دشمن زبان دراز
تبارشناسی مصیبتی به نام «کانال تلگرام»
چند شب پیش با تعدادی از دوستان دور هم بودیم. بعد از اندکی حال و احوال کردن های همیشگی و صحبت از «کار» و «شرکت» و «پروژه های خوابیده» و «حقوق های آب رفته و معوق»، سر همه افراد به گوشی های همراهشان گرم شد؛ تلگرام و اینستاگرام و امثالشان!
کتاب های عزیزمان، «یاران بی زبانمان» جای خود را به «دشمنانی زبان دراز» داده بودند. چند روزی با همان دوستان در این مورد صحبت کردم و سعی کردم تجربیات شخصی مشترکان را به شکل یک یادداشت درآورم. شاید دیگرانی هم تجربه هایی مشابه یا نزدیک به ما را از سر گذرانده باشند.
گفت و گوهایمان بیشتر پیرامون تلگرام و کانال های تلگرامی متمرکز شد و وقتی که از عزیزان و نزدیکان و خودمان می گیریم تا در تلگرام سپری کنیم. در مقدمه می خواهم شکل کلی زندگی های ما چند دوست را با شما در میان بگذارم، سپس اوج تلخ این داستان را برایتان تعریف کرده، و در نهایت خودم را با صدای بلند نصیحت خواهم کرد.
مقدمه زاهدانه
یک سال متشکل از ۳۶۵ شبانه روز بوده و هر شبانه روز ۲۴ ساعت دارد. این روز و ساعت شماری بسیار مهم است. مهم است، چون مثلا زمانی که می خواهیم حقوق خود را دریافت کنیم، براساس ساعات کاری دستمزد می گیریم، و نه میزان «غم»، «شادی» یا «دل تنگی» ضمن آن ساعت ها. من هم می خواهم با همین «ساعت ها» داستان را آغاز کنم.
یک انسان به طور کلی در یک شبانه روز چه می کند؟ ساعاتی می خوابد، ساعاتی به تحصیل می پردازد و ساعاتی دیگر را به طرق مختلف پر می کند. اگر از اختلافات کمّی و کیفی زمان خواب انسان های متفاوت چشم پوشی کنیم، می ماند اوقات کار یا تحصیل.
کار را در نظر بگیرید. تمام توانایی لازم برای انجام یک کار روزانه چیست؟ آیا این کار آن قدر متنوع و پیچیده است که طیف گسترده ای از استعدادها و مهارت ها را طلب و ارضا کند؟ این طور نیست. من در مقایسه با پدر و پدربزرگم کاری به مراتب ساده تر انجام می دهم و دیگر نیاز ندارم «همه فن حریف» و «همه چیزدان» باشم. کارم عموما با فشار چند دکمه یا کلیک انجام می شود و می توانم ادعا کنم کارم به نسبت کار پدرم «حوصله سربر» شده است.
جدای از خودِ کار، برخورد روزمره با همکارها هم خیلی تکراری اس. افرادی را هم می شناسم که در این وضعیت فجیع اقتصادی و بی عدالتی بی سابقه به قول قدیمی ها «هرچه بیشتر می دوند کمتر می رسند» و به قول خودشان «این روزها کار پول نمیاره، پول پول میاره» و خلاصه بار بی حوصلگی و بی عدالتی را باید هم زمان به دوش بکشند.
یاد دوران دبیرستان و دانشگاه با همین دوست ها افتادم. چرا درس خواندیم؟ خودمان فکر می کردیم برای «رشد» و «پیشرفت» در اجتماع و کسب درآمد در آینده. حالا که شرایط اجتماعی طوری است که بسیاری از روابط لازم زندگی در سنین نوجوانی به لحاظ سنتی سرکوب و رد شده، و از طرف دیگر همان بی عدالتی اجتماعی باعث می شود امید به پیشرفت هم از بین برود، یک محصل چه حسی از تحصیل خود باید داشته باشد؟ جز سرگردانی؟ اگر سرگردان و حتی ناامید است و کماکان به تحصیل ادامه می دهد، حسی جز «پوچی» به دست می آورد؟ پاسخ من به این پرسش «خیر» است.
پس تا این جای کار حاصل ساعات تحصیل و کار برای من و دوستانم- و شاید بسیاری آدم های دیگر از نسل های دیگر- شکلی از «بی حوصلگی»، «یاس» و سطحی از «پوچی» بود. می خواهم از همین دریچه به مرحله سوم شبانه روز وارد شوم که همان «اوقات فراغت» است. اوقات فراغت خرج چه کارهایی شوند؟ مثال های من این ها هستند: بیرون رفتن با خانواده و دوستان، ورزش کردن، استفاده از رسانه های مختلف از قبیل تلویزیون و رسانه های اینترنتی، مطالعه و... دو فاکتور بسیار مهم وجود دارد که تاثیری پررنگ بر این انتخاب ها می گذارند؛ «پول» و «حس و حال».
اگر کسی کمبودی در هر کدام از این دو فاکتور داشته با شد، در گزینه هایی مثل بیرون رفتن، ورزش کردن، مطالعه و... با محدودیت رو به رو می شود. این دو فاکتور بعضی اما را به سوی رسانه های «سرگرم کننده» هل می دهند، اما از طرف دیگر عامل سومی هم وجود دارد که «فعال بودن» یا همان «اراده» است.
ما برای فعال بودن، و به عبارت بهتر «رشته امور را در دست گرفتن» به استعداد و توانایی نیاز داریم. این استعداد و توانایی برای برانگیخته شدن، نیازمند بستر مناسب و انگیزه است. ما که اوقات تحصیل یا کارمان به آن شکل است، بستر و انگیزه مناسب برای پرورش دادن استعدادهایمان داریم؟ فکر نکنم. اگر افراد از «فعال» به «منفعل» و از «بااراده» به «بی اراده» میل کنند، بهترین گزینه برایشان کدام است؟
رسانه های یک طرفه و غیرمتعامل مثل تلویزیون و کانال های تگلرامی، همان هایی که تنها کافی است روی یک تخت خواب یا کاناپه، نشسته یا دراز کشیده، و فقط از چهارچوب تلویزیون یا صفحه گوشی همراه به آن ها زل بزنیم. من منطق این بخش را عجالتا «منطق تنبلی» می نامم. تنبلی ذهنی.
اوج نومیدانه
تنبلی ذهنی، سرخوردگی عملی، یاس و بی حوصلگی در ترکیب با هم می توانند محصولاتی گوناگون تولید کنند، که برجسته ترین آن ها «توهم» است. منظورم از «توهم» چیست؟ فرض کنید روی یک صندلی نشسته و نه حوصله برخاستن دارید و نه توانش را. اگر این توانایی را بپذیرید، بلافاصله باید قبول کنید که تا ابد به این صندلی دوخته شدهاید، و این تصور در لحظه ای روانتان را ویران می کند. پس ساده ترین راه این است که وضعیت خود را از اساس انکار کنید. مثلا می توانید رویاپردازی کنید که، نه تنها به یک نقطه دوخته نشده، بلکه هرگاه اراده کنید، می توانید هر کاری انجام دهید.
دو حالت ممکن است: 1. آن رویای بزرگ را به عنوان یک هدف در نظر بگیریم و به مراحل کوچک تر و قابل اجرا تقسیمش کنیم، که این یعنی «تخیل» و بسیار مثبت است. و 2. در آن رویا غرق شده و نتوانیم هیچ راه کاری برای رسیدن به آن صورت بندی کنیم، که این یعنی «توهم» و خطرناک ترین وضعیت ممکن است. مثلا فردی را در نظر بگیرید که شنا بلد نیست، اما با داشتن رویایی که در آن او ماهرترین شناگر جهان است، کم کم شنا یاد گرفته و به دریا می زند، و در طرف مقابل فردی را در نظر بگیرید که آن قدر در همان رویا غوطه ور می شود تا با توهم این که واقعا شناگر ماهری است، به آب زده و خود را به کشتن بدهد. توهم هرچقدر بزرگ تر باشد، قابل باورتر هم هست.
از بحث اصلی کانال های تلگرام دور نشوم. طبق همان «منطق تنبلی» تعریف کردم که اساس چرا تلگرام گزینه ای جالب برای افرادی مثل ماست، و الان برای انتخاب کانال های محبوب می خواهم از همین «منطق توهم» استفاده کنم. دو دسته از کانال ها تقریبا محبوب ترین هستند؛ خبری و تفریحی- فرهنگی.
البته قبل از وارد شدن به هرکدام از این دو حیطه باید شفاف کنم که منظور من اصلا این نیست که فقط کانال های پرطرفدار پیرو «منطق توهم» و در نتیجه «مبتذل» هستند، بلکه کانال های کم طرفدار هم همین طورند و تنها در مدیریت و زمان بندی پروژه خود ضعیف عمل کرده اند، و ابدا این طور نیست که کم طرفدار بودنشان ناشی از واقع گرا و فاخر بودن محتوایشان است. این که اساس بین کانال های مذکور تفکیک قائل نمی شوم، ناشی از این است که همه آن ها در اصل خود متکی بر «منطق تنبلی» هستند. تمام رسانه های یک طرفه از جمله تلگرام و اینستاگرام و تلویزیون و امثالشان فرزند خلف همین منطق هستند.
درمورد کانال های خبری، باید در همین اول راه بحث را به دو شاخه تقسیم کنم: «خبر می خوانیم که چه کنیم؟» و «خبر می خوانیم که چه بدانیم؟» در مورد پرسش اول برای مثلا اگر وضعیت راه و جاده ها را دنبال می کنیم، شاید می خواهیم برنامه سفرمان را تنظیم کنیم، و به طور کلی «کسب خبر» گره خورده به «عملی» است که برای صحیح انجام دادنش نیازمند کسب اطلاعاتی هستیم.
یک بار از خود می پرسم چند درصد از اخبار منتشرشده از کانال های خبری مانند همین خبر «هواشناسی» هستند؟ مثلا یک شهروند کارمند ایرانی چه برنامه ای از زندگی خود را می خواهد با خبر «فلان سانحه هوایی در آن سوی دنیا» تنظیم کند؟ واضح است که حجم عمده این اخبار- حتی اگر نگویم همه آن- را مطالعه می کنیم تا «خبری خوانده باشیم».
پایین بودن دانش سیاسی- اقتصادی دقیقا خود را در جایی نشان می دهد که دیگر از جامعه چیزی باقی نمانده است، مگر «توده ای بدخیم» از آسیب های گوناگون. پس این نرخ سرسام آور پی گیری خبر چه شد؟ نه دانشی را افزایش داد و نه به عملی منجر شد. البته واضح است که منظورم از دانش، پرگویی های پراکنده و جزئی و پرادعا و افاده نبوده، بلکه دقیقا نقطه مقابل آن است. خیلی بی انصافی است اگر بگویم بسیاری افراد، مانند من، هر چه بیشتر خبر می خوانند، کم خبرتر می شوند؟ اگر این طور است، نباید خیلی رُک و پوست کنده اعلام کنم که، این شکل از مطالعه اخبار چیزی نیست مگر «توهم خبردار بودن از همه چیز»؟
در سر دیگر داستان، کانال های تفریحی- فرهنگی، سه وظیفه عمده بر عهده دارند؛ خنداندن، ایجاد احساسات «عمیق»، و سفر به دور دنیا در یک ثانیه.
به این جای داستان که رسیده ایم، فکر نمی کنم دیگر نیاز باشد بگویم «شادی»، «تعمق» و «تجربه های نو» حتی در عناوین خود برای بسیاری از انسان ها «توهم محض» هستند. خیلی از افراد بنا بر آن چه در قسمت اول این متن گفته شد، اساسا «غمگین هستند»، که این موضوعی کاملا طبیعی است.
پایان بندی عاجزانه
شاید هر آن چه تا کنون گفته ام، غلط باشد. نمی دانم! شاید به همه واقعیت ها نپرداخته باشم، که البته ادعای چنین کاری را هم نداشته ام، چون حداقل مطمئن هستم که از ابتدا قصد نداشتم سخن گوی آدم هایی باشم که در دل فاجعه و سیه روزی دیگران به فکر کاسبی هستند. البته این کار خود را منصفانه هم می دانم. چون آن ها تریبون و تحلیل گر و آمار و نمودار به وفور در اختیارشان هست. شاید جدای از آن مهمانی دوستانه نیت اصلی نوشتن متنی به این شکل این موضوع هم باشد که چند وقت پیش آماری موثق به دستم رسید که طبق آن سرانه مطالعه ایران طی ۱۰ سال، اُفتی خیره کننده داشته است. به نظر من این اُفت ناشی از خلقیات نسل جدید نیست، بلکه انسان ۳۵ ساله ۱۰ سال پیش، امروز که ۴۵ ساله شده است، شدیدا کمتر مطالعه می کند، درست مانند خود بنده.
پس از تمامی گپ و گفت ها با همان دوستانم، داستان را با شخصی در میان گذاشتم و او در پاسخ به من گفت «دوباره با خواندن ناگهانی یک کتاب، کار را آغاز کن! کتاب در انسان مقاومت ایجاد می کند» و من هم با دلی پرامید و این که بتوانم حداقلی از مقاومت را در برابر این وسعت و عمق «توهم زایی» و «ابتذال» ایجاد کنم، خواندن یک کتاب را که به تازگی به دستم رسیده، آغاز کرده ام. عنوان کتاب «عامه پسند» و نویسنده اش چارلز بوکفسکی است و چند وقت پیش به مناسبت روز خبرنگار آن را از همان شخصی که به کتاب خواندن نصیحتم کرد، هدیه گرفتم. البته اگر این کتاب را «عامه پسند» می نامیم، باید به آن کانال ها و شبکه ها و برنامه ها بگوییم «مبتذل».
نظر کاربران
اینکه طرز استفاده ها را بلد نیستم اشکال از وسیله ها نیست
کانالهایی که قطعاتی از کتاب ها و اشعار را گزیده کرده اند بخوانیم و به این بهانه چند خطی مطالعه لذتبخش و غیرکسالت آور داشته باشیم
کانالهایی که اجناس با قیمت مناسب می فروشند را دنبال کنیم و از اشتغال های خانگی حمایت کنیم و با قیمت مناسب خرید کنیم
کانالهای خبری مطمئن را عضو شویم و در لحظه ، اعلان خبری دریافت کنیم
ولی دائما در کانالهای سخیف بودن یا اخبار را بدون اطلاع از صحت آن برای چند صد مخاطب به اشتراک گذاشتن و روحیه دیگران را متاثر کردن اینها از معایب کار با شبکه های اجتماعی است.
کاملا از وقتی تلگرام اومده ،مردم دیگه زیاد بهم محل نمی ذارن ،سرد شدن ،قبلا چقدر برامون مهم بود کسی از دستمان ناراحت نشه ،اما حالا هی می زنیم تو ذوق همدیگه . من اگه حواسم نباشه جواب پیام یکی رو بدم. ،عوض اینکه بپرسه چرا جواب ندادی ؟مشکلی پیش اومده بود ،گرفتار بودی ؟؟ فوری تلافی می کنه دیگه پیام نمیرسه !!!