روزنامه شهروند گزارشی در مورد افراد فاقد اوراق هویت در ایران از خیال تا واقعیت را منتشر کرد.
روزنامه شهروند گزارشی در مورد افراد فاقد اوراق هویت در ایران از خیال تا واقعیت را منتشر کرد.
پرده نخست: مدتها پیش تصور میکردم مسأله «افراد فاقد اوراق هویت» در ایران را میشناسم. ابعادش را میدانم و با مصایب این افراد آشنایم. مدتها پیش تصویری محو از کودکان فاقد اوراق هویت در ذهنم نقش بسته بود و گمان میکردم این تصویر، تمام ماجراست. اما کافی است پا به پای خانوادههای درگیر این مسأله، قدم برداری. کافی است همراهشان شوی تا ببینی رنج این افراد تا کجا نادیده گرفته شده است.
کودکان و افراد فاقد هویت در ایران، تنها شامل کودکانی با مادران ایرانی و پدران خارجی (و عموما افغان) نمیشوند (که این مسأله خود رنجنامهای دیگر است). تنها شامل خانوادههای مهاجری که غیرقانونی ساکن ایران شدهاند، نمیشوند، بلکه بخش عمدهای از خانوادهها و کودکان فاقد اوراق هویت، کسانی هستند که در ایران متولد شدهاند، ایرانیاند، و به دلایل متعدد جغرافیایی و فرهنگی، پدرانشان آن زمان که باید، برای دریافت شناسنامه اقدام نکردهاند. جمعیتی که «هیچ» به حساب میآیند.
نه در جایی ثبت میشوند، نه حمایت میشوند، نه شاغل میشوند، نه تحصیل میکنند و تنها ویژگی مشترکشان «فقر» است.
پرده دوم: محمد و مصطفی را مدتهاست که میشناسم. دوقلوهای فوقالعادهای که در کورههای آجرپزی حاشیه شهر مشهد همراه با خانواده خود کار میکنند و خشت میزنند و آب میشوند. پاییز و زمستان که میشود، کار کورهها هم تعطیل میشود و خانوادهها به سکونتگاههای موقت خود برمیگردند. محمد و مصطفی همراه با خانواده خود به یکی از روستاهای نزدیک شهر رفتهاند.
محمد در کارگاه ضایعات کار میکند تا مصطفی هر روز مسافت روستا تا شهر مشهد را طی کند و در مسجدی که به کودکان افغان و بلوچ درس میدهند، خواندن و نوشتن یاد بگیرد. طی کردن این مسیر اما هر روز و هر روز، یک دلهره بزرگ است برای ما. نه به دلیل جاده ناهموار و خطرناک. نه! هر روز و هر روز دلمان آشوب میشود وقتی که فکر میکنیم اگر امروز، نیروهای گشت و پلیس جلوی مصطفی را بگیرند و بگویند مدارکت را نشان بده، چه میشود؟ نکند بر حسب اتفاق دلشان بخواهد از مصطفی جواب و سوال کنند. آخر میدانید اگر مصطفی بگوید «مدرک ندارم» چه میشود؟ او را میگیرند و میبرند و رد مرز میکنند.
میدانید رد مرز یعنی چه؟ یعنی مصطفایمان را که ایرانی است، که نوجوان است، که شناسنامه ندارد، که پایش را از کورههای آجرپزی و روستا فراتر نگذاشته، میفرستند به افغانستان. چون افراد فاقد اوراق هویت «هیچ» شمرده میشوند، چرا که ما با جمعیتی روبهرو هستیم که نمیدانیم باید با آنها چه کنیم. میگوییم یا ایرانی هستی و شناسنامه داری، یا افغان هستی و غیرقانونی در اینجا ساکنی. میگیرند و میبرند و میفرستند به کشوری غریب. ما هر روز دلمان آشوب میشود، چرا که مصطفایمان برای یادگیری خواندن و نوشتن با خطر رد مرز شدن روبهرو است و محمدمان در کارگاه ضایعات پیر میشود.
پرده سوم: من هم روزهای اول از خودم همین سوال را میپرسیدم: چرا خانوادههای ایرانی فاقد اوراق هویت برای گرفتن شناسنامه اقدام نمیکنند؟ چرا نمیروند به آنجا که باید و نمیگویند از «هیچ» انگاشته شدن، خستهاند؟ روزهای اولی که خارج از گود نشسته بودم و تنها نظارهگر بودم، انگشت اتهام میگرفتم سمتشان که حتما این قصور از جانب خودشان بوده است. اما این روزها که پابهپایشان شدهام، انگشت اتهامم میرود سمت قانونی که بود و نبودش برای این افراد تفاوتی ایجاد نمیکند.
با هر وکیلی که صحبت کردیم یا گفتند پرونده این خانوادهها را قبول نمیکنند یا گفتند خودتان را خسته نکنید، روند گرفتن شناسنامه برای خانوادههای ایرانی تقریبا متوقف است. گفتند ممکن است این فرآیند ٣٠ یا ٤٠سال زمان ببرد و آخر هم نتیجه نگیرید. حالا ما ماندهایم و حیرانی و مسألهای که گره کور خورده است و چشم همگان به رویش بسته. وای اگر روزی جلوی مصطفی را بگیرند و بگویند مدارکت را نشان بده! آن روز چطور سر کنیم.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
ارسال نظر