رابطه بین کارکردن و عزت نفس
کار کردن با قاشق، به جای بیل و کلنگ!
سیاست گذاران و اقتصاددانان به منظور ارتقای بازده بازار، تلاش در ایجاد مشاغلی دارند که به صاحبان آنها احساس عزت نفس منتقل کند. آنها برای توضیح این نظریه همواره داستانی مشکوک به واقعیت درباره میلتون فریدمن، نابغه بازار آزاد را تعریف می کنند. وی در دهه ۱۹۶۰ در آسیا شاهد یک پروژه عمومی بود که مردم با بیل و کلنگ مشغول ساخت جاده بودند.
این یک حکایت طنزآلود برای اقتصاددانان محسوب می شود که از آن برای نشان دادن تفکرات منظم، سخت گیرانه و کارآمد خود در برابر تفکرات افراطی بوروکرات ها استفاده می کنند. اما بسیاری از افراد جامعه که نگاه تخصصی ندارند این داستان را نماد جهل و خودخواهی در برابر کار و اهمیت آن می دانند؛ در صورتی که دولت باید معنای حقیقی «اشتغال زایی» را تعبیر کند، نه تنها بهانه ای را برای پرداخت پول به افراد. یکی از ایده هایی که از طرف دولت می تواند مشوق شرکت های بزرگی باشد که تعداد بیشتری کارگر استخدام می کنند این است که مالیات کمتری از آنها دریافت کند.
مورد بعدی این که مردم متوجه هستند که در بازار آزاد نرخ حقوق افراد با معیارهایی تعیین می شود که خارج از کنترل آنهاست. یک سرایدار در فیلیپین همان کاری را انجام می دهد که سرایداری در تگزاس انجام می دهد اما دریافتی سرایداری که در تگزاس است به مراتب از سرایدار فیلیپینی بیشتر است. رکورد اقتصادی، شرایط اقتصاد محلی، سیاست های در حال توسعه، تجارت جهانی و میلیون ها عوامل دیگر، همه و همه بخشی از معیارهای تعیین کننده و حتی غیرمنصفانه دستمزدهای متفاوت در بازارهای آزاد هستند. اکثر ما تنها پولی که از سیستم به عنوان دستمزد خارج می کنیم را بررسی نمی کنیم بلکه تلاش و اثرگذاری خود را نیز قضاوت می کنیم.
اقتصاددان بزرگ، برد دلانگ می گوید: ما نه دوست داریم در یک چرخه متعهد با رفتاری متقابل قرار بگیریم که در آن نه تقلبی هست و نه انفعالی. اگر ما مشغول به کاری باشیم که از آن حس عزت نفس بگیریم و در قبال تلاشی که می کنیم، جامعه زندگی در طبقه متوسط را برای ما مقدور سازد به همان جوهره معامله فرانکلین روزولت می رسیم: اگر کار کنید، می خورید.
قدرت همیشگی این نظریه پابرجاست. به افراد بی خانمان در نیومکزیکو شغلی اختصاص می دادند تا آنها دوباره احساس «انسان بودن» داشته باشند و در اردوگاه های کار افرادی که شغل به دست می آوردند، احتمال ازدواج بالاتری داشتند. اگر بتوانیم کاری به افراد بدهیم که در آن احساس باارزش بودن قابل ملاحظه ای داشته باشند درواقع به آنها اهمیت و عزت نفس انسانی داده ایم و در کشوری مانند آمریکا می توان، نداشتن حس باارزش بودن را از مهم ترین عوامل خارج شدن از چرخه کار و پایین آمدن نرخ مشارکت افراد در جامعه دانست.
ارسال نظر