بساط ترقه فروشها؛ جشنی که به آتش میکشیم
چند ساعتی بیشتر تا تبدیل شدن شهر به میدان جنگ نمانده است، جنگی که خودی و غیرخودی را در آن نمیتوان تشخیص داد. سنگر و خاکریزی هم وجود ندارد اما آنچنان آتشی زبانه میکشد و انفجارهایی در گوشه گوشه شهر رخ میدهد که برای در امان ماندن از صدمه احتمالی باید به خانه پناه برد.
روزنامه ایران - حمید حاجیپور: چند ساعتی بیشتر تا تبدیل شدن شهر به میدان جنگ نمانده است، جنگی که خودی و غیرخودی را در آن نمیتوان تشخیص داد. سنگر و خاکریزی هم وجود ندارد اما آنچنان آتشی زبانه میکشد و انفجارهایی در گوشه گوشه شهر رخ میدهد که برای در امان ماندن از صدمه احتمالی باید به خانه پناه برد.
ای کاش فقط پای ترقه خارجی در میان بود. در این میان نارنجکهای دست ساز گوی سبقت را از رقیبان چینی ربودهاند و گذشته از صدای مهیب و موج شدیدشان، در چشم به هم زدنی محیط اطراف خود را به یک منطقه جنگزده و دودگرفته تبدیل میکنند. چه شیشههایی که پودر میشوند و فرو میریزند، چه زنان بارداری که راهی بیمارستان میشوند و چه پیرزنان و پیرمردانی که تا چند قدمی سکته پیش میروند!
خرید و فروش بیدردسر ترقه و فشفشه
اگر گذرتان به خیابان مولوی و کوچه مرغی بیفتد، با بازاری عجیب روبهرو میشوید که دوهفتهای بیشتر دوام ندارد. میزها و بساطها را آنچنان کنار هم چیدهاند که گویی قرار است نمایشگاه بزرگی از انواع وسایل جنگی برپا شود و شخصیتهای مهمی هم از آن بازدید کنند. اینجا ترقه و فشفشه و منور و هر چیزی که آتش بگیرد و صدا دهد، قابل خرید و فروش است. توی این خیابان خطر میفروشند هرچقدر که بخواهید!
ترقهفروشها بدون هیچ ترس و استرسی اسباب چهارشنبه سوری را تبلیغ میکنند. قیمت هر بساط هم با بساط دیگر تفاوت چندانی ندارد مگر اینکه تعداد بالا بخواهید، آن وقت است که قیمتها بطور محسوسی تغییر میکند؛مثلاً «کپسولی» از بستهای 25هزار تومان به 20 هزار تومان میرسد. نگران جنس هم نباشید هرچقدر که بخواهید برایتان مهیا میکنند. انبارهایشان نزدیک است و فیالفور و در کسری از ثانیه لیستتان را حاضر میکنند.
در راسته «کوچه مرغی» بساط پهن است؛ نگاهی میاندازیم به اسباب چهارشنبه سوری که جز صدای مهیب و دست و پا سوختن و چشم درآوردن از آن چیز دیگری ندیدهایم. انواع و اقسام ترقه و فشفشه و منورها را روی کارتنهای کوچک و بزرگ چیدهاند. روی سیگارتها عکس سگ کارتونی است و خطوط چینی که معلوم نیست چه نوشته شده. فروشنده جوانی لاغراندام و قدبلند است که از لهجهاش مشخصه تهرانی نیست. کیفی به کمرش بسته و تند و تند پولها را توی آن میگذارد. حواسش به من نیست. برای جوانی همسن و سال خودش فاکتور مینویسد: « 4 بسته کبریتی، 5بسته پروانهای، 2 بسته دینامیت، 10بسته زنبوری.» بستهها را توی نایلون سیاه رنگ میریزد و با چسب 5 سانتی نوارپیچش میکند.
قیمتها را میپرسم. میگوید: «چی میخوای؟ کاسبی یا برای مصرف خودت میخوای؟» میگویم کاسب نیستم. میگوید:«بالن آرزوها هر بسته ۳ تایی ۸ هزار، هفت ترقه ۱۰ هزار، سوتی ۱۲ تایی ۸ هزار، کپسولی ۲۴ تایی ۳۰ هزار، آبشارهم ۲۵ هزار تومن.» سری تکان میدهم و میگویم مزاحم میشوم. هنوز چند قدم نرفتهام که داد میزند: « داداش تخفیف هم میدم.»
تهیه ترقه و فشفشه خیلی راحت است، نیازی نیست که برای خرید کلی بگردید و بچرخید. پیش خودم میگویم انگار توی زاغه مهمات قدم میزنم؛ یک جرقه کافی است که جهنمی به پا شود. اگر از دست آتش فرار کنم، صداها حتماً تا آخر عمر ناشنوایم خواهند کرد.
مرد سن و سالداری با موهای پرپشت جوگندمی که اورکت امریکایی به تن دارد به خرده فروشها فاکتور میدهد که بروند از انبار، جنسهایشان را تحویل بگیرند. از چیزی هم ترس ندارد. به شوخی میگویم عمو نمیترسی مأمورها بگیرنت؟ با تمسخر جواب میدهد: «مگه مواد قاچاق میکنیم که بترسیم؟ چهار تا فشفشه و کبریتی که جرم نداره. اگر راست میگن برن اون کله گنده هایی رو که میلیارد میلیارد اختلاس میکنن، بگیرن.»
موبایلش زنگ میخورد. دارند قیمت میگیرند. قیمتش پایینتر از بقیه است؛ حداقل هر بسته ۴ - ۳ هزار تومان. نمیدانم چرا به من شک میکند. تلفنش که تمام میشود نزدیک میآید و میپرسد مأمورم؟ من هم برای اینکه ترسی در وجودش بیندازم، میگویم چه فرقی میکند مأمور باشم یا نباشم.
میگوید: «والله ما دو قرون شب عیدی کاسبی میکنیم و نون میبریم برای زن و بچهمون. هرچی میفروشیم خطر نداره، مثل اکلیل و سرنج که نیست چشم و چال دربیاره. پارسال یکی از بچهها را گرفتن چند روز هم بازداشت بود کلی هم جریمه داد. از اونی که بود بدبختتر شد.»
به او اطمینان میدهم که مأمور نیستم و راهم را میکشم و چند ده متر پایینتر، نزدیکیهای خانقاه از مرد میانسالی که روی صندلی کوچک تاشو نشسته، قیمتها را میپرسم. چایی تعارفم میکند و تکتک جنسهایش را قیمت میدهد: «جنسهای من مثل بقیه نیست. خیلی از جنسها چینی درجه چندم هستن، کیفیت خوبی ندارن. بعضی از جنسها هم توی کشتی بهشون آب خورده و رطوبت به خودشون گرفتن. من به شرط جنس میدم، ببر اگر ایرادی داشت یا خوشت نیومد، برگردون و پولت رو بگیر.»
فروشنده آنقدر از ترقه و فشفشههایش تعریف میکند که وسوسه میشوم یک بسته از بالنهای آرزو و چندتایی هم آبشار بخرم. بعد پیش خودم میگویم که برای گزارش آمدهام و قرار است بنویسیم «نه به چهارشنبه سوزی» نه اینکه بشوم هنجارشکن.
از انتهای خیابان مولوی تا میدان «محمدیه» یا همان «اعدام» سابق، پراست از بساطیهایی که رقم به رقم ترقه و منور میفروشند، بازارشان هم داغ داغ است. پسر جوانی دو کیسه پلاستیکی سیاه رنگ توی دستش دارد. کنار یکی از همین بساطیها میایستد و شروع میکند به چانه زدن. مرد بساطی کیسهها را باز میکند و کارتنهای کوچک کپسولی و کبریتی و فشفشهها را بیرون میآورد و تعدادشان را روی کاغذ مینویسد. سر قیمت به توافق میرسند و فروشنده پول را میگیرد و خریدار جنس را میگذارد توی جیب کاپشن رنگ و رو رفتهاش و خداحافظ.
چند دقیقه بعد ماشین گشت کلانتری از مقابل ترقهفروشها میگذرد و هیچ اتفاق خاصی رخ نمیدهد. نه مأموری از ماشین پیاده میشود و نه کسی جنسهایش را توی کیسه میریزد و پا به فرار میگذارد. از یک بساطی به اسم «محمود» میپرسم نمیترسی که پلیس یا شهرداری بساطت را جمع کند؟ با خنده جواب میدهد: «مگه چقدر جنس دارم ؟ خیلی باشه 600 - 500 هزار تومان. اگه راست میگن برن توی این پاساژهای دور و اطراف هزارتا هزارتا کارتن فشفشه و دینامت و ترقه بیرون بکشند.» خرید و فروش موادمحترقه از مولوی و میدان محمدیه حتی به بازار میوه و ترهبار مرکزی هم کشیده؛ کنار سولهای که برای شب عید ماهی قرمز میفروشند، بازاری هم از انواع و اقسام مواد محترقه برپاست و گویی کسی به آنها کاری ندارد.
چهارشنبهسوری نه چهارشنبهسوزی
پلیس میگوید چند ده هزار تن مواد محترقه را از انبار قاچاقچیها بیرون کشیده و توقیف کرده است. فلان مقام مسئول در اورژانس میگوید این تعداد کشته و آن تعداد زخمی داشتهایم. رئیس بیمارستان سوانح سوختگی توصیه میکند سراغ مواد محترقه خطرناک نروید چون آثار جبرانناپذیر صدمههای چشمی و هزینههای درمان سوختگی بسیار سنگین است. چند هفته مانده به چهارشنبه آخر سال کلی هشدار و توصیه است که به شهروندان داده میشود ولی باز هم هستند کسانی که کار خودشان را میکنند و جان خود و بقیه را به خطر میاندازند.
در این شهر کم نیستند کسانی که انگار عقدههای یکساله خود را با انواع و اقسام نارنجکهای دستی و ترقههای جورواجور بیرون میریزند و زیر پای این و آن منفجر میکنند. کم نیستند کسانی که فکر میکنند هرچه صدای نارنجکت بلندتر، شخصیتت قابل توجهتر و انکارناپذیرتر. چه کنیم با این جماعت که زیباییهای یک سنت دیرین را اینطور مسخره میکنند و به آتش میکشند؟!
نظر کاربران
انواع عقده از سیاسی تا اقتصادی تا فرهنگی و اجتماعی .
اما آخرش دلم براشون می سوزه از بدبختیه