زن نگونبخت که ۳۵ سال آزار و کتکهای شوهربیمارش را تحمل کرده بود، سرانجام طاقتش را از دست داد و تصمیم گرفت او را ترک کند.
روزنامه ایران: زن نگونبخت که ۳۵ سال آزار و کتکهای شوهربیمارش را تحمل کرده بود، سرانجام طاقتش را از دست داد و تصمیم گرفت او را ترک کند.
وقتی منشی شعبه ۲۶۴ دادگاه خانواده تهران، طرفین پرونده را صدا زد، زنی سالخورده، همراه دختری جوان وارد شدند. چهرهشان بسیار به هم شباهت داشت و به نظر میرسید مادر و دختر باشند. به محض ورود قاضی «غلامحسین گل آور» رو به زن مسن گفت: «معمولاً خانمها وقتی مهریهشان را مطالبه میکنند که مشکل بزرگی در زندگی مشترکشان پیش آمده باشد. حالا چه شده که بعد از این همه سال چنین درخواستی را مطرح کردهاید؟»
زن جواب داد: «از 35 سال پیش هم که ازدواج کردیم، بداخلاقی میکرد، ناسازگار بود و از دیگران دوری میکرد. از همه مهمتر دست بزن داشت و هر وقت در جایی به مشکل برمیخورد عصبانیتش را روی من خالی میکرد و کتکم میزد. اما حالا دیگه پیر شدهام و توان تحمل زندگی با یک مرد روانی را ندارم...»
قاضی: «گفتید روانی؟!»
زن: «بله. بیماری شیزوفرنی دارد. بارها بستری شده و مادامی که داروهایش را مصرف میکند حالش بهتر است. اما مدتی است که یکی در میان قرصهایش را میخورد. همین دو هفته پیش بود که افتاد به جان تنها دخترمان و حسابی کتکش زد. شما بگویید آقای قاضی؛ دختر 25 ساله را کتک میزنند؟»
همان موقع دختر جوان که تا آن لحظه ساکت مانده بود، بلند شد و گفت: «مادرم بازنشسته بهزیستی است. اما زندگی خودمان از همه بدتر است. شنیدهام وقتی پدرم به خواستگاری مادرم رفته بود، خانوادهاش بیماری او را پنهان کردهاند و از آنجا که مادرم زن صبور و آبروداری است، اعتراضی نکرده و ترجیح داده با پدرم زندگی کند. همه تصور میکردند با تولد یک بچه حال پدرم بهتر میشود. اما افسوس که او نه به من و نه به مادرم اهمیتی نمیداد. من در مهدکودک بزرگ شدهام و یادم نمیآید پدرم توجهی به خواستههایم کرده باشد. اصلاً این بیماری طوری است که احساسات آدم را کم میکند.
شاید او تقصیری نداشته باشد، اما من و مادرم گناهی نکردهایم که دائم باید کتک بخوریم. به خاطر همین ماجراها مادرم دیگر به فکر بچهدار شدن نیفتاد و سعی کرد به آینده من آسیبی نخورد. الان هم در رشته معماری تحصیل میکنم و شاگرد اول دانشکده هستم. بعد از مدتها تحقیق و مشاوره به این نتیجه رسیدیم که حال پدرم روز به روز بدتر میشود و با این حال مادرم دیگر نمیتواند از او پرستاری کند...»
این بار زن حرف دخترش را قطع کرد وگفت: «آقای قاضی شوهرم کار درست و حسابی ندارد و خرجی هم که نمیدهد هیچ؛حتی یک روز دستمال توالت را پنهان میکند. روز دیگر برق را قطع میکند و خلاصه هر روز یک بهانه برای دعواکردن دارد. میترسم با این بیماری یک روز قصد جانمان را بکند.»قاضی که تا آن لحظه به حرفهای مادر و دختر گوش میداد، گفت: «حرفهای شما را شنیدم.اما ازقدیم گفتهاند که یکطرفه نباید به قاضی رفت.پس باید همسرتان هم حضور داشته باشد تا حرفهای او را هم بشنوم.ضمن اینکه مدارک پزشکی بیماری شوهرتان هم باید بررسی شود.»زن با شنیدن این حرف اعلام کرد که شوهرش احضاریه را گرفته اما حاضر نشده به دادگاه بیاید. اما برادرش که هزینههای دارو و درمانش را میپردازد پشت در است.
با اشاره قاضی دختر بیرون رفت تا عمویش را به دادگاه بیاورد. چند لحظه بعد مردی قد بلند، خوش لباس و آرام به دادگاه پا گذاشت و از قاضی اجازه خواست بنشیند. رئیس محکمه از او پرسید: «حتماً در جریان پرونده برادرتان هستید. اگر توضیحی درباره مهریه و درخواست طلاق همسر برادرتان دارید، بگویید.»
برادر مرد بیمار جواب داد: «همسر برادرم و دخترش حق دارند. اما من از آنها خواستم که مراقبت از برادرم را ادامه دهند. باور کنید اگر داروهایش را به موقع مصرف کند مشکلی پیش نمیآید. اما این خانم اصرار دارد که به زندگی مشترکشان خاتمه دهد. من هم اعتراضی ندارم و با جان و دل از برادرم نگهداری میکنم.»
زن هم گفت: «شما بنیه و توانایی سر و کله زدن با برادرتان را دارید. اما من نمیتوانم از یک بیمار روانی نگهداری کنم. اگر روز خواستگاری به من گفته بودید که مریضی دارد امکان نداشت قبول کنم. یادتان هست گفتید که مغازه و کار حسابی دارد؟ اما در تمام این سالها با حقوق من زندگیمان را گذراندهایم، وقتی هم بچهدار شدیم خودم را بازنشسته کردم تا دخترم زیر دست پدرش آسیبی نبیند. اما حالا میخواهم این چند صباح باقی مانده از عمرم را آنطور که دلم میخواهد زندگی کنم.»
برادر شوهر زن سری به علامت تأیید تکان داد و به قاضی نگاه کرد و قاضی از زن خواست که فعلاً مهریه 65 سکهایاش را بگیرد و از طلاق صرفنظر کند. اما در صورتی که اصرار به جدایی داشت باید مدارک پزشکی و سوابق بیماری شوهرش را به دادگاه ارائه دهد تا دربارهاش تصمیم بگیرد. با ختم دادرسی همه بلند شدند تا دادگاه را ترک کنند. قاضی قبل از خروج حاضران به دختر جوان گفت: «مراقب پدرت باش دخترم.» دختر هم با تکان دادن سر حرف قاضی را تأیید کرد و در حالی که اشک چشمانش را با پشت ناخن میگرفت از دادگاه بیرون رفت.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
به این میگن زن صبور!!!دخترای امروز بهشون بگی بالا چشت ابروه طلاق گرفتن ورفتن
بدون نام
خیلی خوبه که تحمل کردین هرکس بود شکنجه کرده بود مثل ماجرای اعظم شکایت میکرد هرکسی بالاخره یه روزی صبرش لبریز میشه
بدون نام
بخدا اگه مردی همچین کاری رو بکنه
خواهرم بعد چهار سال زندگی با مردی که میگفت عاشق خواهرمه سرطان سینه گرفت و مجبور به تخلیه یکی از سینه هاش شد کل مراحل خیلی سخت بیماری خواهرم 6 ماه بود که این مرد در کنارش بود و بعد اون خواهرم دوباره رو پا شد سرکار رفت و زندگی رو دوباره دست گرفت ولی بنا به گفته دکتر تا پنج سال که دارو های ضد سرطان مصرف میکرد حق بار دار شدن نداشت و این مرد همین موضوع رو بهانه قرار داد و به خواهرم گفت یا دارو هات رو قطع کن و بچه دار شو (این یعنی برگشت بیماری و احتمالا مرگ) یا بدون هیچ مطالبه حق و حقوق بیا و رضایت به طلاق بده و انقدر داد و بیداد و فحاشی راه انداخت تا خواهرم بدون حتی گرفتن حتی یک ریال ازش جدا شد و هنوزم میگه حق داشت چون من دیگه اون زن قبلی نبودم و اون هم در اون 6 ماه که واقعا روزهای سختی رو میگذروندم کنارم بود شاید خواهر من به خاطر همون 6 ماه از کل بدی های این مرد چشم پوشیده و میگه ازش ناراحتی نداره ولی خدا جای حق نشسته و تو همین دنیا جواب خیلی بدی ها رو میده
این خانم حق داره زندگی کنه و باید این مرد روانی رو بسپارن به آسایشگاه زن چه گناهی کرده که محکومه زندگیش رو فدای دیگری بکنه و اگر روزی برید و خلاصی خواست ادم بده داستان بشه ولی مرد حق داره هر وقت دلش خواست خودش رو از قید و بند خلاص کنه این بی انصافی ها کی قرار تموم بشه از این خانم و دخترش خواسته میشه کنار یه بیمار روانی بمونن ولی اگه روی یکی شون قربانی این مرد روانی بشن هیچکس پاسگو نخواهد بود و همه خواهند گفت چرا جدا نشد
پاسخ ها
بدون نام
زندگی باهمچینن مردی سخته ولی پدر ش گناه داره خودش که نمیخواسته اینجورباشه
بدون نام
عجب پدر ی
مهدی گلپا
خدا لعنت کند کسی رو که زن و کتک می زنه انشالله درجهنم با یزید باشه انشالله توهمین دنیا اینقد کتک بخوره تاسقت شه
سلیا محمودی.. ۱۵ساله .. مینودر قزوین
اشکم در اومد ... مــــــــــــــتــــاســـفــــــم
بدون نام
این بیماری بد ترین نوع روانی است اکسیی یوز و فرنی اگر مرتب سر وقت قرص نخورد یا اگر ماهی یک امپول بجای قرص میدهند نزند هر یه وعده باعث چند سال عقب رفتن بیماری می شود برادر من در اثر موج انفجار در سنگر که خمپاره زده بودن وجلوی چشمش هم سنگرهایش شهید شدن درست چند روز مانده بود به پایان خدمتش این طور شد زن نگرفته ولی گاهی در اثر نخوردن دارو غیر قابل تحمله هیچ نمی فهمه دست بکار های عجیب می زنه کسی را نمی شناسه بسیار هم قوی قد بلند وخوش سیماست گاهی به دیگران حمله ور می شود حتی بما که در حالت عادی ار جونش بیشتر دوست دارد این ها گناهی ندارند ولی درست نیست ازدواج کنند خدا نکرده تو خواب یهو فکر میکنه تو سنگره میرنه بفکر خودش دشمنو میکشه الا در اسایشگاه است تا بهتر بشه بیاریم خدا الهی شفاء بده
جان علی
ناسزا نگید مریضه دست خودش نیست
مهدی
درسته که اون بنده خدا مریضه.ولی انصافا همسر و فرزندش که گناهی نکردن.خودتونو بزارید جاشون.دوست دارید کتک بخورید و از همه مهمتر زورتون نرسه از خودتون دفاع کنین؟
با همه احترامی که به مقام شامخ پدر قائلم ولی حق اون زن و بچه کتک و ناسزا نیست.ایشالا شفا بگیره
نظر کاربران
چقدر دلم سوخت
چقد هندی بود
پدر احترامش واجبه
به این میگن زن صبور!!!دخترای امروز بهشون بگی بالا چشت ابروه طلاق گرفتن ورفتن
خیلی خوبه که تحمل کردین هرکس بود شکنجه کرده بود مثل ماجرای اعظم شکایت میکرد هرکسی بالاخره یه روزی صبرش لبریز میشه
بخدا اگه مردی همچین کاری رو بکنه
خواهرم بعد چهار سال زندگی با مردی که میگفت عاشق خواهرمه سرطان سینه گرفت و مجبور به تخلیه یکی از سینه هاش شد کل مراحل خیلی سخت بیماری خواهرم 6 ماه بود که این مرد در کنارش بود و بعد اون خواهرم دوباره رو پا شد سرکار رفت و زندگی رو دوباره دست گرفت ولی بنا به گفته دکتر تا پنج سال که دارو های ضد سرطان مصرف میکرد حق بار دار شدن نداشت و این مرد همین موضوع رو بهانه قرار داد و به خواهرم گفت یا دارو هات رو قطع کن و بچه دار شو (این یعنی برگشت بیماری و احتمالا مرگ) یا بدون هیچ مطالبه حق و حقوق بیا و رضایت به طلاق بده و انقدر داد و بیداد و فحاشی راه انداخت تا خواهرم بدون حتی گرفتن حتی یک ریال ازش جدا شد و هنوزم میگه حق داشت چون من دیگه اون زن قبلی نبودم و اون هم در اون 6 ماه که واقعا روزهای سختی رو میگذروندم کنارم بود شاید خواهر من به خاطر همون 6 ماه از کل بدی های این مرد چشم پوشیده و میگه ازش ناراحتی نداره ولی خدا جای حق نشسته و تو همین دنیا جواب خیلی بدی ها رو میده
این خانم حق داره زندگی کنه و باید این مرد روانی رو بسپارن به آسایشگاه زن چه گناهی کرده که محکومه زندگیش رو فدای دیگری بکنه و اگر روزی برید و خلاصی خواست ادم بده داستان بشه ولی مرد حق داره هر وقت دلش خواست خودش رو از قید و بند خلاص کنه این بی انصافی ها کی قرار تموم بشه از این خانم و دخترش خواسته میشه کنار یه بیمار روانی بمونن ولی اگه روی یکی شون قربانی این مرد روانی بشن هیچکس پاسگو نخواهد بود و همه خواهند گفت چرا جدا نشد
پاسخ ها
زندگی باهمچینن مردی سخته ولی پدر ش گناه داره خودش که نمیخواسته اینجورباشه
عجب پدر ی
خدا لعنت کند کسی رو که زن و کتک می زنه انشالله درجهنم با یزید باشه انشالله توهمین دنیا اینقد کتک بخوره تاسقت شه
اشکم در اومد ... مــــــــــــــتــــاســـفــــــم
این بیماری بد ترین نوع روانی است اکسیی یوز و فرنی اگر مرتب سر وقت قرص نخورد یا اگر ماهی یک امپول بجای قرص میدهند نزند هر یه وعده باعث چند سال عقب رفتن بیماری می شود برادر من در اثر موج انفجار در سنگر که خمپاره زده بودن وجلوی چشمش هم سنگرهایش شهید شدن درست چند روز مانده بود به پایان خدمتش این طور شد زن نگرفته ولی گاهی در اثر نخوردن دارو غیر قابل تحمله هیچ نمی فهمه دست بکار های عجیب می زنه کسی را نمی شناسه بسیار هم قوی قد بلند وخوش سیماست گاهی به دیگران حمله ور می شود حتی بما که در حالت عادی ار جونش بیشتر دوست دارد این ها گناهی ندارند ولی درست نیست ازدواج کنند خدا نکرده تو خواب یهو فکر میکنه تو سنگره میرنه بفکر خودش دشمنو میکشه الا در اسایشگاه است تا بهتر بشه بیاریم خدا الهی شفاء بده
ناسزا نگید مریضه دست خودش نیست
درسته که اون بنده خدا مریضه.ولی انصافا همسر و فرزندش که گناهی نکردن.خودتونو بزارید جاشون.دوست دارید کتک بخورید و از همه مهمتر زورتون نرسه از خودتون دفاع کنین؟
با همه احترامی که به مقام شامخ پدر قائلم ولی حق اون زن و بچه کتک و ناسزا نیست.ایشالا شفا بگیره