«برج»ها در جامعه «کلنگی» غریبه اند
طالب آملی در روزنامه قانون نوشت: پنجاه و اندی سال پیش، ساختمان پلاسکو مدرن ترین آسمانخراش تهران بود. همان زمان غلاف های فلزی اجزای این ساختمان مرتفع را چنان به هم گره زده بودند که سازندگانش انتظار داشتند ساختمان پلاسکو تا ۲۰۰ سال دیگر برپیشانی خیابان اصلی شهر بدرخشد.
طالب آملی در روزنامه قانون نوشت: پنجاه و اندی سال پیش، ساختمان پلاسکو مدرن ترین آسمانخراش تهران بود. همان زمان غلاف های فلزی اجزای این ساختمان مرتفع را چنان به هم گره زده بودند که سازندگانش انتظار داشتند ساختمان پلاسکو تا ۲۰۰ سال دیگر برپیشانی خیابان اصلی شهر بدرخشد.
گرچه بر اساس نظر کارشناسان، ساختمان پلاسکو بر اثر سهل انگاری انسانی آتش گرفته بود اما فروریختن آن سازه عظیم الجثه، همان حکایت غربت برج ها در جامعه کلنگی است.
یک سال پیش که ساختمان و اهالی آن در قلب حادثه بودند چشم های زیادی ناباورانه ، غمگینانه و حیرت زده نگاهشان می کردند.آن روزها عنصر بیچارگی در برابر فاجعه در جامعه موج می زد و هر کسی بنابر خلق و خوی خویش عجز نجات نایافتگی را فریاد می کرد!
یک سال پیش ابتدا تاخت و تاز آتش بود و رقص البسه های نیمه سوخته در نبرد میان آب و آتش. یک سال پیش ابتدا غم معیشت اهالی پلاسکو بود و این غم به سرعت به غصه نجات جان آنان از خشم آتش تبدیل شد و سرانجام با مرگ اندوهناک کسانی که همیشه سربازان نجات بودند به تسلیت پایان یافت.
یک سال پیش گویا همه چیز مهیا شده بود تا ناتوانی ها، چشمان ناظر را به ورطه شرمندگی در برابر خویش بکشاند و هر کس به شیوه ای این همبستگی عزادارانه با فاجعه را تصویر کند.
جمعی هروله کنان به سمت ساختمان دویدند و راه ماشین های امداد مسدود شد.
عده ای جناب شهردار را به القاب جدید مفتخر کردند و فضای پرسشگری مبهم شد. جمعی از سرشت نابکار اقتصاد و ناجوانمردی در بازار البسه گلایه کردند و مصیبت را به صورت شکلی از اشکال تاوان معصیت، تفسیرکردند. بخشی دیگر افسوس خوردند از دست ها و دستاوردهای ناکارآمد زمانه خویش لاجرم لب گزیدند و انگشت به دهان گرفتند.
ناگهان عزا ملی شد و همگی آماده شدیم تا فهرست جدیدی به لیست شهدای ایثارگرِ تاریخچه سرزمین فراموشی اضافه کنیم .آن روز تهران به جانباختگان پلاسکو که فداکارانه برای نجات همشهریان از دل شعله های آتش ایستادگی کردند، نشان افتخار داد. تصویر و تندیس آتشنشانان قهرمان تا اربعین قربانیان برپا بود و ناگهان فاجعه دوم اتفاق افتاد!
فاجعه دوم اما سوزنده تر و ویرانگرتر از حادثه نخست بود ولی چندان به چشم و گوش نیامد. سنت فراموشی همیشگی جامعه ایرانی ،سنت غفلت در برابر حسرت ها و تصمیمات گذشته و سنت عبور خاموش از خاطرات ناچاری ها و بیچارگی ها، برگ برگ این فاجعه را رقم زدند.
انگار تنها مرگ جانگداز قربانیان ساختمان پلاسکو توانسته بود مدتی در برابر گردبادهای دائمی نسیان مقاومت کند و دوباره طوفان فراموشی در فاصله زمانی کوتاهی بر اوضاع مسلط شده بود. بغض های درگلو مانده باخروج اشک ها سبک شدند و عجزهای خفته در حادثه، حجاب بر چهره گرفتند؛ زیرا که دیگر کسی نپرسید:
چرا تیم آتش نشانان پایتخت به هنگام عملیات اطفای حریق ابزار کافی نداشتند؟! مگر نباید آتش را با فوم مهار کرد؟ مگر نباید تیم اولیه ناجیان بهطور مستمر با بی سیم با تیم پشتیبانی در تماس باشند؟! دیگر کسی نپرسید: چرا آن قدر آب بر سر پلاسکو ریخته شد تا فروریخت؟! چرا آوار برداری و خارج کردن پیکر ۱۶ شهید آتش نشان در یکی از خیابان های اصلی شهر ۹ روز طول کشید؟! چرا هیچ گزارش مستند و بی طرفانه ای از نحوه انجام عملیات آتش نشانی ، خدمت رسانی شهرداری و مزایای کمک های داوطلبانه مردمی ارائه نشد؟!
چرا تنها همان روزها از خطر فروپاشی بیش از ۲۰۰ ساختمان مشابه پلاسکو هشدارهایی به گوش رسید و دیگر کسی اسامی آن ساختمان ها را نشنید؟!
انگار عبور زمان و موج خبرهای تازه ، هشتگ پلاسکو را بی رمق کرده بود و دیگر برای کسی مهم نبود که معاش بیکار شدگان پلاسکو ، سرنوشت کارگران شهرستانی شاغل در آن و وضعیت اموال محروقه و خسارت های ۱۲۰ نفر از کسبه مالباختهاش، به چه شکل درآمده است؟! چرا دیگر کسی از مصیبت های بازماندگان سراغی نگرفت؟!
برای من غفلت زده در طول این یک سال، تنها دو بار نام پلاسکو تکرار شد. نخست آن شب که راننده شبانه اسنپ برایم فاش کرد یکی از کسبه مالباخته آن ساختمان سوخته است و حالا برای معيشت خانوده اش برای برادرش شوفری می کند. بار دوم هم آن زمان بود که شنیدم کسبه ساختمان پلاسکو بخشی از البسه باقی مانده در انبارهای خود را برای هموطنان زلزله زده در کرمانشاه فرستادند تا اگر در تهران کسی برای خرید آنها به مجتمع نور نیامده و نانی به سفره شان نرسیده، حداقل در کرمانشاه بدن کودکی به یاری آنها از سرما نلرزد!
هیهات!هیهات که گویا همیشه تنها فاجعه ملی است و بازسازی آن شخصی!
شاید حتی این نیز یک عادت ملی است که در تماشای ویرانی مشارکت می کنیم و در مراسم اشک ریزان بر پیکرهای جانباختگان رقابت داریم. اما به هنگام بازسازی ها ، رسیدگی به آسیبدیدگان و مصیبت زدگان دچار همان غفلت تاریخی می شویم.
این بار هم اگرچه ساختمان پلاسکو خیلی قدیمی و کلنگی نبود ولی به شکل تمام قد قربانی جامعه کلنگی ما شده بود.
جامعه کلنگی ، تخلص جامعه ای است که آن را به سبب حافظه تاریخی کوتاه مدت مردمانش، جامعه کوتاه مدت می نامند. اجزای این جامعه در ادوار کوتاه زمانی با طوفان نسیان تخریب می شوند و خستگی ناشی از بازسازی اش بر دوش نسل تازه به میدان آمده، همیشه سنگینی می کند. اکنون پلاسکو یکی دیگر از صدها قربانی جامعه کلنگی ما است.
اگرچه قرار است در سالگرد این حادثه بار دیگر به شکل نمادین کلنگ برپایی برج جدیدی را روی ویرانه های پلاسکو برزمین بکوبند ولی باید اعتراف کنم که یک نغمه کوچک تاریخی از لا به لای صدای پرطمطراق طوفان عبور می کند، به کرمانشاه میرسد و از نفتکش سانچی میگذرد و دائما زیر گوشم میخواند:
هیچ برجی در جامعه کلنگی ماندگار نخواهد شد!
دلگیری آخرم این است که همیشه گمان میکردم ، رسانه ها آخرین سپر ایستادگی ما در برابر طوفان هستند و عجب آنکه به رغم حضور صدها خبرنگار ،گزارشگر، عکاس و تحلیل گر رسانهای در روزهای حادثه پلاسکو و به اعتبار دهها پرونده مطبوعاتی و رسانه ای این روزها كه در سالگرد آن منتشر شده است، هنوز ندیده ام هیچ کدام در راه نگارش کتاب «آسیب شناسی پلاسکو و برادرانش» در خیابان های پایتخت قدمی محکمی برداشته باشند؟! راستی میان این هیاهوی طوفان صدای مرا می شنوید؟!
گفتم:
چه حکمت است ندانم که در پیاله قسمت
شراب تا نشود خون، نمی رود به گلویم؟
ارسال نظر