طعم گس فقر زیر خرمالوهای «کن»
پشت سر زنش خیلی حرف بود، میگفتند با یک نفر رابطه داشته، چند ماهی بیشتر از عقدشان نگذشته بود که، کسی باورش نمیشد. یک روز وسط همین کوچه به جان هم افتادند، «یارعلی» تا جا داشت روی کمرزن، چمباته زده بود، زن بیچاره زیر دست و پا فقط جیغ میزد. چند دقیقه بعد، اما سرو کله فک و فامیل هم پیدا شد. حالا نزن، کی بزن! آنقدر زدند که صدای زن یک هو خفه شد!
گسی مرگ زیر خرمالوهای «کن»
این را مردی میگوید که اتفاقی رد «یار علی» را تا زیر یکی از همین درختها زده، میگوید ترسی ندارد که! پایش بیفتد، حرفش را میزند! همه دلشورهاش از رد مرز شدن است، دلش نمیخواهد کاری و باری که به سختی راه انداخته، با یک حرف و دو حرف، خراب شود! «علی محمد» هم مثل بقیه، قاچاقی تا اینجا آمده. نه کارتی دارد و نه اوراق هویتی! به یک نفر پول داده، تا همین جا جورش را کشیده... حالا 3 سال است در یک خانه سه و نیم متری با زن و بچهاش، زندگی میکند. خانه شان روبهروی یک بیمارستان نیمه کاره سوانح سوختگی است. یک گاوداری عجیب و غریب!
می گوید: «حامله بود، سرش گیج رفت و افتاد. خانه شان ۳ طبقه داشت، ولی یک نیم طبقه نصفه و نیمه بالای ساختمان ساخته بودند بدون هیچ در و پیکری!
«علی محمد» با دستش اشاره میکند به پنجرههای بالای گاوداری، پر است از درهای فلزی چرک آلود در کنارهم ردیف شده! به زور شاید یک مرد چهار شانه با قد متوسط بتواند وارد شود.»
میپرسم اینجا هم خانه است؟ «میگوید مال مجردهاست.همین که یک بالشت و پتو جا شود، بس است. بقیه میماند یک طناب رخت و لباسهای همیشه آویزان جلوی در!» شبیه تصویری که روبهروی ماست. زن «علی محمد» حرفهایمان را که میشنود، چارقد رنگ و رو رفته گلدارش را میاندازد روی سرش و میآید جلوی در. کف دستش از زور سبزی پاک کردن، به رنگ سبز در آمده! میگوید کار اصلیاش مثل بقیه زنهای اهل افغان، سبزی پاک کردن و خرد کردن است. صبح به صبح 7-8 وانت همیشگی، سبزیها را جلوی درخانهها خالی میکنند و میروند، یک روز بعد هم میآیند برای تحویل بارها.
«آینه» به ازای هر بسته سبزی ۳۰۰ تومن کاسب میشود. درآمدش بد نیست.اما کار وبارش یک روز در میان خوش است و ناخوش. ترسی از خانههای مجردی بالای سرش ندارد. میگوید با خودیها کاری ندارند. اما به چشم خودش دیده، دخترانی که همین بالا به تن فروشی راضی شده اند! البته یک نیمه شب هم دست یک دختر را به زور گرفتهاند و بردهاند بالا، «آینه» دلش نمیخواهد همشهریانش لکه دار شوند، برای همین سؤال پیچش که میکنم، چادرش را روی صورتش میکشد و میرود داخل! اما شبیه همین خانهها، در کنار رودخانه کن هم پر است! اصلاً رد باغ ها را که تا انتها میروی، پر است ازاین لانههای کوتاه قد عجیب!
در افغانستان، ایران را به نام کن می شناسند
ایرانیها از بعضی از اهالی افغان گلایه دارند. برای همین حرف نزده، مسیر چشمهایشان نشانت میدهد که این حوالی، داستان زندگی آدم هایش، شبیه زورخانههای سرآسیاب دولاب است. یک نفرچرخ میزند و بقیه دورش شنای سنگین میروند تا مبادا آنکه آن وسطها، زورش بیشتر میچربد، دل ضعیفترها را قاپ بزند.«شاهرخ» سالهاست که در کن زندگی میکند. کمی دورتر از «سه راه قربانی»، همان جای معروف که از هر سه نفر، دو نفر را به ستوه آورده! اینجا، زمینهای بکرو آزاد زیاد است. می گوید: «درافغانستان، ایران را به «کن» میشناسند. چون منطقه بکری است.هرکسی راحت میتواند به مواد برسد، بیدردسر، بیپلیس! اینجا راه در رو زیاد دارد، این باغ نشد، باغ بعدی، در و پیکر هم ندارد که، بالاخره انتهایش به «همتی» جایی میخورد.»
شاهرخ میگوید: «کن» محله امنی است، چون کمپ اعتیاد زیاد دارد. ماجرای خرید و فروش مواد در کن به زمان پاکسازی فرحزاد بر میگردد! آن زمان خیلی از مواد فروشان به سمت فضای سبز «اتوبان همت» رفتند، جایی در حد فاصل «توانیر» و «شیخ فضلالله»! تعداد دیگری هم به سمت «حصارک»، «کن» و «دهکده المپیک» کوچ کردند.
شست و شوی سبزیها در سرویسهای بهداشتی!
کمی جلوتر از سه راه قربانی، نزدیکیهای یک باغ ده هکتاری خرمالو، یک زن ایستاده که دل خوشی از زندگی در کن ندارد. میگوید چند وقت است لب به سبزی نزده، با چشم خودش دیده زنها، سبزیها را داخل سرویسهای بهداشتی شستهاند و بعد هم شب ها درها را قفل کرده و رفته اند! میگوید حتی دیده که کودکی لای سبزی کار خرابی کرده، اما مادرش همان قسمت را شسته و دوباره لای سبزیها پیچیده! آنقدر تعدادشان زیاد است که مطمئن نیست کجا بهداشتی دارد، کجا نه!؟ میگوید خیلی از سوپرمارکتهای لوکس هم مشتری پروپا قرص شان هستند! آشغال های سبزی هم که امان مردم را بریده.
داستان طرح تفصیلی
بیشتر کنیهای اصیل، خانهها را خالی کرده و رفتهاند به جایی مثل «بهاران» و «دهکده المپیک». خانههای خالی را هم با قیمتهای بالا اجاره دادهاند به افغان ها. میگویند تا طرح تفصیلی تصویب نشود، به خانه هایشان بر نمیگردند. اینکه قصه چیست را از زبان علیرضا حسنزاده، مدیر دفتر نوسازی کن منطقه بشنوید:« اغلب خانههای کن زیر ۷۰ متر است، یعنی جزو املاک ریزدانه محسوب شده و یکی از سه شرط بافت فرسوده را دارد، اما از آنجاکه طرح تفصیلی اجازه ساخت بالای ۳ طبقه را نمیدهد و عقب نشینیها هم خیلی زیاد است و عملا چیزی از ملک باقی نمیماند، برای سازندهها و مالکان هم ارزش افزوده ایجاد نمیکند و آنها تمایلی به ساخت و ساز ندارند.
خب چرا دور باغ را فنس یا حصار نمیکشید؟: «طرح تفصیلی اجازه نمیدهد.»
«محله کن چیزی در حدود ۱۶ هزار نفر جمعیت دارد که از این تعداد حدود ۶۳۰ خانوار، مهاجر هستند، اما تنها ۲ هزار و ۵۰۰ نفر اهل افغانستاناند.» دکتر ربابه مظلومی، متخصص شهری و کارشناس اجتماعی دفتر نوسازی کن، از آماری پرده بر میدارد که با آنچه شنیدهایم، تفاوت اساسی دارد. او میگوید که بقیه مهاجران کنی، «ترک» و «لر» و «کرد» اند. آنها هم بیشتر کارگری میکنند و جزو اقشارضعیف محسوب میشوند. اما بیشتر افغانها اهل تسنناند و به ندرت درمیانشان شیعه دیده میشود. کار بیشترشان هم «کارگری»، «ضایعات جمع کنی» یا «کار با سه چرخه »است.
اهل افغانستان در استخدام شهرداری
در کن خیلی از کارگران شهرداری، شبیه مهاجران افغان هستند، این را با یک نگاه سرسری هم میتوان فهمید. برخی میگویند، تعداد زیادی از اهالی افغان (آنها که کارت اقامت دارند) به استخدام شهرداری منطقه ۵ درآمدهاند. هم ارزانتر هستند هم کاریتر! حتی شهرداری به پاکبانهای افغان جایی برای زندگی داده است. اما بیشترشان مجرداند. مظلومی میگوید که در کن خانههای مجردی خیلی زیاد است، آنقدر که مشکلات امنیتی و اجتماعی ایجاد کرده، اما آنها در حال شناسایی این خانهها هستند. اگرچه یکسری از خانههای مجردی هم برای کردهاست! قسمت مسکونی کن حدود ۹۰ هکتار است، اما ۷۰ هکتار آن بافت فرسوده است.
«باختر» میگوید که در همین دره بالون، یک خانه ۸۰ متری با دو طبقه و یک زیرزمین را حدوداً ۱۰۰ میلیون رهن کرده است، ماهی هم ۵۰۰ هزار تومن کرایه میدهد. خانهای که یک ایرانی حتی حاضر نیست در آن قدم بزند، ولی او با یک دستخط مستاجر شده! گران نیست؟ «خب ما هزینهها را تخس میکنیم، ۵-۶ خانواده دیگر هم با ما هستند، سهم هر کداممان، ماهی ۱۰۰ هزار تومان میشود.» بیشتر اهالی افغان در کن به این شیوه زندگی میکنند، «گروهی»؛ حتی در یک قسمت از انتهای یک باغ ۲ هکتاری، ۹خانواده در لالوی هم صبحشان را شب میکنند.
60 درصد اهل افغان؛ 40 درصد اهل ایران
تازگیها دستور آمده بچههای اهل افغان (مجوزدارها) باید در مدارس ایرانی درس بخوانند، خودشان راضی اند، میگویند همین که بچهها مشغول باشند، برایشان کافی است، اما بچهها مشکلات زیادی دارند. مادر یکی از بچههای ایرانی میگوید: «روز دوم که پسرم آمد خانه، آنقدر سرش را خاراند که خون آمد. بعد که دکتر رفتیم، فهمیدیم، سرش شپش زده، کم کم گفت هم کلاسیام بو میدهد، نمیخواهم مدرسه بروم.» اینها حرفهای مادر علی ۹ ساله است.
10 نفر در یک اتاق 3 متری!
در کن همه چیز «مردسالاری» است. اصلاً همه حرف ها بر مدار خواسته مردان میچرخد! برای همین اگر زنی ۲بچه داشته باشد، غم عالم روی سینهاش سنگینی میکند. چون کمتر از ۷-۸ بچه «اینجا» ننگ است! «آینه» میگوید دلش بچه نمیخواهد، بالاخره ۲ کلاس سواد دارد، اما شوهرش گوشش به این حرفها بدهکار نیست. نه اینکه دنبال عصای پیریاش باشد که میخواهد از قوم و خویشاش کم نیاورد، وگرنه یک زن ۲۸ساله هم فهمیده است یک خانه ۳۰ متری جای ۱۰ نفر آدم نیست! «علی محمد» ولی دلش بچه میخواهد!
نظر کاربران
آخه 7-8 تا بچه اوردنتون چيه؟
باورکردنی نیست ی عده هدفشون از زندگی زاد وولدکردن وسیر کردن شکم وزندکی به سبک حیوانات باشه؛باید همه شونو عقیم کنند؛خودشون که عقلشون نمیرسه فقط بچه پس میندازن وبلای جامعه میشن
چه دردناک بود