تام هنکس در گفت و گویی مفصل از انتشار نخستین کتابش، هاروی واینستین و جنسیت گرایی در هالیوود سخن گفته است.
به گزارش بانی فیلم به نقل از ایندیپندنت، کتاب جدید تام هنکس با عنوان «تایپ غیرمعمول» یا «نمونه غیرمعمول» یک مجموعه متشکل از ۱۷ داستان کوتاه است. او امیدوار است این کتاب نشان دهد که برنده دو جایزه اسکار در زمینه نویسندگی نیز به اندازه بازیگری تبحر دارد.
در سال ۲۰۰۶وقتی تام هنکس خواست تا دست به انتشار یک داستان بزند، دستنوشتههایش را برای دوستش که گاهی نیز کارگردانی میکند؛ یعنی نورا افرون فرستاد.
هنکس می گوید: میدانستم چیزهایی که نوشتهام وقتی توسط او به نقد کشیده شود، خیلی دلهرهآورخواهد بود.
آن قطعه نوشته شیرینی درباره دنی استریپیکی طراح گریم او بود که آن زمان ۷۵ سال داشت و داشت بازنشسته میشد. مردی از کهنه کارهای هالیوود که ۵۰ سال کار کرده بود و پوست برنزه الویس در لاسوگاس و بینی رومیایی لارنس اولیه در «اسپارتاکوس» حاصل کار او بود وکارش را با بدل کردن تام هنکس به پلیس، فضانورد، رنجر ارتش، مامورافبی ای، استاد دانشگاه، توریستی اسلوواک که در فرودگاه گیرکرده، پاپا نوئل و استاد هاروارد در زمینه سمبلشناسی به پایان برده بود.
هنکس برای افرون این قطعه را فرستاد و او گفت: آن را برای نیویورکتایمز بفرست. من به چند نفر زنگ میزنم. نباید در بخش «ساندی استایلز» قرار بگیرد اما شاید در بخش «ترزدی استایلز» بشود منتشرش کرد. پس از چند بار بازنویسی و چند بار ادیت نورا افرون، که انگار معنایش این بود که «می دانی معنایش چیست؟» و«چندان خوب نیست». داستان سرانجام در بخش «ترزدی استایلز» منتشرشد.
هنکس یک دهه را صرف گسترش تلاشهای نوشتاریاش کرده است وبا وجود همه فعالیتهایش در زمینه بازیگری و کارگردانی و تهیه کنندگی و با وجود همه این گرفتاریها، همانطور که داگلاس برینکلی او را نامیده به عنوان «استاد پرکار تاریخ آمریکا» وقتش را طوری مدیریت کرده که بتواند کتابی متشکل از یک مجموعه داستان کوتاه هم بنویسد و آن را با «نمونه غیرمعمول» یا «تایپ غیرمعمول» راهی بازار کتاب کند. و او هنوز دارد در بخش «ترزدی استیلز» آثارش را منتشر میکند.
و تنها این نیست. میخواهم اول از همه از او درباره بمب خبری این روزها یعنی هاروی واینستین بپرسم. و از سکوت گناهکارانه هالیوود درباره این موضوع سوزاننده بدانم. آقای زیبا و خوب چه چیزی درباره آقای واداده میگوید؟
اما هنکس در تور معرفی کتابش است و پیش از هر چیز باید درباره کتابش با او صحبت کرد.
چخوف همیشه در من بوده
می پرسم: واقعا میخواستی سعی کنی چخوف شوی؟
او پاسخ میدهد: پسر، چخوف، چخوف همیشه توی سر من بوده است.
من اعتراف میکنم که نمیدانم منظورش دقیقا چه بوده ، اما این سوالی بود که دوستی از حوزه کتاب به من پیشنهاد کرده بود تا بپرسم.
در پرونده کاری هنکس، همبازیهایش مثل مگ رایان که در فیلمی مثل «یک ایمیل دارید» و سالی فیلد که در فیلم «فارست گامپ» در کنارش بودند، گفتهاند او خیلی تیرهتر و پیچیدهتر و حتی عصبانیتر از آن چیزی است که ممکن است تصور کنید ولی او همه اینها را در خودش نگه میدارد.
داستانهایی که از دل زندگی هنکس بیرون آمدهاند
و این جالب است که هنکس و همسرش ریتا ویلسون، مثل شاه و ملکه هالیوود تحسین میشوند و فضایی شبیه مالیخولیایی کوچکی را ایجاد میکنند که در بسیاری از داستانهای وی درباره شخصیتهای شهری کوچک اتفاق میافتد.
در یکی از این داستانها، با عنوان «تعطیل آخر هفته خاص» یک پسر ۹ ساله به اسم کنی با پدر عبوس و نامادری با روحش زندگی میکند؛ چون مادر او، یک پیشخدمت خوب، وقتی کنی خیلی بچه بود از پدرش جدا شد. او قرار است در تعطیلات آخر هفته سالگرد تولدش را با مادرش بگذراند ؛ مادری که در ابری از بوی عطر و رژ لب قرمز از راه میرسد.
وقتی هنکس ۵ ساله بود، در ریدینگ کالیفرنیا زندگی میکرد و والدینش از هم جدا شده بودند. مادر او، یک پیشخدمت بود که که کوچکترین فرزندش را از میان چهار فرزند با خود نگه داشته بود و تام با دو فرزند دیگر با پدرش زندگی میکرد. یک شب او داشت با خواهر و بردارش بازی میکرد که به او گفته شد باید برود و با پدرش زندگی کند. پدرش آشپزی بود که دو بار دیگرازدواج کرده بود و تام چندین خواهر وبرادر ناتنی داشت و با تغییر و تحولات زیادی در زندگی روبه روشده بود.در این باره میگوید: «تا وقتی ۱۰ ساله شدم در ۱۰ خانه مختلف زندگی کرده بودم».
او می گوید: اما همه این وقایع مثبت بودند و ما از این بابت خیلی خوش شانس بودیم. او میافزاید: هنوز هم دستپاچگی این پسربچه را به یاد میآورد. میگوید: «احتمالا بتوانم با انگشتان یک دستم بشمارم که چند بار با مادرم در یک اتاق یا در اتومبیل تنها بوده باشم. این تنها چیزی نیست که برای من اتفاق افتد، حتی مادرم یا پدرم هم نشده بود که با هم تنها باشند؛ این را من میدانم و برای همین این برایم وقتی خاص است. برای مردم دیگر، این یک زمان خاص نیست، میتواند فقط بخشی از یک روز باشد».
اما تام هنکس پیشنهاد افرون را به گوش جان خرید و بسیاری از اصطلاحات او را وارد کتابش کرد؛ اصطلاحاتی مثل ستاره خوش شانسی یا سرگردان از همینجا وارد داستانهایش شده است.
عشق به ماشین تحریر
عنوان کتاب نیز از عشق او به ماشینهای تحریر حکایت میکند . حدود ۳۰۰ ماشین تحریر در دفتر کار او در کمپانی تهیه فیلم او«پلیتون» در سانتامونیکا، این ور و آن ور پراکنده است و در عین حال یک مجموعه از LP ها و۴۵ ها را هم میتوان آنجا مشاهده کرد. ما بعد درباره شمار ماشینتایپهای نادر سیاه و قرمز وسبز که دیگر کار نمیکنند اما خودشان موضوع هنربرای هنکس هستند صبحت میکنیم.
آنجا یک تصویر پر زرق و برق از بن بردلی هم وجود دارد که تام در فیلم «پست»نقش او را بازی کرده است و قهرمان فیلم بعدی استیون اسپیلبرگ است که هنوز اکران نشدهاست.این فیلم درباره روزنامهنگار واشنگتن پست است که اسناد پنتاگون را منتشر کرد. هنکس میگوید: بن میدانست که او با حالترین مرد اتاق است.
در اتاق مجاور، صندوقهای کتاب با ماشینهای تاپ پوشیده شدهاند و پوسترهایی از این ماشینتحریرها از دیوارها آویخته است.
او میگوید: تایپ کردن یکی از نیازهای پدر من به من بود که مدرسه میرفتم. او به من گفت: باید بروی و دوره تایپ یاد بگیری! فکر میکنم این همه توصیهای بود که پدرم به نوجوانی که من باشم، کرده بود.
یکی از شخصیتهای او در کتابی که خلق کرده، یک ستوننویس روزنامه قدیمی است که عاشق ترق و تروق کلیدهای ماشین تاپ است و با صدای زنگ دسته را میکشد تا به اول خط برگردد و بعد نسخه کاغذ را از ماشین بیرون میکشد و پاره پاره میکند.
او هم سعی داشت تا داستان مورد نظرش را با ماشین تحریر بنویسد اما موفق نمیشود. میگوید: من فقط آن را درباره پنج صفحه از کار او نوشتم. اما دکمه حذف در لپ تاپ هم برای خودش عالمی دارد.
همه انواع و برندهای ماشین تحریرها- از رویال تا رمینگتون و کانتیننتال- قطعهای خاص را در داستان او شکل می دهند. یک جا مینویسد: این یک فاکس قهوهای سریع است که میتواند از روی سگهای تنبل بپرد: و این نمونهای است که افرد هیچکاک به او که سر یکی از فیلمهایش رفته بود، هدیه کرده بود.
وقتی از هنکس پرسیدم چطورعاشق ماشین تحریر شد، او داستانی را که در قصهای با عنوان «اینها مراقبه قلب من هستند» روایت کرده به عنوان مثال میآورد و میگوید: من جنسیت را عوض کردم برای همین همه آنها درباره مردان جوان نیستند.
مثلا این داستان مثل غزلی است درباره یک زن جوان که یک ماشین تحریر ارزان قیمت در پارکینگ یک کلیسا پیدا میکند و به سراغ یک تعیمرکار لهستانی میرود تا آن را درست کند و در نهایت آن را با یک هرمس ۲۰۰۰ سوییسی سبز عوض میکند.
آیا بازی در سیتکام «رفقای باسوم» در دهه ۱۹۸۰که او در آن به مواد آلوده است و در آپارتمانی زندگی میکند که محدود به زنان است؛ به او کمک کرده تا بهتر درونیات زنان را درک کند و صدای آنها را در داستانهایش به گوش مردم برساند؟
میگوید: من که مسئول این نیستم که لینی ریپس و کریس تامپسون خیلی درباره زنان نوشته اند یا نه. اوبا لبخند ودر حالی که به نویسنگان این برنامه تلویزیونی ارجاع داده میگوید: فکر میکنم بین همه زنها که با آنها کار کردم، هر کدامشان تاثیری بزرگ در نتیجه کار من داشتند.
آن شخصیت یک ماشین تحریر میخرد زیرا دست خط خودش خیلی بد است. هنکس میگوید این مشکل خود او هم هست، چون دست خطش وحشتناک، وحشتناک است.
فقط شکر خوردم
جایی خواندهام که او دیابت دارد و این از آنجا ایجاد شد که او باید وزن زیادی کم یا زیاد کند تا بتواند در نقشهایش بازی کند.اما اومیگوید: نه، نه من این بیماری را از یک زندگی برمبنای رژیم غدایی نادرست گرفتم. در همه زندگیام فقط شکر خوردم.
گرچه او می پذیرد که غیرقابل نفوذ نیست، اما پرواز با هواپیمای خصوصی برایش مثل استفاده از کوکایین است. میگوید هیچ مشکلی ندارد که بخواهد پس از نوشتن درباره چهرههای حبابی هالیوودی درباره زندگی مردم معمولی بنویسد.
میگوید: زندگی واقعی شبیه فیلم «زنهای خانهدارواقعی» در بورلی هیلز نیست.هیچکس ۲۴ ساعت روز چنین رژ لبهای براقی نمیزند یا این که نمیرود توی رستوران بنشید تا بخواهد با فرد مقابلش درباره این حرف بزند که چرا او را برای مراسم غسل تعمید دخترش دعوت نکرده است.
از او میپرسم آیا به این فکر میکند که «پیگات» را ببرد؟ (ترکیبی از حروف اول جوایز پولیتزر، امی، گرمی، اسکار و تونی)
او میخندد و میگوید وقتی یک جایی ریسک میکنی میتواند برای نتیجه کار دیگری بد باشد و کار را سخت تر بکند. من اینطوری به نوشتههایم نگاه نمیکنم. نگاه من این است که این یک قطعه داستانی روی یک کاغد است که با فرمت مناسب نوشته شده است.همین. جز این نیست.
او یک کتاب خوان جدی است
تام هنکس در گفت وگویی با نیویورک تایمز هم گفته است که او از کتابخوانهای جدی در خانه است. آیا این در دنیای هالیوودی یک کم عجیب وغریب نیست؟
میگوید: در مهمانیهای شام مکالمههایی میشود که این طور پیش میرود: من میگویم یک کتاب عالی درباره جنگ جهانی خواندهام. بعد آنها میگوید: اوهووو بعد آنها به سراغ یک بحث دیگرمی روند… همین.
چرا تام هنکس نقشهای جنایی را دوست ندارد
کتاب محبوب او وقتی در دبیرستان بود کتاب «خون سرد» نوشته ترومن کاپوتی بود اما اوحالا بیشتر داستانهای جاسوسی دوران جنگ سرد را دوست دارد که نوشته آلن فورست یا فیلیپ کر هستند. میگوید علاقهای به داستانهایی درباره حل ماجراهای قتل یا توطئه ندارد و وقتی مینویسد، دوست ندارد وارد سر یک روانپزشک شود تا ببیند از زاویه دید او اوضاع چگونه پیش میرود. او دوست دارد مثل خودش روی سطح حرکت کند.
او میگوید: ببین در یکی از فیلمهایم نقش یک قاتل را بازی کردم وهمه روزنامهنگارها گفتند خب، توخیلی قاتل خوبی بودی. این برایم اصلا جذابیتی ندارد که بخواهم نقش فردی را بازی کنم که کارش کشتن مردم است. در فیلم «جادهای به تباهی» نقش فردی را بازی کردم که در ذهنش به مردم شلیک میکرد و میدانی آنها چه گفتند؟ خب به آنها به دلایل درستی که در ذهنت دشاتی شلیک میکردی. نه اصلا دوست ندارم چنین نقشهایی را بازی کنم. از آن نقشهای آقای باند را دوست ندارم. داستانهایی را دوست دارم که در آن هر کسی حس خودش را دارد وشما میتوانید انگیزههای مختلف با بشنوید و آنها را درک کنید.
بازیگر «فارست گامپ» میگوید: نقش آدمهای بد زیادی هم هست که بخواهم بازی کنم مثلا نقش ریچارد سوم را واین مرد آنقدر مریض است که باید مثل یک سگ درمانش کرد و اما بخش اعظم نقش آدمهای بد را دوست ندارم بازی کنم. میتوان منقش جفرسون دیویس را بازی کنم، اما دوست ندارم سراغ داستانهای اسرارآمیز و جنایی بروم.
و اما هاروی واینستین…
خب حالا درباره هاروی واینستین هم بگویید.
هنکس پس از یک سکوت طولانی میگوید: من هرگز با هاروی کار نکردم.
می پرسم: چرا هالیوود کمک کرد تا او را پنهان کند ؛ اگرهر کسی که چیزی درباره او در این چند دهه از بدرفتاری هایش میدانست و حرف میزد بهتر نبود؟
جواب هنکس این است: خب این یک سوال واقعا خوب است. اما به نوعی مربوط به بخشی از جامعه نیست چون به شما میگویند: ما کاری به هاروی نداریم و میتواند خیلی اتفاقهای این طوری بیفتد. من در دهه ۱۹۶۰ و۷۰بزرگ شدم و این طور رفتار میکنم… باید دید شما از این موقعیت قدرت چه میخواهی؟ من خیلیها را میشناسم که فقط ضربه زدن را دوست دارند یا این که زندگیها را زیر خط ببرند به سطوح بدبختی برسانند ، چرا؟ چون میتوانند.
هنکس در ادامه میافزاید: وقتی تو ثروتمند و قدرتمند میشوی، خیلی بیشتر از چیزی میشوی که واقعا هستی. بنابراین باید بگویم آنوقت به یک احمق بدل میشوی. معذرت میخواهم ولی من اولین کسی نیستم که میگوید هاروی واقعا به یک عوضی احمق بدل شده بود. وقتی خبرها را میخوانم میگویم تو نباید این کار را با اشلی جاد میکردی. من او را دوست دارم، این کار را نکن. این منصفانه نیست. صبر کن دیگه!
من باید بپرسم چرا هالیوود و سیلیکون ولی همچنان درباره حقوق زنان سکوت میکند و توطئه سکوت درباره جنسیت گرایی کار شکارچیان مخرب است.
ارسال نظر