روهینگیا؛ غریبترین قوم تاریخ
«روهینگیا» نام قومی است که در غرب میانمار و منطقه «آراکان» زندگی می کنند. معنی «روهینگیا» به زبان برمه ای می شود «اهل این جا نیست» این که قدمت این نامگذاری به چه زمانی بر می گردد اصلا مشخص نیست اما انگار یک نفر از قبل حدس زده بود این قوم قرار است در برهه ای از زمان، جزو آمار دنیا به حساب نیایند و متعلق به هیچ کجا نباشند.
مسلمانان آواره «روهینگیا» روی همین کره خاکی به دنیا آمده اند اما هیچ کجا «وطن» آن ها نیست
غریب ترین قوم تاریخ
نزدیک 40 سال است مردم یک قسمت کوچک از دنیا هیچ حقی برای زندگی کردن ندارند؛ حتی زنده بودن هم حق شان نیست. آن ها «روهینگیایی» هستند و در استان «آراکان یا راخین» به دنیای آمده اند. قوم «روهینگیا» آن قدر غریب هستند که صدای کسی از هیچ کجای این کره خاکی بلند نمی شود برای خاموش کردن آتش نسل کشی که به دامن این قوم افتاده است. «مهدی عوض زاده»- مستندساز ایرانی- سال 2012 راهی بنگلادش شد و تا نزدیکی مرز میانمار رفت. منطقه ای که رفتن به آنجا خیلی دل و جرئت می خواهد و تجربه کردن حضور در آن فضا آرزوی خیلی از مستندسازان و خبرنگاران دغدغه مند است. با این مستندساز جوان، می توانید چند دقیقه ای خود را کنار مسلمانان «روهینگیا» در اردوگاه حس کنید.
علاقه به بحران های اجتماعی
۱۰ سال کار حرفه ای در حوزه مستندسازی در داخل و خارج از کشور، آن قدر جذابیت دارد که مهدی عوض زاده می تواند ساعت ها درباره تجربیاتش صحبت کند. اما موضوعی که قرا راست محور گفت و گوی ما باشد سفری است که او سال ۲۰۱۲ به میانمار داشت. پنج سال قبل، درگیری ها در میانمار به اوج خود رسیده درست مثل همین الان.
در همان روزها که اخبار نسل کشی مسلمانان «روهینگیا» در رسانه های دنیا منتشر شد عوض زاده و یکی از همکارانش تصمیم گرفتند راهی بنگلادش شوند و مستندی از اتفاقاتی که آن جا رخ می دهد برای مرکز فرهنگی میثاق تهیه کنند. «شهریور 91، دو سه روز از ماه رمضان گذشته بود که رسانه ها شروع کردند به انتشار خبر درگیری ها. ما هم تصمیم گرفتیم در این باره مستند بسازیم، ظرف مدت کوتاهی برای رفتن به بنگلادش اقدام کردیم. یکی از دوستان ساکن در بنگلادش برای ما دعوتنامه فرستاد و به سرعت راهی آن کشور شدیم. گروه ما دونفره بود و وسایل فنی مان هم دو دوربین فیلمبرداری و عکاسی. باید در جمع و جورترین حالت ممکن راهی می شدیم.»
آواره های رسمی و غیررسمی
از ایران به بنگلادش رسیدن سختی زیادی نداشت، اما چالش بزرگی که پیش روی این مستندساز قرار داشت رسیدن به آن سوی مرز بنگلادش بود، به جایی که از مدت ها قبل انسانیت را آتش زده بودند و هیچ کس صدایش هم در نمی آمد. «در مرز بنگلادش، دو سری اردوگاه وجود دارد. تعدادی از اردوگاه ها، اردوگاه های رسمی هستند که در سازمان ملل ثبت شده اند و قدمت شان حتی به ۲۰ سال هم می رسد. در این اردوگاه ها که سالانه مبلغ بسیار کمی از سوی سازمان ملل برای آوارگان اختصاص داده می شود شرایط زندگی به سختی گذراندن روزها در اردوگاه های غیررسمی نیست اما با این حال با زندگی کردن واقعی هم فرسنگ ها فاصله دارد. اردوگاه های غیررسمی، اجتماعاتی هستند که آوارگان در دل جنگل ها برای خودشان به وجود آورده اند.
دو ماه؛ ۳۰ دقیقه
«ویزای ما یک ماهه بود. با گذشت یک ماه نتوانستیم هیچ کاری انجام بدهیم و راه ورودمان دقیقا روز آخر باز شد برای همین ویزا را یک ماه دیگر تمدید کردیم تا ساخت مستند را به پایان برسانیم. ما برای ورود به اردوگاه ها، با اغلب مقامات رسمی صحبت کردیم اما هیچ کدام نتیجه نداد و آخرین امیدمان راضی شدن مقامات غیررسمی بود. در نهایت بعد از کلی تلاش، رییس شورای محلی یکی از روستاهایی که اردوگاه در آن جا بنا شده بود به ما اجازه ورود داد. به این ترتیب توانستیم مستندمان را بسازیم.»
مستندساز ایرانی می گوید از لحظه ای که تابلوی ورودی اردوگاه را رد کرده تا زمانی که باید از آن جا خارج می شد ۳۰ دقیقه بیشتر زمان نداشته است. «در آن مدت زمان اندک، هم باید فضای اردوگاه را برای مخاطب به تصویر می کشیدم، هم با چند نفر صحبت می کردم. اردوگاهی که وارد آن شدم، دیواری نداشت و بیشتر شبیه خانه های شمال بود که با درخت و پوشش گیاهی محصور شده بود. هوای آن جا به شدت گرم بود، نه تهویه مناسبی وجود داشت نه خنک کننده مناسبی. وضعیت بهداشتی، غذا، آب و خیلی چیزهای دیگر هم افتضاح بود. بنگلادش به اندازه استان خراسان ماست اما نزدیک ۱۷۰ میلیون نفر جمعیت دارد و فکر کنم سومین کشور متراکم دنیاست.
آوارگانی که در اردوگاه های رسمی هستند حق خارج شدن از آن جا را ندارند اما غیررسمی ها می توانند برای کار کردن مدتی بیرون از پناهگاهشان باشند.
مرگ در رودخانه نف
گفت و گو با آوارگانی که سخت ترین شرایط زندگی را می گذرانند و اغلب شان عزیزان شان را جلوی چشم شان از دست داده اند، نقطه عطف سفر کاری عوض زاده بود که منجر به ساخت مستند «سرزمین مادری» شد.
عوض زاده می گوید مسلمانان «روهینگیا» راحت جلوی دوربین نشستند و شروع کردند به صحبت کردن «افرادی که با آن ها صحبت کردم معمولا خانواده های شان را از دست داده بودند. آن ها یا خانواده شان را در خانه های آتش گرفته شان از دست داده بودند یا زمانی که مشغول فرار از میانمار و رسیدن به بنگلادش بودند.
رودخانه «نف» تنها راهی است که مسلمانان «روهینگیا» می توانند از آن عبور کنند و به بنگلادش بروند. البته کشورهای دیگر مانند هند، تایلند، مالزی و... مرزهای زمینی و آبی متفاوت برای انتقال آوارگان «روهینگیا» دارند اما امکان استفاده از قایق و فاصله کم با بنگلادش باعث می شود این کشور انتخاب اول آوارگانی باشد که جان شان را کف دست شان گذاشته و در حال فرار هستند.»
رودخانه نف شاید تنها راه نجات مسلمانان «روهینگیا» باشد، اما خیلی ها آخرین لحظات زندگی شان را روی همین رود به ظاهر نجات بخش گذرانده اند ولی هیچگاه به ساحل نرسیده اند.
زندگی روی این رود زمانی به پایان می رسد که نه می شود برگشت به میانمار، نه اجازه ورود رسمی به بنگلادش وجود دارد و نه ترفندی برای ورود قاچاقی، کسی که از همه جا درمانده شده چاره ای ندارد جز این که روی قایق بماند و از دست برود. در معدود مواردی هم ممکن است فرد دل به دریا بزند، مسیر رود را شنا کند و پنهانی خودش را به جنگل ها برساند که ریسک این کار هم خیلی زیاد است.
عوض زاده با یک مورد این چنینی در مستندش مواجه شده و با او گفت و گو کرده است: «با یک نفر صحبت کردم که مجبور شده بود شناکنان تا بنگلادش بیاید. او به محض رسیدن به ساحل خودش را داخل یک بشکه بزرگ نفت پنهان کرده بود تا هوا تاریک شده و فرصتی برای فرارش مهیا شود. بشکه چند ساعت روی دریا بوده و او با استرس دستگیری یا کشته شدن، ساعت های طولانی را در بشکه گذرانده است تا در نهایت توانسته بود راهی به جنگل پیدا کند و وارد اردوگاه های غیررسمی شود.»
سفر به بنگلادش و ساخت مستند در آن جا، تنها هدف عوض نژاد نبود، او علاوه بر ساخت مستند، موفق شد کمک هایی را که توسط یک سازمان مردم نهاد بین المللی جمع شده بود بین آوارگان توزیع کند.
«تا جایی که من در جریان هستم ۴۰ هزار دلاری که ما آن سال در ایران جمع کردیم تنها کمکی است که از طرف ایران به آوارگان میانماری داده شد، آن هم از نوع غیردولتی و کاملا مردمی.»
گفت و گو با مرد بنگلادشی که هر روز از محل زندگی اش به مرز میانمار می رود و آوارگان را همراهی می کند
مرز درماندگی
هر روز از محل زندگی اش به سمت مرز بنگلادش در رفت و آمد است. سوار اتوبوس می شود و بی خیال ترسی که جزئی از زندگی مردم آن خطه از دنیاست، راهی یکی از پرمخاطره ترین مکان های دنیا می شود. «عبدالحسین امجد» ۵۰ سال دارد. فارغ التحصیل حوزه علمیه قم است. سال ۶۲ وارد ایران شد و بیش از ۱۷ سال را در کشور ما گذراند. گفت و گوی من با «امجد» در نیمه شبی که در حال بازگشت از مرز بنگلادش و میانمار است کلید می خورد. او در اوج سر و صدای آدم هایی که چفت در چفت هم روی صندلی های مینی بوس کهنه نشسته اند و منتظرند تا هشت، نه ساعت بعد به خانه های شان برسند، به سوالات من پاسخ می دهد.
محموله کمکی ایران رسید
عبدالحسین امجد، زاده بنگلادش است. دوران کودکی و جوانی اش را در دومین شهر بزرگ این کشور یعنی «چیتاگونگ» گذرانده، خودش می گوید که علاقه او به علوم دینی و حوزوی باعث شده در دوران جوانی اش به ایران بیاید و در قم مشغول تحصیل شود به همین دلیل است که فارسی را با لهجه شیرین بنگالی صحبت می کند و نیازی نیست برای فهمیدن صحبت هایش از مترجم کمک بگیرم. او سال 79 بعد از این که تحصیلاتش را در ایران به اتمام رساند، راهی بنگلادش شد تا علوم دینی ای که آموخته بود را برای جمعیت نسبتا اندک شیعه در شهر چیتاگونگ تبلیغ کند و آن را گسترش دهد. کارهای او به این جا ختم نشد. کشش این مرد به سمت مسئولیت های اجتماعی، هر روز بیشتر از قبل شد.
در بنگلادش و اطراف آن هر کجا نیاز به کمک باشد، حتما ردپایی از عبدالحسین امجد دیده می شود. بدون این که انجام کارهای بشردوستانه برای او نفع مالی داشته باشد در صحنه حاضر می شود و خیلی وقت ها حتی از مال و جان خودش هم مایه می گذارد. سر و صدای زیادی که از آن طرف خط به گوش می رسد قبل از شروع مصاحبه توجهم را جلب می کند. دلیلش را که می پرسم می گوید: «سر و صدا به خاطر کشور شماست (خنده) محموله کمک هلال احمر ایران به همراه یک هیئت دیپلماتیک وارد بنگلادش شده و الان همه درگیر هماهنگی برای توزیع محموله هستیم.» محموله قبلی که ما برای کمک به مردم میانمار فرستادیم، برگشت خورد و می گویند احتمالا دلیلش این بوده که مسئولان دولتی، این محموله را همراهی نکرده اند.
قبرستان های دسته جمعی
چند دقیقه که می گذرد صدای همهمه کمتر می شود. همه خسته از کار روزانه سر جای شان آرام گرفته اند و در سکوت کامل، امجد شروع می کند و از مسلمانان روهینگیا برایم می گوید، از مردمی که ۴۰ سال است زندگی شان با بوی سوختن چوب و جسم هم روستاییان شان عجین شده. وجب به وجب محل زندگی قوم «روهینگیا» قبرستان های دسته جمعی است. رودخانه نف اجسادی را در خود بلعیده که بوداییان افراطی و ارتش میانمار آن ها را داخل گونی کرده و به آب انداخته اند.
این شرایط زندگی حتی برای نوشتن فیلمنامه های سینمایی هم بیش از حد خشن و غیرقابل باور است اما «امجد» که در بنگلادش به دنیا آمده و بیش از هفت سال است با آوارگان «روهینگیا» ارتباط مستقیم دارد تمام این اتفاقات را تعریف می کند: «کشتن آدم های بی گناه سال هاست جزئی از زندگی بوداییان افراطی و ارتش میانمار شده و آن ها از هر فرصتی برای آزار رساندن به مسلمانان منطقه استفاده می کنند. من سال هاست شاهد به آتش کشیده شدن خانه های مسلمانان و آوارگی آن ها در منطقه «آراکان» هستم و به عنوان یک شاهد زنده باید بگویم متاسفانه امسال شدت کشتارها به اوج خود رسیده و انگار برای قساوت ارتش میانمار و بوداییان افراطی، هیچ مرزی باقی نمانده است. البته این را باید بگویم که درگیری های امسال زمانی شروع شد که گروه های شبه نظامی افراطی، به چند ایست بازرسی ارتش میانمار در منطقه آراکان حمله کردند. همین مسئله بهانه ای به دست بوداییان افراطی داد تا به کشتار مردم روهینگیا شدت بیشتری بدهند.»
دلیل اصلی شدت گرفتن کشتار مسلمانان در این منطقه ساده نیست و نمی شود فهرست وار آن ها را مرور کرد اما امجد اعتقاد دارد سهم بیشتر درگیری ها توافقات پشت پرده ای است که بین قدرت های بزرگ منطقه ای و فرامنطقه ای مانند چین، هند و آمریکا شکل گرفته است.
خاطرات جزغاله شده
امجد به چند زبان زنده دنیا تسلط دارد. همین مسئله باعث شده با آوارگان معاشرت بیشتری داشته باشند و بیشتر از حال و احوال شان خبر بگیرد. «زمانی که برای بازدید به اردوگاه ها می روم بیشتر وقتم را صرف صحبت با مهاجران می کنم. استیصال و اشک، حس هایی است که هیچ وقت از آن ها دور نمی شود. اغلب آدم هایی که در میانمار از اتفاقات جان سالم به در می برند معمولا سرنوشتی مشابه یکدیگر دارند. خیلی ها خانواده شان را از دست داده اند و حتی بعد از رسیده به بنگلادش، مدت ها با مشکلات روحی آن حادثه درگیر هستند. اغلب شان حتی بعد از ماه ها هنوز صدای جیغ خانواده های شان را می شنوند که در خانه شان زنده زنده جزغاله شده و سوختند و هیچ کس هم نتوانسته به آن ها کمک کند.»
گرسنه و درمانده
آوارگانی که به سلامت مرز را رد می کنند تنها دارایی شان بقچه هایی است که روی سرشان می گذارند و با گرفتن دست کودکانی که طعمه رودخانه «نف» نشده اند مسیر ساحل را تند تند قدم می زنند. هیچ کس نمی داند آمار کودکان و بزرگسالانی که طعمه این رودخانه شده اند چند نفر است، اما وقتی روزی 20 هزار نفر از طریق این رودخانه راهی بنگلادش می شوند، قطعا عدد و رقم قربانی ها هم قابل توجه است.
باران بی وقفه، جزء جدانشدنی مردم این خطه است و هر قدمی که با پاهای برهنه برداشته می شود، نظم آب های روان شده روی زمین را به هم می زند: «اغلب کسانی که از راه آبی به بنگلادش می رسند معمولا گرسنه هستند چون چند روز، بدون غذا و آب روی رودخانه مانده اند. برخی دیگر هم علاوه بر گرسنگی، به دلیل پیاده روی تا بنگلادش، تا چند روز توان پاهای شان را از دست می دهند و قدرت حرکت ندارند. در این بین بچه هایی که سن و سال شان زیر ۱۰ سال و پدر و مادرشان را در میانمار یا در راه رسیدن به بنگلادش از دست داده اند از همه بیشتر جلب توجه می کنند. در یکی از اردوگاه ها با دو برادر رو به رو شدم. یکی از آن ها همراه فرزندش به بنگلادش آمده بود اما بین راه او را از دست داده بود. این پدر می گفت که تمام تلاشش را برای نجات فرزندش به کار گرفته اما او را در چشم برهم زدنی از دست داده بود.»
مین های ضدنفر
رویای رسیدن به بنگلادش و کشورهای دیگر زمانی می تواند به واقعیت تبدیل شود که قوم «روهینگیا» بتوانند از تله مین هایی که ارتش میانمار در مناطق مرزی کار گذاشته اند جان سالم به در ببرند.
«چند وقت قبل مادری را دیدم که پسر نوجوانش زمان فرار از میانمار، پاهایش را از دست داده بود. او را در بیمارستان بستری کردند تا درمان شود، اما بیمارستان ها تجهیزاتی برای این کار ندارند.»
مین های ضدنفر، مدتی است توسط ارتش میانمار استفاده می شود و تا الان به کسانی که قصد فرار از میانمار را دارند، آسیب های جدی رسانده است. امجد می گوید وقتی پای درد دل مسلمانانی که از میانمار فرار کرده اند می نشیند چند جمله مشترک به گوشش می خورد. این که چرا باید از کشور خودشان رانده شوند و آواره کشورهای دیگر باشند. آن ها با التماس از مجامع بین المللی و خصوصا کشورهای اسلامی می خواهند کمک شان کنند.
حال خوش
مصاحبه با امجد هیچ لحظه شیرینی ندارد. حتی خاطرات کمی خوشایندی که می گوید به این دلیل خوشایند است که تهش می رسد به این که طرف نمرده؛ راست هم می گوید بین مسلمانان «روهینگیا» همین که بتوانی نفس بکشی، انگار خوشبختی.
امجد لا به لای صحبت هایش می گوید در تمام این سال ها، تنها زمانی حالش خوب بوده که توانسته اقلام و کمک هایی را که به او می رسد بین مردم پخش کند. مخصوصا کمک های نقدی ایران که پنج سال قبل به او رسید و بعد از تبدیل شدن به دارو و غذا، بین آواره ها توزیع شد.
فعالیت کردن در چنین محیطی قطعا با خطرات و مشکلاتی همراه است اما خوشبختانه امجد در تمام این سال ها توانسته خودش را از درگیری ها دور نگه دارد. از معدود دفعاتی که برای او مشکل ایجاد شده، زمانی بوده که همراه مستندسازهای ایرانی برای ساخت فیلم در مناطق مرزی همکاری می کرده: «زمانی که همراه تیم مستندساز بودم و راهنمایی شان می کردم، به خاطر حساسیت بالایی که دولت بنگلادش روی این موضوع داشت متوجه شدم تلفن من کنترل می شود. در تمام مدت، پلیس بنگلادش، تماس های من با گروه ایرانی را تحت نظر داشت و حتی چند بار به من تذکر جدی داده شد که دست از این کار بردارم. کار به تهدید هم کشیده شد ولی خوشبختانه اتفاق بدی رخ نداد و توانستیم آن مستند را به پایان برسانیم.
از نظر خیلی از افرادی که من را می شناسند زندگی کردن در این شرایط، رفت و آمد به مرز و همراه شدن با اعتراض های اجتماعی ممکن است ریسک زیادی داشته باشد اما من به عنوان یک فعال اجتماعی با خیلی از سازمان های مردم نهاد حقوق بشری در بنگلادش در تماس هستم تا بتوانم حقوق پایمال شده افراد مظلومی مانند مسلمانان روهینگیا را پیگیری کنم. این وظیفه انسانی و اسلامی من است.»
مسلمانان «روهینگیا» با حضور در مستند سرزمین مادری از جنایت های ارتش میانمار و بوداییان افراطی گفتند
نوری که ما را می سوزاند
«پنج تا از دخترعمو پسرعموهایم رو جلوی چشم من انداختن تو آتیش و سوزوندن.» «اونا هیچ رحمی ندارن. فقط خدا می دونه که چقدر ما رو شکنجه کردن.» این ها جملاتی است که آوارگان و مسلمانان روهینگیای ساکن غرب میانمار، با گریه و بغض آن را به زبان می آوردند؛ مردمانی که مجبور شده اند از سرزمینی که در آن به دنیا آمده اند بگریزند و هر لحظه را با ترس از دست دادن جان شان سپری کنند. یک بقچه، یک دست لباس و قایقی شکسته تنها سرمایه آن ها از زندگی است. گوشه ای از روایت ها ی آن ها را در مستند «سرزمین مادری» مرور می کنیم.
در مستند «سرزمین مادری» مردی که قرار است یکی از اتفاقاتی را که باعث کشته شدن تعداد زیادی از روستاییان «آراکان» شده شرح دهد، درخواست کرده صورتش را بپوشانند. او می گوید: «به خاطر مسائل امنیتی و حفظ جان خودم مجبورم مخفیانه مصاحبه کنم. چون هنوز خانواده ام در میانمار هستند و اگر دولت میانمار بفهمد من در این جامصاحبه کرده ام، نه تنها خانواده ام بلکه مسلمانان روستایم را می کشد.»
او در حالی که آخرین کلمات این جمله را به زبان می آورد بغض می کند و در حالی که مشغول پاک کردن اشک هایش است ادامه می دهد: «از شما خواهش می کنم به خاطر خدا، حرف های من را پخش کنید.»
او درباره اتفاقی که قبل از فرارش به بنگلادش در روستای شان افتاده می گوید: «مدتی قبل بوداییان افراطی ادعا کردند فرد مسلمانی به یک زن تجاوز کرده و به این دلیل باید مجازات شود. ما مسلمانان در آراکان حق زندگی کردن هم نداریم چه برسد به این که بخواهیم چنین کاری انجام بدهیم. اصلا شدنی است؟ همه می دانستند چنین چیزی شایعه است اما آن قدری بود که بتواند بهانه ای برای شروع کشتارها باشد. اصل قضیه چیز دیگری بود و درواقع ماگ ها (نژادی از بوداییان افراطی) دست به چنین کاری زده بودند و بعد نسبتش دادند به مسلمانان تا جرقه یک کشتار را بزنند. در این حمله، ۱۰ نفر کشته شدند.
در بین کشته ها هر نوع آدمی وجود داشت. از روحانی گرفته تا فرد تحصیلکرده و حافظ قرآن. بعد از این کشتار، مسلمان های منطقه آراکان تصمیم گرفتند برای فوت شدگان آن حادثه در مسجد منگلو (یکی از بزرگ ترین مساجد مسلمانان در آن منطقه) مراسم یادبودی برگزار کنند. زمانی که مسلمانان برای شروع مراسم جمع شدند، پلیس و ارتش میانمار با همکاری گروه های مختلف افراطی بودایی، آن منطقه را محاصره کردند. بعد از چند دقیقه نیروهای مسلح، همراه پلیس وارد مسجد شدند و جلوی مراسم نماز خواندن مسلمانان را گرفته و مسجد را به هم ریختند.
آن ها بعد از قفل کردن در مسجد، مردم را به گلوله بستند و قتل عام شروع شد. ما قرار بود یادبود کشته شدگان قدیمی را گرامی بداریم اما در همان مراسم، تعداد زیادی از مسلمانان دیگر را از دست دادیم آن هم با یک بهانه واهی.» این اتفاق و اتفاقاتی از این دست، چیزهایی است که برای ما تبدیل به زندگی روزمره شده و برای همین است خطر مرگ را به جان می خریم و از زادگاه خودمان که هیچ حقی در آن نداریم فرار می کنیم.
چراغ روشن کنیم، می سوزیم
سوژه بعدی، زنی حدودا چهل ساله است. ساری رنگی به تن کرده. صورت لاغر و موهای سفیدی که ته سرش چسبیده اند نشان می دهد مدت هاست رنگ حمام و غذای خوب را ندیده. خانه او با وصل کردن چند گونی به هم ساخته شده، یک زیلو روی زمین می اندازد تا گروه مستندساز روی آن بنشینند و حرف هایش را ثبت کنند. این زن چند فرزند قد و نیم قد دارد و هر کدام با یک تن پوش ساده کنار مادرشان نشسته اند.
این زن می گوید: «بودایی های افراطی و ارتش میانمار مسلمانان را خانه نشین کرده اند. آن ها اجازه نمی دهند ما در خانه لامپ روشن کنیم و در مساجد اذا بگوییم. آن ها اگر نمازگزاری را ببینند می کشند و اگر ببینند چراغی در خانه مسلمانی روشن است آن خانه را به آتش می کشند.»
ماجرا فقط به آتش زدن خانه ختم نمی شود. او می گوید: «اگر اجازه بدهیم دختران مان بیرون بروند و جلوی چشم شان ظاهر شوند، به آن ها تجاوز می کنند و بعد، به قتل می رسانند. بچه های ما به خاطر گرسنگی در حال مرگ هستند چون پدر و مادرهایشان نمی توانند در کشورشان کار کنند. ما هر لحظه تحت محاصره هستیم و اگر برای فرار تلاش کنیم، امکان دستگیری و کشته شدن مان زیاد است.»
حق زندگی از میانماری ها چه زمانی و توسط چه کسانی سلب شد؟
فرزند با مالیات
وقتی صحبت از 40 سال کشتار بی رحمانه مسلمانان «روهینگیا» توسط ارتش میانمار و بوداییان افراطی به میان می آید، ذهن مخاطبی که در این زمینه مطالبعه ای ندارد به این سمت می رود که مسلمانان «روهینگیا» چه عملی انجام داده اند که چنین عکس العملی نصیب شان شده؟ اما روایت ساده ای که عوض زاده در این باره تعریف می کند هیچ ربطی به معادلات منطقی ذهن ندارد. تعریف ساده اش می شود ظلم به مظلوم.
«اتفاقاتی که در میانمار رخ می دهد و سال هاست شاهد آن هستیم، مشکلات قدیمی بر سر قومیت است. نزدیک به ۴۰ سال قبل پارلمان میانمار شروع کرد به شناسایی اقوام و واگذار کردن حق شهروندی به آن ها. برای هر قوم حقی در نظر گرفته شد و تحت عنوانی، زندگی تازه ای شروع کردند.
در آن زمان 90 درصد اقوام توانستند حق شهروندی بگیرند و به معنای ساده، «هویت دار» شدند، اما 10 درصد دیگر که قوم «روهینگیا» بودند در مرزبندی های قومیتی، به هیچ قومی منتسب نشدند و به عنوان قومیت به حساب نیامدند. از همان زمان به بعد، حق همه چیز از آن ها سلب شد. حق تحصیل، ازدواج، کار و...
آن ها حتی حق ندارند بیشتر از دو فرزند به دنیا بیاورند، مدارس و مساجدی را که از گذشته داشتند نمی توانند بازسازی کنند. به همین دلیل بیش از 80 درصد مسلمانان «روهینگیا» بی سواد هستند و شغلی ندارند. آن ها اگر به شکل غیرممکنی آهی در بساط داشته باشند و بخواهند کسب و کاری راه بیندازند حتما باید یک بودایی با آن ها شریک شوند.
در مستندی که تهیه کردم، با خانمی مصاحبه کردم که می گفت «ما حتی حق نداریم مرده های مان را در قبرستان خاک کنیم. آن ها مدت هاست قبرستان های ما را صاف کرده اند و رویش خانه ساخته اند. اگر کسی از قوم ما بمیرد، مجبور می شویم جسدش را در کوره و دره دفن کنیم. جسدهای ما هم مانند خودمان آواره هستند. شاید باورتان نشود اما اگر بچه دار شویم حتی برای آن دو بچه که حق مان است، باید به ریش سفید محل پولی به عنوان مالیات بدهیم.»
عکس های غیرواقعی
چند روزی است که در فضای رسانه ای کشورمان، عکس های تکان دهنده سوزانده شدن، به میخ کشیده شدن آدم ها و... دست به دست می چرخد. این عکس ها به شدت متاثر کننده هستند اما در میان شان گاهی عکس هایی به چشم می خورد که هیچ ربطی به میانمار و کشتار مسلمانان «روهینگیا» ندارد. اگر اهل خبر و دنبال کردن اتفاقات روز دنیا باشید، حتی عکس هایی می بینید که مربوط به حوادث دیگری است و به عنوان کشتار در میانمار منتشر می شود: «سال 2012 هم که مثال همین چند روز گذشته بحران در این منطقه بالا گرفته بود، عکس های جعلی زیادی در سطح دنیا منتشر شد. یکی از عکس هایی که خیلی زیاد دیدم جنازه های سوخته شده روی زمین بود که بالا ی سرشان دو نفر با لباس بودایی ایستاده بودند و این طور به نظر می رسید که بوداییان افراطی آن افراد را سوزانده اند. در حالی که آن عکس مربوط به واقعه دیگری است و جغرافیایش کاملا با میانمار و بنگلادش فرق دارد.»
نظر کاربران
جگرسوزه واقعا
اللهم عجل لولیک الفرج .
پروردگارا نجات دهنده ی ما را زودتر برسان ،خدایا نجات دهنده ی همه ی کودکان بیگناه و ، اهورای بی دفاع مظلوم رو برسان و آرامشی به دلهای سوخته و پریشان بده .