواستگاری، هدف مشخص بوده،میخواسته این تکلیف دختر خوش برخورد را در اختیار بگیره لعد نوبت مال و اموال پدر دختره را با خود دختره را یکجا بخوره یا از آن طرف پول از این طرف دختر جوان با هر دو حال کنه پول و دختره اما تیرش به سنگ خورده و نتوانسته تا آخر ادامه بده دختره از نصفه راه متوجه شده دست اونو از خودش و اموالی گه بهش رسیده کوتاه کرده، خلاصه اینکه پسر چند سالی را هم از توبره خورده هم از آخور!! '

  • بدون نام

    من که پیر و خرفت باشه ولی باباش پولدار باشه
    به خود خدا بندگی شو می کردم

    پاسخ ها

    • بدون نام

      همه الان همینو میگن، فردا که ... دوتا شد، جفتک میندازن. مثل داماد ما

    • بدون نام

      شک نداریم همه تون همین هستین پول پرست

  • منوچهر

    فیلم هندی باید بره جلو خخخخخخخخخ

  • گندم مجیدی .♡..♡پونک قزوین

    عجب !!

    پاسخ ها

    • بدون نام

      گندم جون مُشت تا باز کُنی ميشه وّجب!!!

    • دروغگو

      شک نکنید اینکه داستان شرایط جقیقی بیشتر پسران این دوره و زمونه است!!! اول میروند خواستگاری،اگه جواب منفی گرفت چند مدتی دیگه پسره میگه بیا مثل خواهر برادر باشیم، بعد خوب معلومه آدمی بنی عادت هستیم، خوب که به هم خواهر برادری عادت کردند یا یکی روز دختره را اغفال میکنند و در بک عمل انجام شده (یعنی یا حامله شده یا میخواد بشه)قرار می دهند که خواهر و برادری میشه. کشک، حالا دختره عجله میکنه که پسره بیاد خواستگاری، خلاصه میاد خواستگاری و بیشتر امکانات را دختره تهیه میکنه دیگه از اون بهانه ها نیست، بلی را که گفت بعد از هفته یا ماه اول و نهایت تا بچه اوردن پسره ساز منفی میزنه چون هیچی نداشته و داماد سرخونه شده حالا شروع میکنه به نق زدن و حرف هایی که در دلش تلنبار شده و عاقبت جدایی است،!!!!

  • بدون نام

    از قدیم گفتن کبوتر با کبوتر باز با باز، اصلا نباید دخترا و پسرا به شرایط پایین تر از شرایط خودشون راضی بشن

  • بدون نام

    هی اشکمو در نیار ‌تو باغچه ( عامو ) *****

  • بدون نام

    دوماد ادم جای پسرتو هیچوقت نمیگیره
    دوماد سرخونه بیاری و بهش پر و بال بدی و دخترتو دستش بسپاری اخرش همین میشه
    پررو میشن

    پاسخ ها

    • بدون نام

      م قصر این دختره لوس ننوربوده حیف فرید

  • Amir

    بزا خوش باشہ شوھرت ی روزیم صندلی ھا عوض میشن نترس

  • بدون نام

    داماد پسر نمیشه اکثر شون به فکر بالا کشیدن مال پدر زن هستن
    این روزها که پسرا به باباشون وفا نمی کنن پدر زن که جای خود داره
    ما همه مردیم میدونیم چه جنسی داریم ولی باز گلی به جمال مرد های قدیم

  • بدون نام

    یعنی حتی از اون مردی که تمام زندگیش رو بهش دا د خجالت نکشید
    بعضی ها عین گربه هستن بی چشم و رو هر کاری براشون بکنی آخرش چنگت میزنن

  • محمدحسن حسینی

    گوربه کوره سیرشدچشم زبانش شمشیرشدحکایت اقااست که همه چی به دست اوردرفت کیفش کوک شدخداچرابه من زن پولدارنمیدی ازگدایی بدبختی دربیام ای خدا

  • محمدحسن حسینی

    گوربه کوره سیرشدچشم زبانش شمشیرشدحکایت اقااست که همه چی به دست اوردرفت کیفش کوک شدخداچرابه من زن پولدارنمیدی ازگدایی بدبختی دربیام ای خدا

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج