غلامعلی رجایی در روزنامه شرق نوشت: از ابتدای دهه ٦٠ از مرحوم آیتالله محیالدین حائریشیرازی، نماینده امام و امامجمعه سابق شیراز که او را فقیهی ذوفنون مینامم، خاطرات خوش بسیاری دارم که اکنون مینگارم و سخت آرزومندم به همت فرزندانش درباره این روحانی برجسته و بیادعا که هیچگاه ازخود نگفت و نمیگفت، کتابی نوشته شود.
غلامعلی رجایی در روزنامه شرق نوشت: از ابتدای دهه ٦٠ از مرحوم آیتالله محیالدین حائریشیرازی، نماینده امام و امامجمعه سابق شیراز که او را فقیهی ذوفنون مینامم، خاطرات خوش بسیاری دارم که اکنون مینگارم و سخت آرزومندم به همت فرزندانش درباره این روحانی برجسته و بیادعا که هیچگاه ازخود نگفت و نمیگفت، کتابی نوشته شود.
با مرحوم آیتالله حائریشیرازی در ابتدای دهه ٦٠ از نزدیک آشناتر شدم؛ قبلا بحثهای او را درباره ولایتفقیه با دانشجویان تحکیم وحدت که برایشان کلاس خصوصی در سفارت تسخیرشده آمریکا میگذاشت، خوانده و افکارش را پسندیده بودم. کسی از اهل علم، بعدها که رابطه من با آن مرحوم نزدیک و نزدیکتر شد، گفته بود حائری جمع بین شریعتی و مطهری کرده و از این جهت فلانی- من- به او رغبت دارد.
یک سال که برای کار نظارت بر امور کاروانهای حج از استان فارس از شهر شیراز عازم حج بودم، به منزلشان برای دیدار سری زدم. پس از ملاقات که فهمید عازم حج هستم، گفت شب بیا قدری درباره حج با هم صحبت کنیم. شب که رسید، من را با کمال مهر به منزل که طبقه بالای دفترش بود، دعوت کرد و برای من از فلسفه حج بسیار شیوا، زیبا، پرمغز و معنا سخن گفت. افسوس که ضبط نکردم. یک فراز از سخنان جذابش خیلی در ذهنم نقش بست. خیلی شیرین و زیبا با لهجه شیرازی گفت: «ببین آقوی رجایی، حج سفر تمرین مرگ است.
مُحرم و کسی که احرام میبندد، مثل یک فرد مرده است؛ هرچه بر فرد مرده حرام است، بر مُحرم نیز حرام است؛ مثل زدن عطر و... . بعد گفت یه پشه اگر روی بدن مرده بشینه، نمیتونه اونو از خودش دور کنه؛ محرم هم همینطوره و ...» . حائری را که بیشتر شناختم، به تناسب مسئولیتی که در دعوت شخصیتها برای ایراد سخنرانی در یگانها داشتم، بارها به جبهه دعوتش کردم. بدون عبا و عمامه و با لباس خاکی بسیجیها به جبهه میآمد. انصافا بسیار روان و پرمغز سخنرانی میکرد. به گمانم بعد از عملیات فتحالمبین بود که از شوش به سمت اهواز میآمدیم، به ایشان گفتم تعدادی اسیر عراقی داریم که خلبان و... هم در آنها هست.
گفتند برویم با آنها صحبتی کنیم. رفتیم. اسرا را که جمع کردند، میکروفون را گرفت و بدون نیاز به مترجم به زبان عربی شمرده با آنها صحبت کرد. یادم است اولین جملهای که گفت این عبارت بود: «انی جدا ضعیف ان اکلم باللغه العربیه»؛ یعنی ببخشید اگر عربی من ضعیف است. تواضع میکرد. به گمانم برای دقایقی هم به انگلیسی حرف زد و من مات مانده بودم از این همه هنرنمایی این روحانی خوشفکر، خوشذوق و پراستعداد. روشهای منحصربهفردی داشت.
به یاد دارم در یکی از دیدارهایی که اعضای ستاد دعای خوزستان با ایشان داشتند، میگفت: «دیدید شما گاهی تلفن را گرفتهاید تا فرمانده را به کسی وصل کنید، ولی تلفن او مشغول است و شما خیلی دوست دارید بهش بگید این تلفنتو بذار زمین فرمانده میخواهد باهات حرف بزنه، ولی او گوشیش مشغوله؟»، بعد زیرکانه بحث را ادامه داد و گفت: «حالا پیغمبرها اومدن همین را به بشر بگن که ایبشر گوشیتو بذار زمین خدا میخواد باهات حرف بزنه، ولی بشر گوشیش اشغاله».
از ابتکارات ماندنی او در پشتیبانی از جبهههای جنگ، این بود که گفته بود بهجای اینکه هر نهاد و مرکزی برای خودش یک مقر جمعآوری کمکهای مردمی بزند و عدالت در این مسیر قربانی شود و به بعضیها اقلام بیشتری از بقیه برسد، ما در مرکز استان فارس در شیراز یک مرکز تأسیس میکنیم و به همه میگوییم کمکهایشان را بهجای دادن به سپاه یا جهاد یا ارتش و...، به این مرکز بدهند. بعد این ستاد مرکزی، پشتیبانی کمکهای مردمی را علیالسویه بین همه نیروهای دستاندرکار جنگ در جبهههای غرب و جنوب تقسیم میکند.
در این یکی، دو سال مکرر با فرزندش به دیدار آقای هاشمی در مجمع میآمد. او را قبل یا پس از ملاقات با هاشمی بسیار شاداب میدیدم. خیلی دوست داشتم ببینم برخورد هاشمی با او - که در اوایل دولت احمدینژاد به جلسات هیئت دولت میرفت و برای اعضای کابینهاش درس اخلاقی میگفت- و برخورد او با هاشمی چگونه است. در راه رفتن شتاب داشت و طراوت روحی جوانها را. حتما میدانست آمدن و رفتن پیش هاشمی برایش هزینه دارد و داشت. این را پذیرفته بود. هر دو بار تا من را دید، لبخندزنان آغوش گشود و من را به سینه چسبانید و در بحر مهر خود فرو برد.
شنیدم برای دو فرزندش دو همسر از تازهمسلمانها انتخاب کرده بود که یکی را میدانستم پسری بود از اهالی اتریش که پدر و مادرش سابقا کشیش بودند، مسلمان و شیعه شده بودند و فرزندشان را هم علی نام نهاده و برای طلبگی به قم فرستاده بودند.
بسیار امید دارم طلاب جوان حوزههای علمیه مانند او دنبال کشف استعدادهای الهی خویش باشند. وفی ذلک فلیتنافس المتنافسون عاش سعیدا و مات سعیدا.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
ارسال نظر