چرا گفتمان سازی اصلاحطلبان تعطیل شده؟
روزنامه جامعه فردا نوشت: اين نقد كه گفته ميشود گفتمان اصلاحطلبي از اهداف و تعاريف اوليه خود فاصله گرفته درست است؟چرا نقش تئوريسينها و روشنفكران اين جريان طي سالهاي اخير كمرنگ شده و اساسا حرف جديدي در آن شنيده نشده است؟تمامي اين سوالات و سوالات بيشتر آسیبشناسی گفتمان اصلاحطلبي را در اين سالها ضروري ميكند.
علویتبار در کنار پاسخ به پرسش ما در حوزه موقعیت نظریهپردازی نزد روشنفکران اصلاحطلب، به موضوع گفتوگوی ملی هم ورود کرده است. به گمان او، تلاش برای شکلگیری این گفتوگو بین بخش عملگرای اصلاحطلبان و به منظور نیل به «توافق ملی برای گذار از معضلات ملی» با بخشهای اهل گفتوگوی جناح مقابل صورت میگیرد، ولی بخش فکری اصلاحطلبان با نگرانی نظارهگر تلاش دوستان عملگراتر است و امید دارد قبل از آنکه دیر شود آنها به نتیجه برسند.
۲۰ سال پس از دوم خرداد ۷۶ و تولد گفتمان اصلاحطلبي آيا هماكنون اصلاحطلبان چه در حوزه نظري و چه عمل داراي يك ساختار نظری مشخص با شاخصهاي اصلاحطلبي هستند يا اين جريان هويت خود را از دست داده و از گفتمان اوليه فاصله گرفته است؟
پس از برخی از گفتوگوها و چالشهای نظری پیرامون گفتمان اصلاحطلبی (پس از ۷۶) به نظر میرسد که بر سر چند محور اصلی که کموبیش مرزهای هویتی این جریان را میسازد، توافق پدید آمده است. این محورها از جنس مباحث ایدئولوژیک هستند اما نمیتوان آنها را ایدئولوژیک بهمعنای جامع آن دانست. این محورها بهگمان من عبارتند از: الف- توسعه همهجانبه با اولویت توسعه سیاسی ب-گذار مسالمتآمیز به مردمسالاری با تکیه بر شهروندان ایرانی پ- بهرهگیری همزمان از «بهبودخواهی حکومتی» و «جنبش اجتماعی» برای گذار به مردمسالاری؛ اگر توجه کنید، برخی از این محورها هدف را نشان میدهند و برخی بر راهبردها تکیه دارند. اما کموبیش در هسته مرکزی همه آنها مفهوم «مردمسالاری» وجود دارد. بهطوریکه میتوان آن را هسته اصلی گفتمان اصلاحطلبی پساانقلابی ایران دانست. اگر این هسته مشترک را کنار بگذارید در سایر مواضع تفاوت دیدگاه وجود دارد. تصور نمیکنم، جریان غالب اصلاحطلبان از این گفتمان فاصله گرفته باشد. گاهی افراد پذیرش این محورها را مفروض میگیرند و به بحث از جنبههایی میپردازند که در آن تفاوت دیدگاه وجود دارد و بههمین دلیل ممکن است به نظر
آید که از این محورها فاصله گرفتهاند. درمجموع به نظرم «مردم سالاری» و تلاش برای گذر مسالمتآمیز به آن بدون بهرهگیری از قدرت خارجی شاخص اصلی اصلاحطلبی است و هرکس عناصر سهگانه (مردمسالاری بهعنوان هدف، مسالمت و نفی خشونت به عنوان روش و تکیه بر شهروندان ایرانی بهعنوان تکیهگاه) را نفی کند، از این گفتمان خارج میشود. در سایر موارد میتوان بحث و گفتوگو کرد.
اين انتقاد مطرح است كه با ورود اصلاحطلبان به قدرت نگاه آنها به گفتمان اصلاحطلبي همراه با حفظ منافع براي حضور در قدرت بازتعريف شد؛ چقدر اين نقد به بزرگان اصلاحطلب وارد است؟
تلاش برای ورود به حکومت و پیشبرد اصلاحات مردمسالارانه با راهبرد «بهبودخواهی حکومتی» در میان اصلاحطلبان بهعنوان یکی از دو پای حرکت به سوی مردمسالاری پذیرفته شده است. ورود به حکومت و پیشبرد بهبودخواهی حکومتی البته لوازم خود را دارد. نمیتوان در درون حکومت بود و مانند مخالفان و منتقدان بیرون از حکومت سخن گفت و رفتار کرد. اما جامعه و افکار عمومی میتواند بهطور دائم رفتار اصلاحطلبانی را که وارد مناسبات قدرت میشوند از زوایه تامین زمینههای مردمسالاری مورد نقد و بررسی قرار دهد. شما میتوانید کارنامه اصلاحطلبانی را که در یکی از نمادهای قدرت سهیم شدهاند با توجه به تلاشی که برای تحقق عناصر چهارگانه زیر انجام میدهند، مورد ارزیابی قرار دهید. این چهار محور همان عناصری هستند که اصطلاحا وجوه مختلف «هرم مردمسالاری» را میسازند و عبارتند از: یکم؛ محدود و مسئول کردن قدرت حکومت و بخشهای مختلف آن، دوم؛ دفاع از حقوق اساسی و قانونی مردم، سوم؛ گسترش و ژرفابخشی به نهادهای جامعه مدنی، چهارم؛ دفاع از انتخابات آزاد و منصفانه.
هر اصلاحطلبی که در درون حکومت کارنامه قابلقبولی در دفاع از این چهار عنصر داشته باشد، وفادار به گفتمان اصلاحات است. میتوان محدودیتهای او در سخن گفتن، موضع گرفتن و شیوه پیگیری مطالبات را درک کرد اما جهتگیری او باید روشن و بدون ابهام باشد. البته راستش را بخواهید من گفتار مبتنی بر خواهش و تمنا را برای پیشبرد اصلاحات مفید نمیدانم اما گاه با توجه به خطراتی که کشور را تهدید میکند، آن را نشانه نگرانی و تلاش و از خودگذشتگی برای خروج از برخی بنبستها میدانم.
به نظر ميرسد هرچه وابستگي بزرگان در رأس به حضور در قدرت بيشتر شده رفتهرفته ارتباط جريان اصلاحطلب با بنيه فكري و روشنفكران خود كمتر شده است. اصولا شما به كمرنگ شدن رابطه بين جريان اصلاحطلب و بنيه فكرياش اعتقاد داريد؟
برخی از بزرگان اصلاحطلب باور دارند که کشور در آستانه فرو افتادن در بحرانهای خطرناکی قرار دارد. آنها بهطور مشخص بر چند معضل در آستانه تبدیل به بحران سخن میگویند. قبل از همه معتقدند که امنیت ملی ما در خطر است و ائتلاف توطئهآمیزی شکل گرفته تا ایران را وارد یک درگیری منطقهای کرده و زیرساختهای ما را تخریب کنند. به علاوه میگویند معضلات اقتصادی انباشته شده در سالهای پس از جنگ در آستانه تبدیل شدن به بحرانهای خطرناک است. در کنار این و به کاهش شدید مشروعیت و حقانیت نهادهای مختلف حکومت و افزایش شکاف میان مردم و حکومت اشاره میکنند، از دید آنها ما در شرایطی نیستیم که نگران هویت فکری خود و اصول متمایزکنندهمان از سایر جریانهای کشور باشیم. از نظر آنها باید باب گفتوگو با جریانهای مختلف فکری- سیاسی را بگشاییم و به «توافقی ملی برای گذر از معضلات ملی» دست یابیم.
در مسیر این تلاش باید همه جریانهایی را که به فعالیت مسالمتآمیز و رقابت سیاسی مسالمتجویانه معتقدند بر شهروندان ایرانی تکیه میکنند را مخاطب قرار دهیم و با آنها گفتوگو کنیم، آن هم برای رسیدن به توافق ملی. به همین دلیل در شرایط کنونی تأکید بر موارد تمایز و اختلاف و یا طرح مباحث تازه که ممکن است به بیشتر شدن فاصلهها و شکافها بینجامد را مفید نمیدانند. از این رو عملگرایانه میکوشند تا نقش ارتباط رودررو، گفتوگو بر مبنای مشترکات، تأکید بر خطرات پیشرو و کمرنگ کردن کدورتها و اختلافات پیشین را دنبال کنند. از دید آنها روشنفکران و نظریهپردازان نیز باید دراین راستا سخن گفته و بحث کنند. راستش را بخواهید خطرات پیشرو آنقدر مهم هستند که نمیتوان در مواجهه با آنها مخاطره را پذیرفت. بخش فکری اصلاحطلبان با نگرانی نظارهگر تلاش دوستان عملگراتر است و امید دارد که قبل از آنکه دیر شود آنها به نتیجه برسند. کاهش نقش جریانهای روشنفکری و فکری شاید به همین دلیل باشد.
گفته ميشود تئوریسینهای گفتمان اصلاحات هرگز بر سر ارائه تعریفی مشخص از عناصر بنیادین این گفتمان با هم همدل نشدند و همواره در درون این گفتمان اختلافنظرهای بسیار و اساسی بر سر مفاهیم وجود داشت که درنهایت اين اختلافنظر علت اصلی از دست رفتن هژمونی گفتمان اصلاحطلبی را فراهم آورد؛ نظر شما چيست؟
اختلافنظرها اگر درست مدیریت شود به تعمیق این گفتمان میانجامد، به نظرم ترس از بحرانهای پیشرو و توسل به راههای عملی برای جلوگیری از وقوع فاجعه، همه ما را مشغول کرده، بهطوریکه گفتوگوهای نظری و فکری تا حدودی تعطیل شدهاند یا جای خود را به ابراز نگرانی و هشدار دادن دادهاند. بهنظر میآید حوصله زیادی برای گفتوگو و بحث نظری وجود ندارد.
اساسا چرا گفتمان جديدي در جريان اصلاحطلب توليد نميشود؟آيا تئوريسينهاي اين جريان حرف تازهاي ندارند يا بدنه اصلاحات پذيراي تئوريهاي استراتژيك با تاثيرگذاري بلندمدت نيست؟
از یکسو ساختار سیاسی کشور و تنازل قوایی که میان جریانهای مختلف در آن وجود دارد، پیشبرد عملی اصلاحات را با موانع بسیاری مواجه کرده است و این واقعیت نوعی دلزدگی و ناامیدی را در میان نسل جوانتر اصلاحطلبان پدید آورده که مانع ذهنی مهمی برای توجه به مباحث فکری در میان آنها ایجاد کرده است. از سوی دیگر احزاب و تشکلهای اصلاحطلب و همینطور انجمنهای دانشجویی هنوز نتوانستهاند امکان گفتوگوها با مخاطب زیاد را برای مباحث اصلاحطلبانه برقرار کنند. تولید اندیشه در جریان گفتوگو و رفتوآمد پرسشها و پاسخهایی که صورت میپذیرد. به دلایل مختلف این نوع از گفتوگوها در کشور به حداقل خود رسیده است. فقط بهعنوان یک مورد به مجموعه موانعی که بر سر راه سخنرانیهای ۱۶ آذر ایجاد شد، نگاه کنید! نیروهایی سازماندهی و برگزاری جلسات گفتوگوها را فراهم میکنند. دل و دماغ چندانی برای بحثهای فکری ندارند. همانطور که گفتم معظلات آنقدر جدی شدهاند که بسیاری فقط به گذر سریع حوادث نگاه میکنند.
تلاشهای چهرههای اصلی اصلاحطلبان برای شروع گفتوگوهای ملی هنوز نتیجه ملموسی نداده است. متاسفانه بخش اصلی مباحثات قدرت در کشور هنوز متوجه خطیر بودن وضعیت نشدهاند. هر دعوتی برای گفتوگو و تفاهم برای مقابله جمعی و همگانی با معضلات را با تحقیر پاسخ میدهند. میخواهم بگویم مشکلات جاری تا حدودی مانع از تأملات راهبردی و ایدئولوژیک شده است. نوعی استیصال دیده میشود. اینکه داریم به سوی فاجعه میرویم اما کسی حاضر نیست متناسب با این شرایط عمل کند، در همه نوعی تعلیق پدید آورده است. ظاهرا همه پذیرفتهاند که بحثهای فکری احتیاج به نوعی «فراغت» و «فرصت» دارد که ما درحالحاضر فاقد آنیم! در گفتوگوی خصوصی میتوان دید که حرفهای بسیاری برای گفتن هست اما این سخنان به عرصه عمومی آورده نمیشود و شاید هم تقاضایی برای آنها نیست! مصرفکننده و توزیعکننده مباحث نظر عمدتا جوانترها هستند، وقتی آنها احساس ناتوانی در تأثیرگذاری و ایجاد تغییر داشته باشند بهدنبال این مباحث نمیروند. همه به اقدامهای عاجل و تأثیرگذار چشم دوختهاند. این بسته میتواند انتظار خطرناکی باشد و پاسخهای پیشبینی نشده و نامناسبی به آن داده شود.
به نظر ميرسد كمرنگ شدن ارتباط بين جريان اصلاحطلب با تئوريسينهاي خود به اين جريان ضربه زده است. چقدر روشنفكران و تئوريسينها در بهوجود آمدن اين شرايط نقش داشتند و به وظيفه خود عمل نكردهاند؟
روشنفکران و نظریهپردازان علاوه بر طرح افقهای جدید باید به مرحله پیشنهاد «خط مشی» برسند. کافی نیست ما فقط بر آرمانها تکیه کنیم. باید در زمینههای مختلف پیشنهاد «خطمشی» داده شود و جامعه از حالت معلق به سمتوسوی خاصی جهت داده شود. لازم است روشنفکران در زمینه «خطمشیهای مقابله با جرم»، «خطمشیهای رفاهی»، «خطمشیهای سیاست خارجی» و… بیندیشند و پیشنهادهای مشخص ارائه کنند. اینکه دائم از نابرابری در توزیع ثروت و درآمد گله کنیم، کافی نیست. باید با توجه به امکانات برای دستیابی به برابری بیشتر خطمشی یا بستهای از خطمشیها ارائه کرد و به نظرم در این زمینه روشنفکران و نظریهپردازان کمکاری کردهاند و از این لحاظ قابل انتقاد هستند.
راه برونرفت از اين وضعيت براي جريان اصلاحطلب چيست؟
باید از یکسو به گفتوگوهای ملی دامن زد. مردم را خطاب قرار دهیم و در جلسات عمومی با آنها سخن بگوییم. انتقادها را بشنویم و در پاسخ به آنها راهحل و تحلیل ارائه شود. به علاوه باید با توجه به ظرفیت علمی و تجربی که در میان اصلاحطلبان موجود است، اتاق فکرهای کوچک و کارآمدی تشکیل داد و از آنها خواست که به «شکلدهی خطمشی» بپردازند. از سطح گفتوگوهای رسانهای و روشنفکری باید به سطح «خطمشیگذاری» عبور کرد. اینها را در مورد کمک به تولید اندیشه عرض میکنم و الا در زمینههای دیگر باید راهحلهای دیگران را دنبال کرد. تقویت تشکلهای موجود، کاهش تعداد تشکلها و استفاده از همه ظرافیتها برای ایجاد تشکلهای سراسری قدرتمند و کارآمد و ادامه تلاش برای گفتوگوی ملی برای رسیدن به وفاق ملی و گفتوگو با سختسرها نیز باید مدنظر قرار گیرد. فقط باید توجه کرد که گفتوگوی موثر گفتوگوی افرادی است که اصولی پایبند و خط فکری مشخصی دارند. لازم نیست برای رسیدن به توافق ملی هویت خود را انکار کنیم. باید به فعالیتهای جمعی سازمان یافته تحرک ببخشیم. شروع همه این فعالیتها با گسترش ارتباط ممکن است.
فقدان راهحلي كه علومانساني را در ايران كاربردي كند، چه تاثيري بر جريانات سياسي گذاشته است؟
بهرهگیری از علومانسانی البته ضروری است، راهی بهغیر از بهرهگیری از نظریههای معتبر موجود نداریم. اما از بحثهای نواندیشی دینی نیز باید غافل شویم. نواندیشی دینی برای ما نقش اساسی در خروج از بنبستها دارد. هر توصیه و تجویزی از نظر منطقی دو پایه دارد. یک پایه توصیفی و تبیینی و یک پایه ارزشی و هنجاری. علوماجتماعی به ما امکان میدهند که پایه توصیفی و تبیینی مباحث را فراهم کنیم. از طریق آنها میتوانیم به شناخت وضع موجود و علل و عوامل پدید آورنده آن دست یابیم. اما اینگونه بحثها ما را از بحثهای ارزشی و هنجاری که معطوف به وضع مطلوب و آرمانی هستند بینیاز نمیکند. مباحث اخلاقی و بحثهای نواندیشانه در مورد آموزههای علمی دینی در این زمینه راهگشا خواهند بود.
ارسال نظر