کاش این برف، سانچی و زلزله را از یادمان ببرد
قانون نوشت: بالاخره برف آمد و با آمدنش لباس عزا را از تنمان در آورد. برف همه ناخوشیهای پلاسکو، سانچی و زلزله کرمانشاه را با سپیدی زیبایش پوشاند تا دیگر كسي غمزده نباشد. خیلی وقت بود كه انتظارش را میکشیدیم. به سخاوت آسمان شک کردهبودیم که چرا باران و برفش را برای اهالی زمین نمیفرستد.
از خیابان خواجه عبدا...انصاری تا روزنامه را با پای پیاده راه میافتم. به یاد ايام نوجوانی که وقتی برف میبارید برای راه رفتن روی آن و صدای «قلچ و قلچ» که از شنيدن آن لذت میبردم از خانه بیرون میزدم. به یاد آن زمان میافتم که آنقدر برف میبارید که با پدر و برادرهایم مجبور میشدیم ساعتها روی پشتبام برفها را پارو کنیم و بریزیم توی کوچه و بعد از آن نوشیدن چای داغ و پوشیدن چکمه و دستکش، برای درست کردن آدم برفی به كوچه ميرفتيم. یادش بخیر، عجب دورهای داشتیم. بچههای هفت، هشت ساله امروز که مثل ما برف ندیدهاند.
توی خیابان چند پیرمرد شال و کلاه کرده توی برف به یاد جوانی دنبال هم میکنند! یکیشان که قد کوتاهی نسبت به بقیه دارد و کلاه روسی پوشيده، گوله برف را به رفقايش پرت میکند. مرد خوش خندهای است؛میگوید:« چند ساله اینطور برف نیامده، وقتی از دیشب بارید خوشحال شدم که دست كم کوهها پر از برف میشه و مشکل کم آبی نخواهیم داشت. امروز هم مثل هميشه با رفقا برای پیادهروی آمدهایم. پيادهروي توي برف خيلي لذت بخش است. خدا کند تا آخر زمستان چندبار دیگر هم برف بیايد».
کمی جلوتر چند نوجوان توی پارک دنبال هم کردهاند و برف بازی میکنند. بعد با پیشنهاد نوجوان دیگری سراغ درختهایی ميروند كه برف نشسته روی شاخهشان، کمر خم کردهاند؛ شروع میکنند به تکاندن آنها. ایده جالبی را به کار میگیرند. «پارسا» نوجوانی است که سعی میکند بار درختان را سبک کند. او درباره این کارش میگوید:« از ساعت هشت صبح از خانه بيرون آمدم. توی کوچه ما دو تا از درختها به خاطر برف، شکستند. تصمیم گرفتم هر چی درخت توی راه میبینم تکانش بدهم تا خدايي نکرده از بین نروند. یک ساعت پیش به دوستهام زنگ زدم و از آنها خواستم بيايندو باهم چرخی توی برف بزنیم و درختها را هم سبک کنیم».
زیر پل سید خندان، چند تاکسی ایستادهاند تا مسافر سوار کنند ولی خبری از مسافر نیست. شاید مردم خواب ماندهاند شاید هم امروز را به خودشان مرخصی دادهاند تا کمی از رخوت و کسالت روزهای گذشته را با تماشای برف از خودشان دور کنند.
برف روی کلاه و لباسم نشسته و سفیدش کردهاست. بیشتر آنهایی را که میبینم برای تفریح بیرون آمدهاند، البته باید به آنها حق داد زيرا پس از سالها برف درست و حسابی آمده. نمیدانم چرا به یاد کارتون «اسکروچ» میافتم. شبي اسکروچ خسیس،کابوس وحشتناکی دید. صبح كه از خواب بیدار شد، برف آمدهبود و برای او این روز متفاوتترین روز عمرش بود.
امروز حال همه خوب است حتی آنهایی که آنفولانزا گرفتهاند. مردم به هم سلام میدهند و گویی برف حال همه را خوب کردهاست. کارمندان یکی از بانکهای سهروردی شمالی، بیرون بانک برف بازی میکنند. شاید این نخستین باری باشد که مشتریها نه تنها صدایشان در نمیآید بلکه وارد برفبازی با کارمندان بانک شدهاند.
فارغ از برف و برفبازی و خوشحالی مردم باید از شکستهشدن درختان هم گفت. درختان جوانی که نتوانستهاند زیر بار برف سنگین قد راست کنند. چندتایی از آنها توی خیابان خرمشهر وسط خیابان افتادهاند. آتشنشانی اعلام کرد که بیش از ۶۰ درخت در معابر تهران به دلیل بارش برف از بین رفتهاند.
اما شبی که برف سپید کردن خیابان و جادهها را شروع كرد، خیلی از هموطنانمان ساعتها توی جادهها ماندند. آنهایی که خانه و زندگیشان کرج است، بیش از هشت ساعت در اتوبان تهران- کرج سرگردان ماندند و نزديك صبح به خانهشان رسیدند.
«رضا آبش» یکی از کسانی است که نزدیک ۱۰ ساعت در برف گرفتار ماندهبود. او در این باره میگوید:«ساعت هفت شب از سرکار بیرون زدم تا به خانه بروم ولی از ساعت هشت تا نزدیکی پنج صبح توی اتوبان گرفتار شدم. برف و کولاک راه را بسته بود و کسی هم نبود به دادمان برسد. ماشین را هر نیم ساعت روشن میکردم تا گرم شوم. میترسیدم بنزینم تمام شود. همسرم نگران شده بود و مدام به من زنگ میزد. راستش تا به حال چنین تجربهای نداشتم که توی برف گیر کنم. هوا آنقدر سرد بود که نمیشد از ماشین پیاده شويم».
«حسین محمدی» اهل کرج، مجبور است هر روز به تهران بیاید. او هم شب بارش برف توی راه ماندهبود. محمدی درباره این اتفاق چنین میگوید:« فکرش را نمیکردم برف اینقدر پر زور شود و راه را بند بیارورد. از شانس بد چراغ بنزینم روشن شدهبود و هر لحظه نگرانیام بیشتر میشد. رفتم با ماشین جلوییام صحبت کردم و شب را توی ماشین آنها ماندم. به هر کجا هم زنگ میزدیم و ميگفتيم راهها بسته است و چرا کسی به کمکمان نمیآيد، میگفتند همه تلاششان را میکنند ولی تا ساعت پنج صبح خبری از کمک نبود.
انگار مسئولان میدانستند برف میآيد و خواب ماندهبودند. اگر کمي دیرتر به دادمان میرسیدند شاید کار خیلیها به بیمارستان میكشید».
برف آمد و با آمدنش لباس عزا را از تنمان درآورد. برف همه ناخوشیهای پلاسکو، سانچی و زلزله کرمانشاه را با سپیدی زیبایش پوشاند تا دیگر كسي غمزده نباشد. خیلی وقت بود كه انتظارش را میکشیدیم.
نظر کاربران
واما اینجا خوزستان ومناطق گرمسیری باران وبرف که هیچ گردو خاک امان مردم رابریده .
مگه میشه داغ سانچی و زلزله به راحتی فراموش بشه که اینو میگید ...برف میاد و آب میشه و میره ..اما اون خانوادهدای که بی سرپرست شدند و اون بچه ای که دیگر بابا ندارد و اون خانمی که عشقش رو دیگه نداره چطور با دیدن برف می تونه همه چیزو فراموش کنه اون بچه کوچولو که همیشه با پدرش میرفت برف بازی الان هم باباش می خواد و بیشتر بهونه گیری می کند.برف حتی برای اون زلزله زده ی بی خانمان هم ذوقی ندارد وقتی سرپناهی و جای گرمی ندارد چه ذوقی دارد برف ...دلت خوشه نویسنده ی بی درد ..کمی درد هموطنانمان را درک کن ...
شما هر روز که یک اتفاق میفته تا سالها ادامش میدید هر روز انرژی منفی میفرستید هر روز ما را ناراحت میکنید مرگ و زندگی پروسه دنیاست .فرقی نمیکند اگر برگ را از درخت نکنی روی درخت خواهد مرد .
ای اقا اینا نسبت به سانچی بی خیالی طی کردن وربط دادن به دولت قبل الان میخوان ازادراه مذاکره کنن باچیینها ولی مشکلات برف سرجای خودش که اونهم مسویلین میگن ماغفلگیر رانمیپیزریم بعدا ایناهمه چی راباخارجیها مقایسه میکنن اونها فورایک وسیله پیدا میکنن خیابان تمیز میکنن ماکه برف شدید هم بیاد غمزده ونگران میشویم که یک بیاد بر ف خالی کنه برسونید وبگید که باچیینها قطع ارتباط کنن
وقتی هم وطنانی که از زلزله جان سالم بدر بردن حالا جونشون بخاطر برف و سرما در خطره چطور میشه بهمین راحتی از یادمون برن؟؟؟از برف و برف بازی لذت ببرین اما نذارین این چیزا مردم کرمانشاه و شرایط سخت زندگیشون زیر چادر رو از یاد ما ببرن ...شاید الان بیشتر از همیشه به کمک احتیاج دارن
پاسخ ها
برای ما فقرای شهرستانی وقتی درتنگنا هستیم، پایتخت نشین های بی غم بالاشهربها زندگی درآمد ایرانیان برای آنهاست خانواده زلزله زده سان چی بدبخت بیکاران شما را چه غم.
ممنون نویسنده عزیز.چه متن زیبایی