روزنامه شرق در ترجمه ای از محمدعلی عسگری و به نقل از الجزیره نوشت: تحولات اخیر در عربستان سعودی ازجمله بازداشت روحانیون و برکناری امامان جماعت نشان میدهد که طلاق بین نهادهای سیاسی (آلسعود) و نهادهای دینی (وهابیت) در عربستان سعودی در حال آفتابیشدن است.
اینها بعد از آن بود که به دنبال یک سلسله تصمیمات به زنان اجازه رانندگی داده شد. دراینمیان محمدبنسلمان، ولیعهد عربستان، در اظهاراتی شفاف خود را متعهد به مبارزه با تفکرات افراطی و مهار آنها معرفی کرد و گفت قصد دارد کشورش را به سوی اسلام میانهرو بازگرداند. همین حرفها و اقدامات پرسشهای زیادی را درباره ارتباط آینده خاندان حاکم با نهادهای دینی عربستان بهمیان میکشد.
هنگامی که صدامحسین، رئیسجمهور عراق، در سال ١٩٩٠ کویت را اشغال کرد، کمیتهای از روحانیون به ریاست مفتی اعظم شیخعبدالعزیز ابنباز فتوایی را صادر کردند که به موجب آن به نیروهای آمریکایی اجازه داده میشد در جریان این جنگ در خاک عربستان مستقر شوند. هدف از این لشکرکشی مجبورکردن نیروهای عراقی به خروج از کویت بود و فتوای این روحانیون به مثابه پوششی شرعی و ضروری برای تسهیل مأموریت ائتلاف بینالمللی به رهبری آمریکا تلقی میشد.
این تنها موردی نبود که نقش نهادهای دینی وهابیت را در نظام سیاسی عربستان سعودی آشکار میکرد. حتی زمانی که مسئلهای به امنیت ملی مربوط میشد دولت به سراغ نهاد روحانیت میرفت تا مجوز شرعی را کسب کند وگرنه ممکن بود مشروعیت اقدامش زیر سؤال برود. نمونهها دراینباره آنقدر زیاد است که نمیشود همه را برشمرد. زمانی که ملکعبدالعزیز، بنیانگذار عربستان سعودی، خواست صنعت ارتباطی بیسیم را وارد کشورش کند، تلاش کرد پیش از آن، موافقت شرعی روحانیون را به دست آورد. یا هنگامی که برای مدتزمانی روحانیون فتوا به تحریم استفاده از رادیو و تلگراف دادند، پادشاه سعودی مجبور شد از آنها مجوز شرعی بگیرد همچنین نهادهای دینی نقش مهمی در رقابت شاهزادگان بر سر قدرت داشتهاند. زمانی که بین ملکسعود و برادرش، فیصل اختلاف افتاد، حرف آخر را در این میان شیخمحمد بنابراهیم آلالشیخ، مفتی عربستان زد و به موجب فتوایی که داد ملکسعود را از سلطنت خلع کرد و به جای او برادرش فیصل را نشاند.
مدخلی برای فهم موضوع
برتراند بادی، متفکر فرانسوی، در کتابی با عنوان «دو دولت؛ مقایسه غرب و جهان اسلام» تلاش میکند تاریخ و روند طولانی تولد مدرنیسم سیاسی را بررسی کند و نمونههای سیاسی گوناگون در دنیای جدید بهویژه در ارتباط بین قدرت سیاسی و دینی را مورد مطالعه قرار دهد. او به بعضی روندهای نوسازی اشاره کرده و نمونههایی را ارائه میکند که درنهایت به استقلال حوزه سیاسی از دینی منجر شده است؛ بهویژه که میدانیم «در دوران قرون وسطا حوزه سیاست در موارد زیادی تابع و تسلیم حوزه دین بود». اما با ورود به دوران جدید نوگرایی متکی بر آزادیهای سیاسی توانست از قدرت نهادهای دینی بکاهد و درنهایت آنها را تسلیم قدرت سیاسی کند.
اگر ما به تجربه تاریخی جهان اسلام بنگریم، درمییابیم طبقه روحانیون - چنانکه نوح فیلدمن در کتاب خود «اوج و فرود دولت اسلامی» بیان میکند - همواره یک ترمز مهم برای کنترل قدرت حاکمان بوده است زیرا از شریعت دفاع میکردند و فقط آنها اجازه داشتند دین را تفسیر کنند. همین مسئله به آنها جایگاهی ویژه در منظومه دولتهای اسلامی قدیم میبخشید.
همین سیستم «دارای مقداری توازن معنوی بین قدرت سیاسی از یک طرف و طبقه روحانیون حامی و مفسر شریعت از طرف دیگر» بود. این وضعیت ادامه داشت تا دوران امپراتوری عثمانی فرارسید. در آن زمان اصلاحات معروف به «تنظیمات» بهگونهای بود که رابطه بین قدرت سیاسی و قدرت دینی را کاملا جابهجا میکرد. نوسازی عثمانی که هدفش تحقق اصلاحات اداری در زمینههای نظامی، اقتصادی و قضائی بود منجربه «ابتکارات قانونی و حقوقی» جدیدی شد. از یک طرف شریعت باید در چارچوب یکسری قوانین مدون ظاهر میشد و از طرف دیگر باید نهادهای جدیدی شکل میگرفت (مثل پارلمان) که تابهحال سابقه نداشته است و این نهادها باید در قانون اساسی جایگاه معینی میداشتند.
خلاصه آنکه این اقدامات به نوسازی نظام سیاسی منجر شد و توانست در یک کلمه «طبقه مفتيان را کنار بزند» بدون اینکه نهاد یا مؤسسهای را برجای بگذارد که شبیه به حضور روحانیون در گذشته قادر به ایجاد توازن قوا با قدرت سیاسی باشد. اما الگوی عربستان سعودی - چنانکه فیلدمن میگوید، دراینمیان یک استثنا به حساب میآمد و شباهت به هیچیک از دولتهای تأسیسشده بعد از فروپاشی عثمانی نداشت.
ائتلاف بین شیخ و شاه
الگوی عربستان سعودی چنانکه ابنخلدون میگوید، به نوعی ائتلاف بین شیخ (محمدبنعبدالوهاب) و شاه (محمدبنسعود) شباهت داشت. به گفته ابنخلدون «اعراب دولت را فقط به شکلی دینی بهدست آوردند. این روند از نبوت شروع شد و تا ولایت استمرار پیدا کرد و در همه آنها دین اثری جامع داشت. دلیل آن نیز این بود که اعراب مردمانی وحشی بودند و به دشواری میشد آنها را تسلیم کرد یا گرایشات آنها را در یکجا تمرکز داد. ازاینرو دین بزرگترین نقش را در انقیادشان داشت و رقابتی را بین آنها به وجود آورد که تجمع و انقیاد آنها را تسهیل کرد».
تاریخ تأسیس نخستین دولت آلسعود در سال ١٧٤٤ به ائتلاف یا اتحاد بین دو شخصیت مهم برمیگردد: یکی محمدبنسعود، بینانگذار خاندان حاکم و دیگری شیخمحمد بنعبدالوهاب، یکی از مفتيان تأثیرگذار در تاریخ اسلامی جدید. نحوه رابطه بین این دو :روند غالب بر آینده عربستان را از همان ابتدا رقم زد.
ابنسعود یکی از برجستهترین رهبران قبایلی و نظامی دوران خود بود. بااینحال اگر نبوغ سیاسی خود را به جنبش محمدبنعبدالوهاب گره نمیزد، دچار شکست میشد. عبدالوهاب خود پروژهای سلفی و اصلاحطلبانه را در نظر داشت و تلاش میکرد اسلام را به قول خود از عادتهای غلط و خرافات منحرف کننده پاکسازی کند و آن را به همان صفا و خلوص دوران گذشته بازگرداند.
همین فراخوان اصلاحطلبانه به قدرت سیاسی و نظامی آلسعود فرصت داد تا از آن برای تحکیم پایههای قدرت خود و گسترش آن بر تمام شبهجزیره عربستان استفاده کند. از آن گذشته این موضوع به حکومت ابنسعود نوعی مشروعیت دینی میداد که موجب تثبیت و استمرار آن میشد. به تعبیری روشنتر آمیزش بین وهابیت و قدرت آلسعود، «دولتی دائمی» را به وجود میآورد.
با مرگ این دو نفر و پایان نخستین دولت سعودی، این رابطه قطع نشد زیرا هرکدام برای خود خانوادهای را به ارث گذاشتند که این شراکت دوجانبه را بین شاهزادگان و وارثان شيخ برای سالهای بعد ادامه دادند. بهعبارتی دیگر رفتهرفته این شراکت جای خود را به ارتباط بین دو نهاد مهم سیاسی و دینی در کشور داد. دراینمیان نهاد روحانیت به گفته خاندان عبدالوهاب، نقش مشروعیتبخشی و پشتیبانی از نهاد سیاست را ایفا میکرد. برای تحکیم ارتباط بین نهادهای سیاسی و مذهبی ازدواجهای مهمی نیز صورت گرفت که یکی از آنها ازدواج ملکعبدالعزیز با دختر شیخعبدالله بنعبداللطیف آلشیخ بود که در زمان خودش بزرگترین شیخ وهابی بهشمار میرفت.
بنیانگذار عربستان هرگز دست از تأکید بر اهمیت و نقش این اتحاد برنداشت. ازهمینرو بود که خطاب به قبایل تحت فرمانش میگفت: «نباید بترسید. اولا ابتدای این کار از سوی خداوند بوده است. بعد هم شیخمحمد بنعبدالوهاب. هر بار اختلافی پیش آمد و میرفت که دین خدا نقض شده و این نور رو به خاموشی گراید، یکی از آن دو خانواده (آلسعود و آلشیخ) آن را ترمیم میکردند».
در مقابل، روحانیون وهابی نیز از هیچ کوششی برای پشتیبانی از عبدالعزیز فروگذار نکردند و تمام امکانات واقعی یا نمادین خود را برای پیروزی او و اقامه شریعت و دین هزینه کردند. از آنجا که فقط آنها مفسران دین بودند دراینباره کتابها نوشتند و از سایر روحانیون شبهجزیره نیز خواستند به حمایت از این دولت برخیزند. شیخمحمد بنعبداللطیف آلشیخ در پیامی نوشت: «خداوند هرکس را در این امر کمک کند و حتی از دیگران سبقت بگیرد نصرت خواهد داد. اگر امام رعیت را به کمک بخواهد این جهادی واجب برای همگان است و هرکس از آن سرباز زند، منافق است. زنهار، زنهار که به حرفهای شکاکان گوش ندهید و نسبت بهصاحبان این فراخوان اسلامی تردید نداشته باشید».
ایدئولوژی وهابیت چسب اصلی نظام سیاسی عربستان و عامل دوام آن بود. این همان چیزی بود که ملکعبدالعزیز در توصیف نیروهایش به جان فیلیپی، گردشگر بریتانیایی، گفته بود: «فقط کافی است آنها را فرابخوانم تا هزاران نفر زیر پرچم من برای جنگ آماده شوند. از بیشه تا نجران تا رینه تا تثلیث. بین آنها هیچکس نیست که مرگ در راه عقیده را دوست نداشته باشد. همه آنها ایمان دارند اگر شانه خالی کنند به جهنم خواهند رفت!».
بهاینترتیب بود که ائتلاف بین شیخ و شاه جواب داد و شیوهای جدید از دولتمردی و نحوه توزیع قدرت را در عربستان به آزمایش گذاشت. این علاوه بر قدرتی بود که روحانیون بر حسب وظیفه دینی خاصشان بهدست میآوردند. خاندان شیخ دیگر «صرفا یک زایده شرعی نبود» بلکه بخشی از قدرت بزرگی به حساب میآمد که در درجه اول آلسعود آن را به صحنه آورده بود. ازاینرو روحانیون سعودی فراتر از یک روحانی معمولی بودند. آنها نقشی فعال در جامعه داشتند و جزء متحدان قدیمی آلسعود بهشمار میرفتند. بهعبارتی دیگر روحانیون به بخشی از طبقه حاکم در عربستان تبدیل شدند.
اما توازن قوا بین این دو طرف در پی افزایش درآمدهای نفتی که به خزانه دولت ریخته میشد دچار اختلال شد زیرا در کشور نظام اقتصادی جدیدی پدید آمد که در آن پادشاه حرف اول و آخر را میزد.
اختلال در ارتباط
هنگامی که ابنسعود سرزمینهای بیابانی وسیعی را در شبهجزیره تصرف میکرد هرگز به ذهنش هم نمیرسید که در بطن این شنزارها چه ثروت هنگفتی نهفته است؛ ثروتی که در آینده اصلیترین منبع درآمد دولت بوده و ثروت کلانی را به خزانهاش سرازیر خواهد کرد.
نفت در تکوین اقتصاد عربستان سهم بسزایی داشت. دولت درآمدهای نفتی را تصاحب میکرد و بعد به شکلی که میخواست بین گروههای مختلف جامعه بذل و بخشش میکرد. همین امر به دولت امکان آن را میداد تا نظام جدیدی را به وجود آورد و بسیاری از بنیانهای اجتماعی و بهویژه بنیانهای قبایلی را به نفع خود برهم ریزد.
طبقه روحانیون تسلیم پیامدهای این نظام اقتصادی نشدند. ابتدا تصور میشد دولت میتواند با ایجاد نظام اقتصادی جدید و جیرهخوارکردن مفتيان نقش آینده آنها را به نفع خود مصادره کند. اما مجموعهای از امتیازات و بذل و بخششهایی که به مفتيان میشد، نیز نتوانست از اهمیت نقش آنان در جامعه عربستان بکاهد. تأثیر درآمدهای نفتی فقط در روابط دوجانبه پادشاهان و روحانیون اثر نگذاشت، بلکه عنصر سومی را به میان این رابطه آورد که عبارت بود از طبقه محروم جامعه و اینکه چه کسی (شاه یا شیخ) هدايت آنها را برعهده خواهند داشت.
از آنجا که درآمدهای کلان نفتی در اختیار نظام سیاسی بود و این حاکمان بودند که این ثروت را بین جامعه تقسیم میکردند، دولت خود را در ارتباط با مردم بینیاز از روحانیون میدید. به تعبیری دیگر درآمدهای نفتی نظام حاکم را از واسطهای به نام روحانیون (بین نظام و جامعه) بینیاز میکرد. بههمیندلیل از قدرت روحانیون برای حمایت از حاکمیت شرع در دولت جدید عربستان به نسبت گذشته یا دولتهای اسلامی سنتی بهشدت کاسته شد.
علاوه بر نقشی که نفت در تضعیف قدرت روحانیون و کاستن از نقش آنها بازی کرد، حوادث ١١ سپتامبر و مسائل پیرامون آن ازجمله تبلیغات گسترده و منفی رسانهها علیه تفکرات سلفی و وهابیت اثری زیاد بر محدودکردن نقش روحانیون از سوی دولت داشت. رسانههای غربی بهشدت بین اعمال و گفتمان تحصیلی وهابیت و رویکردهای جهادی سلفی ارتباط برقرار میکردند.
ژانویه ٢٠٠٢ مجله اکونومیست در گزارشی نوشت: «وضعیت کاملا دگرگون شد. از آن حالت احترام و استقبال رسمی و مردمی که سعودیها قبلا برخوردار بودند به یک حالت نفرت و بیزاری و دشمنی ختم شد... تا جایی که برخی اسناد رسمی آمریکا عربستان سعودی را بدترین دشمن منافع، امنیت و نفوذ این کشور حتی بیشتر از نظام صدامحسین معرفی میکرد».
بر اثر این فشارهای متعددی که بر عربستان سعودی تحمیل شد، حاکمان سعودی ناچار شدند درخواستهای زیادی را پذیرا شوند که یکی از مهمترین آنها تغییر سیستم آموزش دینی و فرهنگی کشورشان بود زیرا دولت آمریکا تصور میکرد ماهیت وهابی این سیستم آموزشی در بین نسلهای جدید این کشور ذهنیتی فرهنگی را تولید میکند که درنهایت منجر به دشمنی با غرب و فرهنگ مدرن میشود.
به موجب این اصلاحات، برخی از آیات مربوط به حب و بغضهای افراطی باید حذف میشد زیرا دولت آمریکا تصور میکرد این آیات نفرت نسبت به این کشور را توجیه میکند.
درعوض باید تفکرات امثال ساموئل هانتینگتون، متفکر آمریکایی ضداسلام و صاحبنظریه جنگ تمدنها، در کنار سایر متفکران غربی وارد کتابهای درسی میشد کمااینکه برای نخستین بار مقرر شد مفاهیم جدیدی مثل جامعه مدنی، جهانگرایی و حقوق بشر یا گفتوگوی تمدنها در این برنامههای درسی آورده شود. هرچه بود این شیوهها در کنار شیوههای داخلی دیگر کمک کرد تا از نقش روحانیون و نفوذ نهادهای دینی وهابیت در عربستان کاسته شود. اما نه تا آنجا که به قطع ارتباط با دولت منجر شود؛ بدون اینکه جایگاه اصلی روحانیون بهعنوان طبقه حاکم یا شرکای قدرت از بین برود.
آیا وهابیت افول میکند ؟
چندی پیش محمد بنسلمان، ولیعهد عربستان سعودی، در میان دستزدنهای ممتد حاضران در کنفرانس اقتصادی «پیشنهاد سرمایهگذاری برای آینده» تعهد کرد اصلاحات اجتماعی گستردهای را در کشورش ایجاد کند تا جامعه عربستان را به جامعهای «طبیعی، با تسامح و خوب» تبدیل کند. بنسلمان به مصائب کشورش در سالهای گذشته اشاره و از سیطره «روشهای سرسختانه بر جامعه» گلایه کرد. او یادآور شد اکنون زمان آن رسیده است تا «با این افکار مقابله شده و بلافاصله بر آنها غلبه کنیم». او گفت کشورش به دنبال یک زندگی «طبیعی است که بازتابدهنده دین با تسامح اسلام و عادتها و سنتهای خوبمان باشد.
ما میخواهیم با جهان زندگی کنیم و در توسعه جهان و کشورمان مشارکت داشته باشیم»
پیش از این نیز عربستان سعودی شاهد یک سلسله تصمیماتی بود که نشان میداد مقامات این کشور دارند از رویکردهای محافظهکارانه وهابیت فاصله میگیرند. حق رانندگی دادن به زنان یا کاستن از قدرت هیئتهای امربهمعروف و نهیازمنکر ازجمله اینها بود. همان زمان اطلاعیهای منتشر شد که از تأسیس یک «مجتمع احادیت نبوی» حکایت داشت. با این هدف که «احادیث نبوی غربال شده و از احادیثی که به تروریسم یا قتل و کشتار دعوت میکند خالی شود». کاری که متخصصان آن را در حد انقلابی در اساس و پایههای وهابیت سلفی تلقی کردند، همان تفکری که از یک قرن پیش تاکنون پادشاهی عربستان بر آن استوار بوده است.
با این همه بعید بهنظر میرسد حکومت عربستان سعودی از وهابیت فاصله بگیرد. سباستین زونسن، پژوهشگر جمعیت آلمانی سیاست خارجی، میگوید: «اگر حمایتهای دینی وهابیت نبود خانواده حاکمان قادر به داشتن یک سلطه سیاسی نبودند. این ائتلاف بین وهابیت و خاندان حاکم بود که چند دهه استمرار پیدا کرد. ازاینرو دشوار خواهد بود که خاندان حاکم بدون حمایت روحانیون بتواند قدرت سیاسی خود را حفظ کند. طبعا هدف حذف وهابیت نیست، بلکه اصلاح آن به شکلی عمیق و ریشهای است».
این برنامهها تقریبا همان چیزی است که یوسف العتیبه، سفیر امارات در واشنگتن، بر زبان آورد و گفت: «امارات، عربستان، اردن، مصر و بحرین برای خاورمیانه دولتهای سکولار میخواهند». به عبارتی دیگر نظام سیاسی عربستان سعودی در حال گذار به سوی سکولاریسم است. اما این روند به کجا منتهی شود و اینگونه اقدامات به قطع ارتباط مستقیم و صریح بین خاندان حاکم و روحانیون وهابی منجر خواهد شد یا وهابیت را در این کشور به کالبدی بدون روح تبدیل خواهد کرد، معلوم نیست. آنچه معلوم است اینکه دوران جدیدی در عربستان شروع شده است؛ دورانی که ما در آن شاهد تحولی ریشهای در ارتباط بین پادشاهان و متحدان سنتیشان به ویژه روحانیون وهابی خواهیم بود.
نظر کاربران
اگه عربستان داره پیشرفت میکنه شما چرا داری جز جز میکنی؟؟
کارشون درسته