خاطرات جالب داودنژاد از حضور در جبهه
بازیگری که به خاطر امامخمینی به جبهه رفت
شاید کمتر کسی بداند که محمدرضا داودنژاد ازجمله بازیگرانی است که به جبهه رفته و جنگیده و چندین بار هم زخمی شده. او دل پُردردی دارد و از خیلیها دلگیر است. از همکاران و دوستان. معتقد است خیلی از دوستانش حرمت جنگ را نگه نداشتند و درحال حاضر دیگر آن غیرت دورهی جنگ را ندارند.
او میگوید به خاطر امامخمینی(ره) به میدان جنگ رفته و جانش را کف دستش گرفته. دنیا خمامی در تازهترین شماره هفتهنامه «صبا» دربارهی جنگ، خاطرات، همرزمان و... با این بازیگر به گفتوگو نشسته است که بخشهای برگزیده آن را در ادامه میخوانید:
در لبنان به دنبالم آمدند تا به جبهه بروم
چطور شد که به جنگ رفتید؟
زمان انقلاب تقریبا ۲۱ساله بودم. سال ۵۹ به لبنان رفته بودم و آنجا آمدند دنبالم برای اینکه به جبهه بروم. مسئلهی اصلی برای من، زن و بچهها و خواهران و برادران دینی بود. مگر میشد که این وضعیت را تماشا کرد و کاری نکرد؟ در آن زمان هیچکسی در خانهاش نمیماند، همه میرفتند جبهه. من یکسری دورههایی دیده بودم و برای همین خواستند که من هم بروم.
مگر شما چه دورههایی دیده بودید؟
من در سازمان «الفتح» در جنوب لبنان دورههایی در میان فلسطینیها دیده بودم که فکر کنم تقریبا ۱۱ ماه شد و در آنجا با اسرائیلیها درگیر بودیم. در اصل دورههایی که در آن با برای مبارزه و مقابله با اسرائیلیها آموزش میدیدیم.
فقط به عشق امام(ره)
آیا دغدغهی شما از رفتن به جنگ، خدمت به مملکت و ادای دِین به سرزمین بود؟
مسئله دین را بگذار کنار. باید ببینی دلت چه میگوید؟ وقتی راکت ۹ متری کوبیدند به کوچهی ۶متری، دلت چه میگوید؟ همین بود که وقتی جوانها اینها را میشنیدند، جبهه میرفتند. بسیجیها با دورههای کوتاه به منطقه میرفتند. چرا؟ فقط به عشق امام(ره). دست و پا و جان و هیچچیزی برایشان مهم نبود. چون امام گفته بود، به جبهه میرفتند. من هم مرید امام بودم و برای همین رفتم جنگ و تا وقتی هم که امام گفت «جام زهر را نوشیدم»، آنجا بودم. بعد از شنیدن آن جمله، وسایلم را جمع کردم و به تهران برگشتم.
ملاقلیپور وقتی تیر خورد کنار من بود
از میان هنرمندان سینما، کدامیک در جنگ حضور داشتند و شما آنها را دیدید؟
من نادر طالبزاده و رسول (ملاقلیپور) را دیدم. رسول وقتی تیر خورد و او را عقب آوردند، کنار من بود. من هم آن موقع زخمی شده بودم.
آقای طالقانی که فتوا داد رفتم لبنان
شما چند بار زخمی شدهاید؟
اینها مهم نیست! من، نه یک ریال پول گرفتم، نه قرضالحسنه، نه ماشین، نه حتی یک چوبکبریت از انقلاب به دامن من آمده. یعنی خودم نخواستم که کسی به من پول بدهد. من برای خدمت در جبهه و لبنان هیچ دستمزدی نخواستم و نمیخواهم چون هر کاری کردم فیسبیلالله بود. حتی زمانی که میخواستم به جبهه بروم در قراردادم ذکر شده بود: «فیسبیلالله». اگر لبنان هم رفتم برای این بود که آنزمان آقای طالقانی فتوا داده بود که در این شرایط کمککردن به فلسطینیها خوب است و امام هم بعد از آن اعلام کرد که این کمکرسانی واجبکفایی است. من هم به سرعت رفتم لبنان تا این کار را انجام بدهم.
بالاخره توی کوچهی ما هم یک روزی عروسی میشود
*از یادآوری خاطرات جنگ چه حس و حالی به شما دست میدهد؟ خوشحال میشوید یا ناراحت؟
هر دو. هم حس خوبی دارم و هم حس بد. من در جنگ کسانی را از دست دادم که خیلی دوستشان داشتم و عزیزانم بودند. ولی خواست خدا بود. به قول معروف؛ «اشکال ندارد بالاخره توی کوچهی ما هم یک روزی عروسی میشود.»
فرجالله سلحشور و جمال شورجه را نمیشناسم
فکر میکنید ما کارگردان شاخصی در حوزهی جنگ داریم؟
بله؛ رسول ملاقلیپور در حال انجام کارهایی بود که از دنیا رفت. من فیلم «مزرعهی پدری» او را خیلی دوست دارم. اما کس دیگری را ندیدم که کار در حوزهی جنگ را بلد باشد.
ابراهیم حاتمیکیا چطور؟
ایشان را بهعنوان کارگردان دوست دارم. آدم بااحساسی است و خوب میتواند چیزی که در نظرش است، تبدیل به تصویر کند. اما کسی که دارد برای جنگ فیلم میسازد باید در جنگ حضور داشته باشد. باید گلوله از بغل گوشش رد شده باشد و با صدای سوت آن گلوله سردرد گرفته باشد.
فرجالله سلحشور و جمال شورجه چطور؟
این اسامی را که گفتید، نمیشناسم.
هیکلها که شبیه «رامبو» و «راکی» شد دستور دادند که حالا وقتش است بریزیم به افغانستان و عراق
در میان فیلمهای جنگی هالیوود، شما کدام فیلم را خیلی دوست دارید؟
هیچکدام؛ چون همه آنها دارند با ادا و اصول مخاطب را جذب تکنولوژی و صدا و تصویر میکنند نه محتوای جنگ. چندین سال پیش که هنوز نه جنگ عراق بود و نه افغانستان، آنها آمدند و مجموعهی «رامبو» و «راکی» را ساختند. بعد جوانان آنها خیلی با این قهرمان همذاتپنداری کردند. اما هیکلهایشان شبیه آن هنرپیشهها نبود و برای همین باشگاه رفتند و روی خودشان کار کردند تا شبیه آنها شوند. بعد از آن بود که این دستور سیاسی داده شد که حالا وقتش است که بریزیم به افغانستان و عراق. چون جوانانشان از لحاظ بدنی ورزیده شده بودند. این تاثیر سینماست. ولی ما چه کار کردیم؟ فقط که به اسم نیست. اینکه بگوییم ما هفتهی دفاعمقدس داریم، مهم نیست. در این هفته چندتا نمایشگاه داریم؟ چند تا فیلم خوب داریم؟ چند تا رمان خوب و... چی داریم؟
الان اگر ۱۰ نفر با هم یک هفته یک جا بروند، یا همدیگر را میکشند یا جیب هم را میزنند
در این شرایط باید چه کاری کرد؟
باید مردم را با نکات مثبت آن زمان آشنا کرد. مردم فقط شنیدند که در زمان جنگ و در جبهه، یکی شب بلند میشده و جوراب همهی رزمندهها را میشسته. باید اینها را به تصویر ببینند. آن زمان، همه با هم با مهربانی برخورد میکردند. اما الان اگر ۱۰ نفر با هم یک هفته یک جا بروند، یا همدیگر را میکشند یا جیب هم را میزنند. باید به سناریوهای خوب جنگی فکر کرد نه به ویلایی که با پول دولت میخواهی بخری. مردم از شنیدن حرف تکراری خسته شدند. باید حرف جدید زد.
خدا را شکر که من علیرضا را دارم
در حال حاضر، فیلم «کلاس هنرپیشگی» با بازی شما اکران است. خیلیها میگویند شما خودتان را بازی کردهاید؟ راست میگویند؟
کسانی که من را میشناسند، میدانند که من بیمزه نیستم. غمزده و افسرده نیستم، پس شبیه همین آدمی هستم که آن را بازی کردم. خب خدا را شکر که من علیرضا را دارم که سالی و چند سالی یکبار یک نقشی به من بدهد تا خودم را تست بزنم و ببینم هنوز سر جایم هستم یا نه؟
۱۷ماه است بیکارم و هیچ کسی نیامده حال من را بپرسد
شما روزهای خوبی را در سینما گذراندهاید. چرا اینقدر ناراحت و ناامیدید؟
در این سالها از کوچهی ما یک دهلزن هم رد نشده خانم! اما عروسی برای آنهاست که فیلمهای فاخر میلیاردی میسازند. آنها زمان جنگ کجا بودند؟ که الان آمدند صاحب همه چیز شدهاند. من همهی زندگیام را در این سینما و جنگ گذاشتم. اما الان مستاجرم. ۱۷ماه است بیکارم و هیچ کسی نیامده حال من را بپرسد. نه حقوقی از جایی میگیرم و نه به جایی وابستهام. من برای حضور در جنگ هیچ چیزی از هیچ جایی نمیخواهم.
من دارم این حرف را به مدیران سینمایی میزنم که ادعای حرمت خانواده در سینما دارند. چرا نمیآیند ببینند که من خانوادهدار ۱۷ماه است بیکارم و بگویند این را بفرستیم سر یک کاری. فیلمهای میلیاردی برای خودشان است و دوروبریها و خانوادهشان که بیایند هیچ کاری نکنند و دستمزد آنچنانی بگیرند. هنرپیشههایی را که سواد بازیگری ندارند، سر کار میآورند و من در خانهام بیکار نشستهام.
ارسال نظر