فاجعهای که از تگرگ تهران به جا ماند!
روزنامه شرق نوشت: خانه پدر دارد، مادر ندارد. از يك سال قبل همينطور است از آبان و آن باران و تگرگ پاييزي. بچهها خود را در گوشه مبل فرو بردهاند. چشم دوختهاند به پدر، حرف نميزنند. از همان روزي كه مادر جلوي چشمهايشان در كانال آب افتاد، روزبهروز نگراني آنها براي پدر بيشتر شد كه نكند مثل مادر او را هم از دست بدهند.
روزنامه شرق نوشت: خانه پدر دارد، مادر ندارد. از يك سال قبل همينطور است از آبان و آن باران و تگرگ پاييزي. بچهها خود را در گوشه مبل فرو بردهاند. چشم دوختهاند به پدر، حرف نميزنند. از همان روزي كه مادر جلوي چشمهايشان در كانال آب افتاد، روزبهروز نگراني آنها براي پدر بيشتر شد كه نكند مثل مادر او را هم از دست بدهند.
باباي «پرهام» هشتساله و «هستي» ٩ساله، ٦٧ سال دارد و همين آنها را نسبت به رنج پدر حساستر کرده است. آبان سال ٩٥ را شايد همه با نخستين تگرگ سيلگونه آن به ياد بياورند؛ شبي كه كف خيابانهاي تهران سفيد شده بود از تگرگ؛ اما آن شب براي خانواده «زاهدي» تنها خاطرهاي محو و پر از ابهام است. آقاي زاهدي يک سال دوندگي کرده؛ اما هنوز اثري از جنازه همسرش پيدا نکرده است. زني که ٢٣ سال سابقه کار داشت، حالا بچههايش تا برگه يا حکم موت فرضي مادرشان نباشد، از حقوق قانوني خود محروم هستند.
دوشنبه ١٧ آبان سال گذشته، ساعت از هفت گذشته بود كه باران شديد تهران در کمتر از يک ساعت تبديل به تگرگ شد. مادر و پدر پرهام و هستي به طور اتفاقي همزمان به مدرسه زبان بچهها رفتند تا آنها را به خانه ببرند. پدر به سمت ماشين رفت تا مادر و بچهها بيايند. آنها وقتي ميخواستند از جوي آب در خيابان رد شوند، ليز خوردند. مادر به هواي برداشتن كيف پرهام از جوي بدون سرپوش خيابان پاسداران به درون آب سقوط كرد، بچهها كه جيغ كشيدند و دويدند به دنبال مادر؛ اما ديگر فايدهاي نداشت و او رفته بود؛ اما در شهر هيچكس نبود كه به دادشان برسد و رد مادر آنها را بگيرد.
مسئولان آتشنشاني هم که آمدند، هيچ تجهيزات خوبي براي عمليات نجات نداشتند. يك شب تا صبح طول كشيد تا در نهايت مسئولان اداره آگاهي باور كردند كه مادر بچهها در جوي آب افتاده است؛ اما ساعتهاي طلايي براي نجات يك زندگي از دست رفته بود كه حالا منوچهر زاهدي از آن دلگير است: «از عجايب است كه نه شهرداري و نه پليس و نه هيچكدام از مسئولان ديگر گزارشي درباره سقوط همسرم به كانال آب ندادهاند؛ انگار نه انگار به دليل سهلانگاري آنها يك زندگي از دست رفته است و چند خانواده حدود یک سال در بيخبري هستند».
در همان ساعتهاي نخست مأموران آتشنشاني بدون هيچ تجهيزاتي و تنها با يك چراغقوه، نردبان و طناب پوسيده براي نجات وارد عمل ميشوند؛ درحاليكه هنوز هم به صحت ماجرا شك دارند؛ براي همين هم آقاي زاهدي به كلانتري قبا ميروند تا فيلم بانك كنار جوي آب را كنترل كنند يا از طريق آنتن موبايل موقعيت مادر بچهها را رديابي كنند؛ اما مأموران كلانتري هم در آن لحظات حساس به جاي همدلي به ماجرا شك داشتند: «ما را سينجيم ميكردند كه شايد اختلاف داشتيد، دعوا كردهايد و جاي ديگر رفته است. بعد هم ما را به صبح حواله ميدادند؛ اما صبح براي ما دير بود. به آنها گفتم كه صبح نهايت ميتوانيد جنازه را پيدا كنيد؛ اما انگار موقعيت به اين حساسي را درك نميكردند و ميگفتند الان نميتوانيم كاري كنيم. ما ساعتهاي طلايي نجات يك آسيبديده را همينطور از دست داديم. ما را به كلانتري ديگري فرستادند و تا صبح كلي فرم پر كرديم. در نهايت هم صبح از كلانتري هروي آمدند، فيلم بانك را ديدند و گزارش تهيه كردند. بعد مأموران آگاهي و آتشنشاني با تجهيزات براي عمليات نجات مستقر شدند و جستوجو تا يك ماه ادامه يافت».
او گلايه دارد و باز هم گلايه دارد كه چرا همان شب مسير اين جوي كه تا دشت ورامين و زمينهاي كشاورزي ميرود، جستوجو نشد؟ چرا بعد از اطلاع از ماجرا آتشنشاني در اين مسيرها در آمادهباش نبود؟ و «زاهدي» در ميان حرفهايش از تلاشهاي آقاي اميني، فرمانده آتشنشاني كه در آتشسوزي پلاسكو جان خود را از دست داد، گفت كه با آقاي زاهدي تماسهاي مكرر داشته است و هنوز هم شماره موبايلش در گوشي او است: «خدا او را بيامرزد، مدام از مراحل جستوجو گزارش ميداد كه مثلا ستاد بحران تشكيل داديم يا در حال جستوجو هستيم؛ اما اول اينكه با توجه بهشدت آب آتشنشاني مجهز نبود؛ ضمن اينكه مسير گودالهاي پر از زباله و لجن دارد كه بعضي جاها در زير مسير پلهاست؛ بنابراين جستوجو مشكل بود».
تمام روزهاي حدود يكسال گذشته براي آنها در بلاتكليفي گذشته است. بچهها اگرچه تا چهار ماه قبل سكوت كرده بودند، اين روزها پرخاشگر و عصبي شدهاند. عمه هم از همان روزهاي نخست حادثه چند ماهي است كه خانه و زندگي را رها كرده تا در تهران مراقب بچهها باشد؛ اما هيچكس مادر نميشود؛ مادري كه ١٨ سال از عمر ٤٧سالهاش را در سازمان كشتيراني مسئول صادرات بود.
حالا زندگي كودكان زاهدي براي همه اموري كه نياز به اجازه مادر دارد فلج شده است و اين اصطلاح را پدر در كنار نگراني و افسردگي ميگذارد: «در اين شرايط همزمان با مسئوليتهاي يك پدر مسئوليت مادر بچهها مثل مدرسه و تكاليف را هم برعهده دارم. در روزهاي وقوع حادثه جز همه اين تكاليف وظيفه پيگيري كارهاي آتشنشاني، بازپرسي و شوراي شهر را هم داشتم».
در هفتههاي اول رئيس كميته ايمني شوراي شهر تهران با رئيس كميسيون سلامت شوراي شهر تهران چند باري با اين خانواده تماس داشتهاند و پيگير كارهاي آنها بودهاند؛ اما حالا ديگر تماسها قطع شده است.
همه خانواده بعد از گذشت يک سال همچنان باور ندارند که خانم زاهدي خوشاخلاق و کاري براي هميشه رفته باشد و مادرش هنوز که هنوز است روي صندلي چرخدار چشمانتظار اثري از دخترش است: «وقتي چنين اتفاقي ميافتد، چقدر آدم تنها ميشود. انگار ادارات و مسئولان هيچ مسئوليتي ندارند. هيچکس جواب نميدهد که پرونده ما در چه مرحلهاي است؟ ما هم ماندهايم چه کنيم. اوايل با همکارانش چند باري تا ورامين رفتيم و مسيرهاي آتشنشاني را بررسي کرديم؛ اما هيچچيز دستگيرمان نشد. از ايستگاههاي آتشنشاني هم که ميپرسيدم، اصلا از موضوع خبر نداشتند».
١٤سال با همسرش زندگي کرده است. نرگسخانم البته همسر دوم «زاهدي» است و از طريق همکارانش به او معرفي شده: «اسمش را جواهر گذاشته بودم، قصر که نداشتيم، اما اينجا در خانه من جواهر بود. حالا اما حس ميکنم در خلأ هستم و نميدانم چه کنم. کاش کمي نسبت به اين موضوع حساسيت نشان ميدادند. روزهاي اول بچهها خيلي گريه ميکردند، اما حالا بيشتر به فکر من هستند و ميترسند من را هم از دست بدهند. مدام سفارش ميکنند مراقب خودت باش».
سر ميچرخاند به سمت پنجره و با انگشت جوي آب را در نقطه دور نشان ميدهد: «آنجا حصار نداشت، اما بعد از اين اتفاق شهرداري سريع آنجا را حصار کشيد. حتما بايد اين اتفاق ميافتاد؟ ببينيد چقدر راحت يک خانواده از هم پاشيده شد»،
اما از زماني که همسر آقاي زاهدي در جوي آب افتاد تا همين حالا نهتنها از او خبري نيست که حتي مشکلات ديگر هم به مشکلاتشان اضافه شده است: «به بيمه تأمين اجتماعي رفتم تا درباره حق و حقوق بچهها حرف بزنم، خيلي بيتفاوت برخورد کردند. همسرم ٢٣ سال سابقه کار داشت و بچهها از حقوق مادرشان سهم دارند، اما به من گفتند براي گرفتن حقوق آنها بايد برگه موت فرضي بگيرم. در قانوني مدني هم که برگه موت فرضي، يا ٧٥سالگي بهبعد صادر ميشود يا با احرازشدن برخي از شرايط، حداقل پنج سال طول ميکشد تا برگه فوت فرضي صادر شود، درحاليکه اگر همسرم نانآور خانواده بود يا براي من چنين اتفاقي ميافتاد، تکليف هزينههاي خانواده تا پنج سال معلوم نبود. ضمن اينکه اگر بچهها براي هر کاري نياز به رضايتنامه مادر داشته باشند، بدون برگه فوت فرضي دستوپايمان بسته است»،
اما بدتر از همه اينها وقتي است که پرونده شکايت اين خانواده به دليل نبود گزارش فوت براي بررسي به جريان نميافتد: «همانوقتها براي شكايت اقدام کرديم، اما گفتند تا اثري از ايشان پيدا نشود نميتوانيم شهرداري را محكوم كنيم. شكايت در دادگاه است، اما نميتوانند اقدامي كنند. اين درست است که تاوان ناتواني شهرداري و آتشنشاني را ما بدهيم؟».
حالا هم تنها درخواست او از مسئولان اين است که بعد از يکسال آنها را از بلاتکليفي نجات دهند: «همسرم در کانال آب افتاد؛ همه مدارک آن هم هست. اينکه قابل تکذيبکردن نيست».
خانواده زاهدي بهتازگي نامهاي هم از دادگستري گرفتهاند که بر اساس آن قرار است با اعلام اداره آگاهي به ايستگاههاي آتشنشاني، يکبار ديگر از منطقه پاسداران تا منطقه ۲۰ جستوجو شود.
با دستور وزير کار و رفاه اجتماعي هم قرار بر اين شده است که در صورت صدور برگه فوت فرضي، پرهام تا پايان تحصيل و هستي تا زمان ازدواج از حقوق مادر خود برخوردار شوند. وقت خداحافظي اما همه اين حرفها قطره ميشود در چشمهاي «هستي» و سيلي سرخي ميشود روي گونههاي «پرهام».
نظر کاربران
واقعایعنی اینقدربایدبی تفاوت باشند اگراین اتفاق برای خودشون می افتادهم اینقدربی تفاوت بودن
تنها چیزی که ارزش نداره جان انسانهاست تا کی.........
خدا ازشون نگذره
وای خدا
چرا الان این خبر رسانه ای شده؟
نا مسلمونا
لعنت بر هر چی ظالمه