درباره کتاب «سه قصه»، اثری از ایرج طهماسب
ایرج طهماسب در سالهای اخیر تنها با اجرای مجموعه کلاهقرمزی به یاد آورده میشود. سریال عروسکیِ جذابی که سالی یک بار از خواب زمستانی بیدار میشود و در روزهای تعطیل نوروز با آبروداری برای شبکه دو، تهمانده اعتبار تلویزیون ایران را نیز بیمه میکند
امید نخجوان در قانون نوشت: ایرج طهماسب در سالهای اخیر تنها با اجرای مجموعه کلاهقرمزی به یاد آورده میشود. سریال عروسکیِ جذابی که سالی یک بار از خواب زمستانی بیدار میشود و در روزهای تعطیل نوروز با آبروداری برای شبکه دو، تهمانده اعتبار تلویزیون ایران را نیز بیمه میکند.اما نسل کمی قدیمیتر، به غیر از کارگردانی و بازی در نسخههای سینمایی این مجموعه (کلاهقرمزی و پسرخاله و کلاهقرمزی و سروناز) او را با ایفای نقش در فیلمهای متفاوتی نظیر روز باشکوه، زیر بامهای شهر و خط پایان به جا میآورند و البته حضور در کمدیهای متوسطی نظیر یکی بود، یکی نبود، دختر شیرینیفروش و زیر درخت هلو. به همین دليل میتوان گفت انتشار کتاب سه قصه ما را با چهره تازه و دیدهنشدهای از ایرج طهماسب آشنا میکند. نکتهای که خود او نیز در یادداشت کوتاه پس از مقدمه کتاب به آن اعتراف کرده و نوشته است: «این داستانها تعدادی از داستانهایی است که در کار هنریام نوشتهام. به سالهای دور و نزدیک بازمیگردد و هر یک شیوه نگارش خاصی دارد. همه آنها را دوست دارم و وقتی آدم چیزی را دوست دارد، دلش میخواهد آن را با دیگران تقسیم کند؛ بنابراین تصمیم گرفتم بعد از سالیانِ سال آنها را چاپ کنم».
از این زاویه و با وجود اشاره جزیی او به سابقه نگارش این قصهها (که از ۱۳۶۵ تا ۷۰ ادامه داشته) گزینش عنوان «سه قصه» برای این کتاب، انتخاب هوشمندانهتری به نظر میرسد؛ به خصوص به دلیل اشاره مستقیم (در عنوانِ کتاب) به تفاوتهای آشکاری که در تکنیکهای داستانگویی به روش «قصه» و «داستان» وجود دارد. در چنین شرایطی به غیر از قصه آغازگرِ کتاب (بالشی پُر از پَر سفید) که به زبانی ساده فاجعه هولناکِ مرگِ مادر را از دید و زبان یک کودک خردسال بیان میکند، سایر قصههای کتاب بیشتر شبیه حکایتهایی قدیمی هستند که این بار از زبان یک قصهگوی تازه روایت شدهاند؛ قصهگویی که شاید این حکایتهای سینهبهسینه را از زبان قدیمیها شنیده باشد و حالا با گذراندن روایتها از صافی ذهن و دل خود، آنها را به شکل تازهای به کاغذ منتقل کرده است. چنانکه قصه بلند «خروس سفید» که سه فصل دارد، بیشتر شبیه قصههای مادربزرگهاست و به همین دليل با همان نوع ادبیات آغاز میشود: «پیرمردی بود که نامش رحمان بود. او تنها و بیکس در شهرستان کوچکي زندگی میکرد. مرد فقیری بود. روزی بعدازظهر به بازار رفت... (صفحه ۲۷).انتخاب فعلهای قدیمی که درروزگار ماکمتر مورداستفاده قرار میگیردنیز ممكن است از همین نکته نشأت گرفته باشد؛ فعلهایی نظیر «نهاده بود» در ادامه جمله مورد اشاره قبلی: «...در میدانچه بازار چشمش به خروس سفیدی افتاد که پیرزنی آن را برای فروش کنار خود نهاده بود» یا «در ربودن خواب» در جملهای دیگر: «خودش را با حرفهایی که زده بودند، سرگرم کرد. آنها را تکرار کرد تا خوابش در ربود» (صفحه ۴۸).نکته اینجاست که نویسنده برای سومین قصه کتاب (ماه بر پیشانی) لحن وزبانی یکسره متفاوت با سایر بخشهای آن در نظر گرفته است. زبانی که بیشتر شبیه نوعی طبعآزمایی در ادبیات فاخر و اسطورهای است: «از میانِ ماه. چهار سوار آمدند. سوارانی با اسبانی گردنفراز. سوارانی غریب و عجیب که هر تاختِ اسبشان گودالی در زمین میانداخت. میآمدند. هر چهارِشان چهارشانه. هر چهارِشان با دستانی قوی. با دندانهایی از مروارید و چشمانی از یاقوت سبز و تنپوشی از برف، سفید، مطهر. با چهرههای نه سرخ بلکه چون مهتاب روشن» (صفحه ۵۱).
از این زاویه، «ماه بر پیشانی» را میتوان متفاوتترین قصه این کتاب دانست؛ قصهای که البته فضای مناسبی فراهم کرده است تا طهماسب بتواند در زمینه تولید جملههای قصار نیز عرض اندام کند و آنها را در لابهلای متن اصلی بگنجاند! به عنوان مثال در بخشی از متن که البته ارتباطی با خط روایت هم ندارد، میخوانیم: «و بهراستی، زندگی سوالی است که آغاز میشود و جستن، جستنی که بیانتهاست و نهایتش سوالی است بیانتها». (صفحه ۵۶)؛ یا در بخش دیگری از همین «قصه» میخوانیم: «در حکمت، بر دو کس امید صلاح نمیرود؛ آدمی که آرزوی خود بکشد و آرزوی زیاده کند». (صفحه ۵۷)یکی از جالبترین نکتههای قابل اشاره در این اثر ۹۶ صفحهای، اشاره به تعداد قصهها در عنوانبندی کتابی است که به جای سه قصه، چهار قصه را در دل خود جای داده است! قصههایی با نامهای «بالشی پُر از پَر سفید»، «خروس سفید»، «ماه بر پیشانی» و «سرگذشت فنچها» که به دلیل برخورداری از لحن و ادبیات متفاوت، بهدشواری میتوان میان آنها یک خط ارتباط مستقیم پیدا کرد. شاهد این ادعا چهارمین و آخرین قصه این کتاب به نام «سرگذشت فنچها» است که متفاوتترین بخش این مجموعه به حساب میآید. بخشی که به دلیل مهمترین ویژگی قصه (فنچهایی که حرف میزنند) و همچنین استفاده از زمان حال ساده (در اغلب فعلها) بیش از هر چیز به طرح یا ایدهای برای یک فیلمنامه انیمیشن شبیه است:«کلاغهای بیشماری بر بالای درختان بلند و پاییزی نشستهاند؛ بر درختان افرا و چنار و سپیدار. کلاغهای بیشمار با صدای زشت خود قارقار میکنند و بالهایشان را به هم میکوبند و جنگل را تیره میکنند با پروازشان. تنها در این میان یک پرنده کوچک و زیبا از راه میرسد و بر شاخهای مینشیند». (صفحه ۶۷)
ارسال نظر