۶۲۲۵۰۴
۱۶ نظر
۵۰۱۲
۱۶ نظر
۵۰۱۲
پ

روایت تلخ از زیر گرفتن پسر ۴ ساله توسط مادر

روزنامه خراسان ماجرای تلخ مادری را بازگو کرده که در سوک فرزندش نشسته است.

روزنامه خراسان ماجرای تلخ مادری را بازگو کرده که در سوک فرزندش نشسته است.

این مادر گفته است: دوسال است که دیگر فقط یک مرده متحرکم! زندگی برایم ارزشی ندارد. همسرم بعد از آن حادثه تلخ تصمیم گرفت. به مشهد مهاجرت کنیم تا شاید با دور شدن از محیطی که در آن زجر کش می شدم کمی به آرامش روحی و روانی بازگردم و آن واقعه هولناک را فراموش کنم اما مگر می شود یک مادر شاهد آن صحنه وحشتناک باشد و...

زن ۳۸ ساله در حالی که خطاب به همسرش می گفت من دیگر خسته شده ام و نمی توانم شریک زندگی ات باشم به کارشناس و مددکار اجتماعی کلانتری الهیه مشهد گفت: در یکی از شهرهای زیبای گیلان زندگی می کردم و بسیار شاد بودم به دلیل علاقه ای که به تحصیل داشتم، چند سال قبل تصمیم گرفتم وارد دانشگاه شوم و دوباره لذت درس خواندن را تجربه کنم. بعد از آن که در رشته حقوق دانش آموخته شدم در آزمون کارشناسی ارشد یکی دیگر از رشته های مرتبط شرکت کردم این در حالی بود که هر روز بر شدت علاقه ام به تحصیل در مقاطع بالاتر افزوده می شد آن قدر غرق در مطالعه و درس و کتاب بودم که به خودم توجهی نمی کردم.

با پایان یافتن تحصیلاتم در مقطع کارشناسی ارشد زمانی به خودم آمدم که ۳۶ بهار از عمرم گذشته بود. درهمین روزها با «محمد» آشنا شدم. او همکار من در یکی از بخش های اداره دولتی بود که من از یک سال قبل در آن جا مشغول کار شده بودم. به خاطر شناختی که ازاو داشتم بلافاصله مراسم عقد و عروسی را برگزار کردیم و من تصمیم گرفتم قبل از آن که سنم بیشتر شود صاحب فرزند شویم.

درست یک سال از تاریخ ازدواجمان می گذشت که خداوند پسری زیبا با چشمانی آبی و موهای طلایی به من و محمد عطا کرد. پسرم آن قدر شیرین زبان و به قول معروف تو دل برو بود که هرکس او را می دید ناخودآگاه ابراز لطف و علاقه می کرد حتی غریبه ها در پارک و خیابان سعی می کردند ناصر را در آغوش بگیرند و با او حرف بزنند. دیگر چیزی در زندگی کم نداشتم. همسری ایده آل، زندگی مرفه، فرزندی زیبا و شغلی خوب وآبرومند.

من از سعادت و خوشبختی دنیوی برخوردار بودم. روزها به همین ترتیب می گذشت تا این که همه دوستان و اقوام را به جشن تولد چهار سالگی ناصر دعوت کردم. مجلس باشکوهی که همه آشنایان از شرکت درآن لذت بردند. روز بعد از این جشن از اداره مرخصی گرفتم تا منزل را مرتب کنم. ناصر از خستگی تا ظهر خوابیده بود من هم آهسته کارهایم را انجام می دادم تا این که او را برای صرف ناهار بیدار کردم .

آن روز عصر در حالی که پسرم شاد وخندان بود در صندلی جلوی خودرو نشست و با هواپیمایی که هدیه روز تولدش بود بازی می کرد دراین هنگام من هم پشت فرمان قرار گرفتم تا مقداری از خریدهای منزل را انجام بدهم. چند دقیقه بعد وقتی از یکی از خیابان های شهر عبور می کردم مجبور شدم برای توقف در کنار یک مرکز تجاری بزرگ عرض خیابان را دور بزنم وقتی فرمان خودرو را چرخاندم ناگهان در جلوی خودرو باز شد و ناصر مقابل چشمانم به بیرون افتاد.
یک لحظه نرمی بدن او را زیر لاستیک ها حس کردم آن لحظه جیغ کشیدم و نفهمیدم که باید ترمز کنم. مردم در اطرافم حلقه زدند. پیکر بی جان پسرم را از زیر خودرو بیرون کشیدند و من دیگر چیزی نفهمیدم. وقتی در بیمارستان چشمانم را باز کردم پسرم را به خاک سپرده بودند و... مدتی بعد به مشهد مهاجرت کردیم اما من نه تنها آن فاجعه تلخ را فراموش نکردم بلکه از مادر شدن دوباره می ترسم . با این وجود همسرم دست بردار نیست و...

شایان ذکر است پس از برگزاری جلسه مشاوره ، حدود دو ماه بعد زن به شکرانه مادر شدن دوباره، با جعبه شیرینی وارد شد و...

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • محمد

    قسمت بعدی این داستان رو کی چاپ میکنید؟؟داشت دور میزد که درب باز شد و ناصر بیرون افتاد؟؟بعد از دو ماه با شیرینی برگشت؟؟فقط با مشاوره؟؟بهتره خودتون رو مسخره کنید

  • بدون نام

    چشمش زدن

  • مهدی گلپا

    خدا لعنت کند کسی را کع از شادی دیگران رنج می کشد وناراحت می شود و تصمیم می گیرد هرجوری شده شادی دیگران رابگیرد این فقط یک نمونه از این دست آدمها بود لعن و نفرین خدا تا ابد بر این آدمها باد (آمین )

  • مهدی گلپا

    تورو خدا یکبار دیگه خودتون از اول بخونید ببینید خودتون نمی خندید زن ٣۶ سالگی امده شده برای ازدواج اصلا ٣۶ سالگی باردار شده توسن ٣٧ سالگی ناصر بدونیا میاد بعداز ۴سالگی فوت می کنه تا اینجا سن زن می شه ۴١ ساله با این حادثه وجلسات مشاوره تقریبا باید خانم حدافل ۴٣ سال سن داشته باشه.. آیا ویراشگر ندارید؟؟؟

  • بدون نام

    بازم خداشکر مشگلشون حل شد

  • علی

    تو این دور زمونه خانمها توی سن بالای چهل سال اصلا بچه دار نمی شن به نظر من عین داستان بود

    پاسخ ها

    • نیلوفراهوازم

      چرا باردارمیشن من زنه همسایه مون 49سالشه بارداره میخوای ازش عکس بگیرم ببینی خخخخت والا بوخدا بخدا بوخدا

  • بدون نام

    آقای مهدی گلپا من به داستان کاری ندارم ولی حرف شما برام جالب بود. منظورتون چی بود اینکه یک زن 43 ساله نمیتونه بچه دار بشه! چرا همچین فکری کردین؟
    دایی دارم که 2 سال از من کوچکتره و مادر بزرگم این ته تغاریش رو تو سن 45 سالگی به دنیا آورده و الانم این دایی کوچکتر از خودم داره آی تی میخونه و ماشالا از هوش بالایی هم برخورداره خواهشا این طوری قضاوت نکنید این که مد شده مردم یه بچه میارن ولی اگر بخوان مثل قدیم میتونن تا سن های بالا و تا زمانی که به یائسگی نرسیدن بچه دار بشن

  • بدون نام

    داداش علی بچه دار شدن با بچه نخواستن فرق داره
    بچه دار میشن ولی نمیخوان بچه دار بشن

  • بدون نام

    36 سالگی ازدواج کرده بعد 37 سالگی بچه دار شده
    بچش بعد از 4 سال افتاده زیر ماشین
    بعد از همه ی اینا خانوم توی 38 سالگی دوباره با یه بچه تو بغل اومده پیش اینا .ملتو گیر اوردین ؟

  • مهدی گلپا

    لطفا این را چاپ کنید .آقا یا خانم بی نام با تشکر از مطالعه نظر بنده (بنده منظورم ب سن خانم بود کع اشتباه چاب کردند اگر توجه بفرمائید عرض کردم که ویرایشگر ندارند کع اشتباه چاپی یا عمدا ویا سهوا نداشته باشد )

  • نرگس

    به جوری میگه چشاش آبی و موهاش بور.انگار تو عمرش نه چش ابی دیده نه مو بور.بچه ک از کنار خیابون نیومده یا به مرده برده یا زنه.بعدم چطور تو سی و هفت سالگی بچه دار شده و سی و هشت سالگی پسر چهارساله از دست داده .تینا کلا مشکوک میزنم.اقا نویسنده نمیهواین قول میدم ازین بهتر لنیسم واستون

  • بدون نام

    اگه این داستان درست باشه این زن باید از بی مبالاتی خودشو بکشه،سوار کردن کودکان زیر12سال توصندلی جلو طبق قوانین رانندگی ممنوعه،باید روصندلی کودک یا صندلی پشت وباکمربند بسته کودکان روسوارکرد،اما من دیدم آقایونی که کوکانشونوپشت فرمان بغل میگیرن وفرمانم میدن دست بچه شون،با رعایت قانون وداشتن یک جوعقل میشه جلو این حوادثو گرفت

  • از دیار کورش بزرگ

    این داستان نیست بدبختی به خانواده بود خدا دوباره شادی به اونا بده

  • بدون نام

    من توبالیوودفیلمسازم.سناریوت رومیخرم فقط یکم سیرداغ نعناع داغش روبیشترکنید.هندی ها این سوتی ها رونمی فهمند.

  • بدون نام

    وحشتناکه ،خدا برا هیچکس نخواد خداصبرشون بده.

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج