قاتل اهلی؛ کیمیایی با طعم حاتمی کیا
مازیار وکیلی در روزنامه رویداد ۲۴ نوشت: بعد از تماشای قاتل اهلی مسعود کیمیایی به این نتیجه رسیدم کار از نقد فیلم گذشته و به جایش باید به این پرسش فکر کرد که کیمیایی چه مشکلی پیدا کرده که انقدر فیلمهای آشفته و بیدر و پیکر میسازد؟
مازیار وکیلی در روزنامه رویداد ۲۴ نوشت: بعد از تماشای قاتل اهلی مسعود کیمیایی به این نتیجه رسیدم کار از نقد فیلم گذشته و به جایش باید به این پرسش فکر کرد که کیمیایی چه مشکلی پیدا کرده که انقدر فیلمهای آشفته و بیدر و پیکر میسازد؟
![قاتل اهلی؛ کیمیایی با طعم حاتمی کیا قاتل اهلی؛ کیمیایی با طعم حاتمی کیا](https://static1.bartarinha.ir/servev2/DJiZjI4MzcxN/5Uwvb7W7Zm0,/file.jpg)
کیمیایی زمانی ارج و قربی داشت و جایگاه مشخصی. بهترین فیلمساز سینمای پیش از انقلاب ما بود و میشد فیلمهای بدش را به خاطر شاهکارهای مسلمی که به سینمای ایران هدیه داده بخشید و منتظر فیلمهای بعدیاش باقی ماند. منهای حکم که سر و شکلی داشت و گوشه و کنایههایش در چهارچوب یک داستان حداقلی قرار گرفته بود، باقی فیلمهای سالهای اخیر کیمیایی را نمیشود حتی تا پایان تحمل کرد. این برای کسی که عملگراترین شخصیت تاریخ سینمای ایران را ساخته است فاجعهای تمام عیار است.
فیلمهای این سالهای کیمیایی بیشتر از اینکه شبیه فیلم باشند شبیه بازار مکارهای هستند که استاد هر چیزی را که به نظرش جذاب و خفن میرسیده درون آن قرار داده تا فیلمش عشاق سینهچاک استاد و معدود رسانههای حامی را راضی کند. به نظر میرسد این وسط کیمیایی سینما را فراموش کرده است. در قاتل اهلی حتی از به پایان رساندن یک سکانس عاجز است. سکانسها را همینطور روی هوا قطع میکند به سکانس بعد بدون اینکه سکانس قبل به نقطه پایانی رسیده باشد.
صحبت از اشتباهات و اشکالات فاحش قاتل اهلی دردی را دوا نمیکند. مگر همین اشکالات توسط منتقدان بیطرف به کیمیایی گوشزد نشده است. اما کیمیایی به جای توجه به این نکات و مشکلات فیلم خودش را ساخته. کیمیایی کار خودش را میکند و به خوبی و بدی فیلمی که میسازد هم کار ندارد. در همین قاتل اهلی یک پلان از لعیا زنگنه میگذارد داخل فیلم بدون اینکه بگوید لعیا زنگنه کیست؟ کاربردش در فیلم چیست؟ در زندگی جلال سروش چه جایگاهی دارد؟ زن دوم او است؟ آن نماهای درشت از سفره غذا و ساز سنتی برای چیست؟ این حاجآقا نور کیست که هم عکس مصدق را به دیوار اتاقش میزند و هم انقدر در سیستم اطلاعاتی برش دارد که به تنهایی به ملاقات جلال بیاید و کارهایش را درست کند؟ اصلاً خط داستانی عاشقانه بهمن و مهتاب چه کاربردی در داستان دارد که انقدر پررنگ به آن توجه میشود؟ اینها سوالاتی است که در طول فیلم بیپاسخ میماند.
احتمالش هست که کیمیایی بعد از اکران فیلم شروع به مصاحبه کند و از هر کدام از این صحنهها و شخصیتها تفاسیر خاص خودش را ارائه دهد. اما اینها دوای درد قاتل اهلی نیست. فیلم را که نباید کارگردان تفسیر کند. فیلم باید خودش توضیح دهنده جهان درونی خودش باشد. قاتل اهلی هم چیزی نیست جز یک مشت شعار گلدرشت و مثلاً مهم که از دهان شخصیتها بیرون میآید و قرار است بسیار هم سیاسی باشد اما از شدت شعاری بودن آزاردهنده شده.
اینکه پول کثیف توی جیب کثیفه را همه میدانند. همه میدانند که ریختهاند سر سفره انقلاب و فساد اقتصادی به یک مشکل فراگیر تبدیل شده. منتها منظور کیمیایی کیست؟ کیمیایی در قاتل اهلی پاسخی به این سوال نمیدهد. فقط چیزهای کلی درباره فساد و بد بودن مال مردم خوری تحویل تماشاگر میدهد. از همان حرفهایی که ما هر روز و هرشب در روزنامهها و شبکههای اجتماعی میخوانیم. فیلم کیمیایی هم دقیقاً بدل به یک مقاله بیخطر روزنامهای شده است. یک کلیگویی بیظرافت و آشفته است از فساد مالی و مشکلات هنرمندان و نابودی مملکت به خاطر این مشکلات و فسادها. از این آشفته بازار هم بالاخره یک دیالوگ بامزه و یا یک پلان قابل تحمل بیرون میآید تا عشاق سینه چاک استاد با آن حال کنند و همین مقدار را برای پرستش استاد کافی بدانند.
این وسط چیزی که خریدار ندارد حرف حساب است. کیمیایی انقدر حواسش نبوده که بداند قهرمان اصلی فیلمش سیاوش مطلق است نه بهمن. ولی چون میخواسته پولاد کیمیایی حتماً در فیلم حضور داشته باشد (از عوارض ژن خوب در سینما) این شخصیت را انقدر پررنگ کرده که داستان اصلی را به حاشیه ببرد. از دل شخصیت بهمن و عاشقانه به ظاهر عمیقش با مهتاب تعدادی از مضحکترین سکانسهای عاطفی امسال سینمای ایران خلق شده است. خصوصاً سکانس بیمارستان که دیالوگهای بیربط و مسخرهاش تمام تماشاگران حاضر در سالن سینما را به خنده انداخت.
در اول این نوشته هم گفتم کار از تحلیل فیلمهای کیمیایی گذشته و فیلمهای سالهای اخیر استاد غیرقابل تحلیل است. اما میشود و باید پدیده کیمیایی را تحلیل کرد. علت نزول وحشتناکش را. اینکه چه شد کیمیایی از قیصر به قاتل اهلی رسید. این مسئله شاید کمک کند به وضعیت امروز مسعود کیمیایی که شبیه کارگردانی بزرگ نیست. شبیه یک پوستر آشفته و شلوغ است که عاشقان استاد به دیوارشان چسباندهاند تا هرازگاهی قربان صدقهاش بروند.
در زمانهای که کارگردان مسن سینمای جهان لینکلن، گرگ والاستریت و مریخی میسازند لقب استاد به کیمیایی دادن بیشتر شبیه یک شوخی است. کارگردانی که زمانی خودش بهترین شخصیتهای سینمای ایران را خلق میکرد حالا مجبور است حاج کاظم حاتمیکیا را به عاریت بگیرد و در دهانش دیالوگهای نامعلوم قرار دهد تا فیلمش متفاوت به نظر برسد. به نظر نگارنده بهتر است کیمیایی دیگر بیخیال کارگردانی شود. به هر حال یک پایان تلخ بهتر از تلخی بیپایان است.
کیمیایی در یک خودزنی آشکار دارد به قلع و قمع کارنامه هنریاش میپردازد. هر کدام از فیلمهای سالهای اخیر کیمیایی (منهای حکم) برای نابودی کارنامه یک کارگردان کافی است. منتها کیمیایی در یک خودزنی آشکار انقدر فیلم بد ساخت و در ساخت این فیلمهای بد افراط کرد که امروز حتی نمیشود درباره فیلمهایش صحبت کرد. قاتل اهلی هم دقیقاً شبیه فیلمهای سالهای اخیر کیمیایی است. با این تفاوت که با حضور پرستویی کمی عطر حاتمیکیا هم به آن زده شده است. کیمیایی سالهاست که با ساخت فیلمهای اینچنینی در تلخی بیپایانی خودساخته غوطهور است. به نظر هم نمیرسد قرار باشد از این وضعیت خارج شود. کیمیایی سالهاست در ذهن اهالی جدی سینما بدل به خاطرهای کمرنگ شده است.
ارسال نظر