در ستایش شرم؛ مفهومی که دنیا را نجات می دهد
گفت و گو با حسن قاضی مرادی نویسنده کتاب «در ستایش شرم» درباره مفهوم شرم و بی شرمی و نشانه های آن در جامعه امروز ایران.
ما معنی کلمات مهمی را نمی دانیم. ما تفاوت میان معانی کهنه و نو کلمات را هم نمی دانیم. اگر این کلمات، بنا باشد سرنوشت ما را تعیین کنند، نمی توان به این ناآگاهی بی تفاوت بود. یکی از کلمات که چند معنی از آن دریافت می شود، «شرم» است؛ کلمه ای که بیانگر یکی از احساسات کهن انسانی است.
مارکس می گوید شرم خشم به خویشتن است؛ زمانی که خود را مطابق با الگوهای اخلاقیمان نمی بینیم یا به ناتوانی و ضعف هایمان پی می بریم. خشمی که مارکس از آن حرف می زند، احساسی است که باید به اصلاح و رشد منجر شود.
حسن قاضی مرادی، پژوهشگر حوزه جامعه شناسی است که عمدتا پیرامون خلقیات ایرانیان و مناسبات جامعه ایرانی کار می کند. او در کتاب «در ستایش شرم» که نشر اختران آن را چاپ کرده، تفاوت معنی سنتی و مدرن شرم را شرح داده است. در پایان این کتاب، جامعه ای که تجربه جمعی شرم دارد، به شیری تشبیه شده که خیز بر می دارد برای جهیدن و آماده مبارزه یا عقب ماندگی ها، فسادها و تباهی هاست. این تصویر از شرم آدمی را درباره آن کنجکاو می کند. با حسن قاضی مرادی درباره مفهوم شرم، کارکردش و آنچه در کتابش آمده، گفت و گو کردیم.
«در ستایش شرم» عنوان عجیبی نیست برای کتابی درباره شرم؟ چرا سراغ این موضوع رفتید و چرا با این عنوان؟
انتخاب موضوعی برای پژوهش به عوامل گوناگونی بر می گردد. یک عامل محیط اجتماعی محقق است و دریافت هایی که از آن دارد. از طرفی انتخاب های خود فرد هم هست. یکی از دلایلی که این موضوع را برای تحقیق انتخاب کردم، این است که فکرکردم در جامعه ما ابتلای به بی شرمی تشدید شده است. درواقع ما از احساس شرم که احساس پایه ای و مترقی است، دور افتاده ایم. اگر فرد و جامعه با این احساس دربیامیزند، می توانند هم خود و هم جامعه شان را تغییر دهند؛ اما چرا با این عنوان؟
پاسخ این که چرا باید شرم ستایش شود، بسته به این است که چه دریافتی از شرم داشته باشیم. از شرم دو دریافت سنتی و مدرن وجود دارد که توجه به تفاوت میان این دو روشنگر است. هر جامعه ای برای سامان دادن و تداوم بخشیدن به خودش نیاز دارد که نظام های اخلاقی بسازد. یک وجه از این نظام ها بر می گردد به رفتار و کردارهای نیک و بد انسان ها.
در جامعه سنتی دریافتی که از شرم وجود دارد، ویژه همین جامعه است. جامعه مدرن تعریف خودش را از احساس شرم دارد. تمایز و تخالفی که میان احساس شرم در دو دریافت سنتی و مدرنش وجود دارد، ما را به این نتیجه می رساند که هر چند می توانیم به معنای سنتی شرم نگاه انتقادی داشته باشیم و حتی آن را طرد کنیم، اما وقتی به کارکرد احساس شرم در معنای مدرن آن پی ببریم، متوجه می شویم که نه تنها باید آن را بپذیریم، بلکه باید آن را برای زندگی فردی و اجتماعی ضروری بدانیم. اگر از این منظر به شرم نگاه کنیم، در می یابیم که شرم در معنای نوینش می تواند ستودنی باشد.
چه معنایی می توان برای شرم قائل شد؟ تفاوت این احساس در شکل مدرن و سنتی اش چیست؟
در جامعه سنتی، چه در حوزه دینی و چه اجتماعی، الزام به شرم و معیارهای اخلاقی برانیگزنده شرم از بیرون فرد به او ابلاغ یا تجویز می شوند. یعنی هنجارهایی که زیر پا گذاشتنشان باید احساس شرم را برانگیزد، جنبه ابلاغی یا تجویزی دارد.
فرد در چنین جامعه ای در حال زندگی در جماعت بلافصل خودش است و یک سری منهیات و کردارهایی که مورد تایید یا طرد است، به او ابلاغ می شود و او چه آن ها را درست بداند چه نه، به واسطه حضورش در جمع و برای حفظ موقعیتش در آن جمع، متظاهرانه یا واقعی، منطبق با آن ها رفتار می کند.
جامعه مدرن جامعه ای است که درواقع از نظر ساختار اقتصادی گذاری داشته است از جامعه فئودالی به جامعه سرمایه داری. در جامعه سرمایه داری فرد از بند ناف جماعت خودش کنده می شود و به عنوان فرد استقلال پیدا می کند. از جمله به علت همین استقلال است که شرم تعریف مدرنی پیدا می کند. اگر در جامعه سنتی این نهادهای فراتر از فرد است که فرد را به احساس شرم سوق می دهد و چیستی اندیشه ها کردارها و احساسات برانگیزنده شرم را به او تکلیف می کند، در معنای نوین شرم، خود فرد است که در سنجش کردارها و عواطفش و تعامل با اطراف یا خود به نقد خویش می پردازد.
بنابراین این جا احساس شرم از درون خود فرد ناشی می شود. فرد در نسبت با جامعه از یک خودانگیختگی برخوردار می شود. متناسب با آن، اخلاق فردی برای او اهمیت پیدا می کند. شما در جامعه سنتی اخلاق فردی ندارید یا خیلی کمرنگ است. نه این که کردارها و رفتارهای اخلاقی فردی نداشته باشید، ولی به طور عمده اخلاق خصلت اجتماعی دارد و چه دینی باشد یا عرفی، از طرف جامعه به فرد ابلاغ و تجویز می شود.
در جامعه مدرن به این علت که فرد مستقل و خودمختار می شود، اخلاق فردی اهمیت پیدا می کند. در جامعه مدرن اگر فرد، مدرن باشد، یک نظام ارزش های اخلاقی برای خودش می سازد و با واسطه آن کردارها، اندیشه ها و احساسات خودش را می سنجد و از این طریق است که در او احساس شرم برانگیخته می شود یا نمی شود. با نهادینه شدن جامعه مدرن در غرب معنای جدید شرم طرح می شود و یکی از کسانی هم که به شرم در معنای نوینش توجه نشان داد، مارکس است. در کتاب «در ستایش شرم» معنای نوین شرم از او گرفته شده است.
مارکس احساس شرم را خشم به خویشتن تعریف می کند. این خشم دقیقا به چه معنی است و از کجا ناشی می شود؟
فرد کردارهایی دارد که برگرفته از توانایی ها، ناتوانی ها، قوت ها و ضعف هایش است. اگر فرد در یک جامعه سنتی باشد، برایش کافی است که خودش را به ظاهر یا به طور واقعی، با هنجارهای جمع تطبیق دهد و همین کافی است که او به عنوان عضو مطلوب از سوی جمع پذیرفته شود. بنابراین او حتی بدون این که لزوما اعتقادی به آن هنجارها داشته باشد، سعی می کند این انطباق را نشان دهد. این، تظاهر به احساس شرم داشتن است. در حالی که در جامعه مدرن، فرد مدرن خودش نظام و معیارهای اخلاقی اش را انتخاب می کند. یعنی حوزه اخلاق فردی انتخابی است.
فرد کردارهایش را با معیارهای اخلاقی انتخابی خودش می سنجد و در پی این نقد ممکن است به خودش خشم بگیرد که این می شود احساس شرم. فرد به واسطه منافع نادرستی که در ارتباط با دیگران دنبال کرده یا آسیبی که به آن ها زده است، نسبت به خودش خشم می گیرد. زمانی که فرد با کاستی های خودش مواجه می شود هم این اتفاق می افتد.
یک انسان سنتی وقتی برای هدفی دست به عملی می زند، در صورت شکست خوردن در درجه اول به عوامل فراتر از خودش نگاه می کند، اما انسان مدرن، وقتی می خواهد بسنجد چرا به هدفش نرسیده، اول کردار خودش را می سنجد. نقد خود برای انسان مدرن در درجه اول قرار دارد.
نکته همین تصحیح است. می گویید خشم گرفتن به خود معنای احساس شرم مدرن است و در پی این شرم از تصحیح می گویید. با این حساب، شرم در خشم متوقف نمی شود و از آن عبور می کند، اما انسان مدرن بر چه مبنایی خودش را می سنجد؟ بر چه مبنایی خشم می گیرد و خودش را مطابق کدام الگو تصحیح می کند؟
وقتی ما می خواهیم کردار، احساس و اندیشه خودمان را بسنجیم، باید یک نظام اخلاقی داشته باشیم که به اتکای هنجارهای آن خود را بسنجیم. در کتاب هیچ اشاره ای به این نظام ارزشی نشده است که فرد با آن کردار با کاستی های خودش را می سنجد. به این دلیل که خود فرد باید آن را، یعنی نظام اخلاق فردی اش را، انتخاب کند.
به هر حال در جامعه مدرن نظام های اخلاقی گوناگونی وجود دارد. فرد مدرنی که می خواهد خودش را با آنچه انجام می دهد بسنجد، باید خودش انتخاب کند. در جامعه مدرن فرد می تواند اعتقادات دینی داشته باشد و انسان مدرنی هم باشد. او صرفا در بند تجویزپذیری از احکام دینی نیست، بلکه حکم ابلاغ شده را با زندگی شخصی و اجتماعی خودش تطبیق می دهد.
فرد مدرن حتی در چارچوب اخلاق دینی باید یک روایت شخصی از دین و احکام اخلاقی آن داشته باشد، وگرنه مدرن نیست. فرد مدرن کسی است که روایت شخصی خودش را از نظام های اخلاقی ابلاغی ارائه می دهد و این روایت شخصی است که آن نظام ارزشی را خاص می کند. شما می توانید در یک جامعه مدرن فردی سنتی باشید، یا در یک نظام سنتی یا در حال گذار، روایتی شخصی از ارزش ها برای خود داشته و فردی مدرن باشید.
در کتاب از تقابل استبداد و شرم گفته اید. این که تحت استیلای استبداد بودن موجب می شود که مردم شرم را تجربه نکنند. می شود کمی نسبت میان احساس شرم و استبداد را توضیح دهید؟
اگر شرم به معنای نوینش را در نظر داشته باشیم، باید گفت که جامعه تحت سلطه استبداد فاقد شرم است. استبداد حتی شرم به معنای سنتی اش را هم ناممکن می کند. اساس استبداد با شرم در هر تعریفی ناسازگار است. تعریف استبداد علت این امر را روشن می کند. وقتی ما از حکومت استبدادی حرف می زنیم، بنا به تعریف، منظورمان حکومت بی قانونی است.
هر حکومت یک ساختار قدرت دارد و یک شیوه اعمال قدرت. در استبداد ساختار قدرت، مطلق است. یعنی همه قدرت در اختیار سرور مستبد است. شیوه اعمال قدرت هم خودسرانه و خودکامانه است. یعنی آنچه که سرور مستبد مطابق منافع شخصی اش اراده می کند، به عنوان فرمان ابلاغ می شود و باید اجرا شود. این فرمان می تواند اعتبار قانون را داشته باشد، اما قانون نیست، چرا که قانون از دیدگاه حقوقی باید توسط نهاد قانون گذار تصویب شده باشد و در حکومت استبدادی چنین نهادی وجود ندارد.
در چنین حکومت هایی جامعه با دستورات دینی یا عرف اجتماعی و درواقع امر مرسوم خودش را سامان می دهد. بنابراین وقتی از بی قانونی در حکومت استبدادی حرف می زنیم، حرف این نیست که هنجاری وجود ندارد، بلکه این هنجارها ارزش قانونی ندارند. آنچه استبداد را با بی شرمی ملازم می کند، شیوه اعمال قدرت در حکومت استبدادی است.
اگر بخواهیم باز دقیق تر نگاه کنیم، ما در حکومت استبدادی با سلطه مواجهیم، نه قدرت. سلطه از بالا به پایین اعمال می شود، در حالی که قدرت می تواند از پایین به بالا هم باشد. سلطه غیرقابل مقاومت است، در حالی که قدرت این طور نیست. اعمال سلطه همان تحقق اراده حاکم مستبد است که منطبق بر منافع شخصی و خصوصی او است. چون این منافع شخصی همان هنجار و بنیان تصمیمات او هستند، مستبد هرگز در برابر درست و غلط اخلاقی قرار نمی گیرد.
هیچ نظام اخلاقی وجود ندارد که بتواند خودسرانگی سرور مستبد را مهار کند و او را سوق دهد تا به درست و غلط بودن تصمیماتش فکر کند. البته این را در نظر داشته باشید که این تعاریف نظری هستند و در عمل تفاوت هایی وجود دارد.
در واقعیت رابطه کردار استبدادی و شرم چگونه است؟
بسیاری از سروران مستبد سعی می کردند خودشان را با نظام اخلاقی دینی یا قراردادهای عرفی هماهنگ نشان دهند. در عمل اگر اینان به یک نظام اخلاقی هم باور می داشتند، تعبیری از آن را می پذیرفتند که مطابق با منافع و مصالح شخصی خودشان باشد؛ یعنی این نظام اخلاقی برایشان ارزش عام نداشت. آن ها غالبا تظاهر می کردند که به هنجارهای دینی یا عرفی پایبند هستند، اما باز هم در عمل اراده خودکامانه آن ها مطابق با منافع و مصالح شخصی شان بود که محقق می شد.
اتکای استبداد به اراده خودسرانه سرور مستبد است و این از خود او به تمام ساختارهای اجتماعی کشیده می شود. این ویژگی مهم استبداد است که مردم هم در سلسله مراتب اجتماعی، از بالا به پایین اعمال سلطه می کنند. یعنی خودکامگی و خودسری از بالا به پایین در هر رده ای حکمفرماست. در هر جایگاه اجتماعی، زیردست تحت سلطه بالادست است و نسبت به فرودست خودش هم اعمال سلطه می کند.
نسبت به بالادست، مامور و معذور تام است و نسبت به زیردست سلطه خودکامانه دارد. فردی که در این ساختار است و برای عملش جز به منافع و مصاحل شخصی اش توجه ندارد، به هیچ وجه نمی تواند خودش را نقد کند و به احساس شرم برسد. به این شکل است که بی شرمی تحت حکومت استبدادی اشاعه پیدا می کند. این مامور و معذور بودن صورت نوینی هم پیدا کرده است که بیشتر در جوامع در حال گذار می بینیم.
در جامعه خودمان هم که در حال گذار است، این مسئله دیده می شود و این یکی از مهم ترین مشکلات آن است. می بینیم که وقتی فردی در جایگاهی مطابق منافع شخصی اش کاری انجام می دهد و از طرف دیگری مورد نقد یا شماتت قرار می گیرد، می گوید «هر کس هم جای من بود همین کار را می کرد.» این یعنی خود را با «جا»، با «جایگاه» توجیه کردن و آن «جا» را مسئول دانستن. یعنی جایگاه است که تعیین می کند چه کنم، نه خودم. روشن است که با چنین توجیهی هیچ احساس شرمی در کار نخواهدبود.
در مورد در حال گذار بودن جامعه ایران گفتید. شرم در جامعه ایران امروز چطور تجربه می شود؟
پاسخ دقیق این سوال نیاز به یک کار پژوهشی میدانی دارد، اما اگر بخواهیم از منظر صرفا عمومی به این موضوع نگاه کنیم، باید تحولات سیاسی و اجتماعی ایرانر ا مرور کنیم. جامعه سنتی در ایران، از نیمه دوم سلطنت ناصرالدین شاه رو به زوال می رود. این زوال جامعه سنتی در ایران، از یک طرف به دلیل فروپاشی درونی خود این جامعه و نابودی ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آن است و از طرف دیگر به دلیل تلاقی جامعه ایران با فرهنگ نوین غرب. بنابراین انقلاب مشروطه رخ می دهد. با انقلاب مشروطه ایران در مسیر نوشدن و مدرنیزاسیون سیاسی، اقتصادی و فرهنگی قرار می گیرد.
در آن زمان جامعه ایران دارد به جامعه مدرن تبدیل می شود، اما زمان کافی به آن داده نمی شود. متاسفانه پی عوامل داخلی و خارجی این حرکت که با انقلاب مشروطه شروع شده، به بن بست می رسد و رهایی جامعه از بن بست به حکومت رضاشاه می انجامد. حکومتی که نه حکومت استبدادی سنتی است و نه حکومت دموکراتیک، بلکه یک حکومت اقتدارگراست.
به وجود آمدن این حکومت باعث می شود که دوره گذار از جامعه سنتی به مدرن به درازا بکشد و به تعویق بیفتد. ما همچنان در این دوره گذاری هستیم که از زمان سلطنت مظفرالدین شاه آغاز شد. در این دوره از یک طرف عناصر جامعه مدرن در حال رشد است و از طرف دیگر فرهنگ، مناسبات و نظام های ارزشی سنتی همچنان به حیات خود ادامه می دهند. البته جامعه در حال گذار ما در این صد و بیست، سی سال گذشته بسیار تغییر کرده است و با تغییراتی که دارد، وظایف و اهداف پیش رویش هم تغییر می کند.
اگر نخواهیم برگردیم به احساس شرم، می بینیم که جامعه سنتی تکلیف خود را با شرم می داند. نظام دینی هنجارهایی دارد که با برانگیختن احساس گناه در پیروان دینی، آن ها را به رعایت اصل اخلاقی ابلاغ شده دعوت می کند. عرف هم همین کار را می کند. جامعه مدرن هم وضعیتش روشن است. می ماند جامعه ای که نه سنتی است و نه مدرن و این دشواری هایی را به وجود می آورد.
چه چیزی باعث می شود تجربه شرم در جامعه در حال گذار دشوار شود؟
در جوامع سنتی فرد متعلق به جماعتی است که در آن به دنیا می آید و با آن هویت می یابد. درواقع در چنین جامعه ای ما انسان جماعتی یا به اصطلاح توده ای داریم. در جامعه مدرن هم از فردی مستقل و خودانگیخته حرف زده می شود. اشکال این جاست که در جامعه در حال گذار ما نه این را داریم، نه آن را. فرد دیگر تعلقات گذشته خود را ندارد و در عین حال به فرد خودانگیخته و «شهروند» هم تبدیل نشده است.
در چنین جامعه ای ما با فرد ذره ای مواجهیم؛ یعنی فردی که تعلقات اجتماعی سنتی اش از دست رفته و خودش هم به فرد خودانگیخته خودمختار به مثابه شهروند تحول نیافته است. ویژگی بارز فرد ذره ای این است که مطابق با منافع و مصالح شخصی خودش عمل می کند. جوامع در حال گذار عمدتا جوامعی ذره ای شده هستند. این ذره ای شدن قطب متضادی دارد به اسم جامعه توده وار. این هم هست که می بینیم جوامع ذره ای در جنبش های سیاسی- اجتماعی به سرعت به جوامع توده وار تبدیل می شوند. بنابراین در جامعه در حال گذار، ما فرد خصوصی داریم نه فرد اجتماعی. به اصطلاح می گوییم «فرد در خود» نه «فرد برای خود».
فرد مدرن، فرد برای خود است، یعنی در عین حال که فردی مستقل است، وجهی اجتماعی دارد و درواقع فردی اجتماعی است. انسان ذره ای فرد اجتماعی شده ای نیست، بلکه فردی است که خودش را عمدتا با منافع و مصالح آنی خودش می شناسد و مطابق با همان هم عمل می کند. این فردی است که هویت شهروندی ندارد.
هویت شهروندی با حقوق و وظایف تعریف می شود. در جامعه ای که فرد هم دارای حقوق باشد و هم وظایف، او کم کم به «فرد برای خود» تبدیل می شود؛ اما اگر فرد تنها با وظایف شناخته شود، نمی تواند با دیگران در ارتباط اجتماعی و مشارکت قرار بگیرد. انسان فقط با حقوقش است که می تواند با دیگران به صورت مسالمت آمیز همکاری و مشارکت داشته باشد.
ما در یک جامعه ذره ای زندگی می کنیم؟
به عنوان جامعه در حال گذار می توانم بگویم گرایش غالب همین است. البته معنی اش این نیست که عکس و ضدش در جامعه ما وجود ندارد. اگر بخواهیم جریان غالب را در جامعه در نظر بگیریم، به نظر میر سد گرایش غالب همان فرد ذره ای است که مطابق با منافع و مصالح شخصی اش تصمیم می گیرد و عمل می کند. دریافت من این است که این ویژگی در ما پررنگ تر و قوی تر هم شده است و همین طور دارد قوی تر می شود.
ما امروز با آسیب های اجتماعی مواجه هستیم که دامنه گسترده و عمق زیادی دارند. بله، این آسیب های اجتماعی زمینه هایی مادی هم دارد از جمله زمینه های اقتصادی، فرهنگی و سیاسی، ولی یک زمینه اش هم فردی است که کشیده می شود به این آسیب ها و آن ها را تشدید می کند و می گستراند.
فرد ذره ای وقتی تنها خودش را با منافع و مصالحش می شناسد و می خواهد همین را محقق کند، هیچ گونه معیار اجتماعی برای سنجش هدف و عملش ندارد. به همین دلیل است که می بینید یکی از مهم ترین آسیب های اجتماعی در جامعه ما انواع فساد و از جمله فساد اقتصادی است.
در مقوله فساد اقتصادی، فرد صرفا به اتکای در نظر گرفتن منافع و مصالح شخصی، حقوق اجتماعی را نقض می کند. یک فرد ذره ای به راحتی دست به این کار می زند. وقتی در یک جامعه فساد افزایش می یابد، یعنی بی شرمی در حال گسترش است؛ یعنی فرد هنجار یا نظام ارزشی ندارد و اگر هم به چیزی تظاهر می کند، از آن در سنجش خودش استفاده نمی کند. او می خواهد منافع خودش را برآورده کند و برایش مهم نیست که در این راه به منافع دیگران هم آسیب بزند.
نقطه مقابل زرنگی، انصاف است که می تواند فرد را به سمت احساس شرم سوق دهد. انصاف این است که فکر کنیم آیا این عمل من به دیگری آسیب می زند یا نه. انصاف نمی پذیرد که به خاطر منافع خود به منافع دیگری آسیب بزنیم. یک جامعه در حال گذار بسیار از این منظر آسیب پذیر است.
در کتاب یک جمله از مارکس نقل می کنید و با همان بحث را پایان می دهید. با این مضمون که احساس شرم می تواند جامعه را از فساد و تباهی نجات دهد و به شکوفایی برساند. احساس شرم چطور می تواند به گذر از عقب ماندگی و رسیدن به توسعه منجر شود؟
اول این که نباید فراموش کنیم، احساس شرم در معنای نوینش در جامعه ای امکان ظهور می یابد که محیطش را فراهم کرده باشد. یعنی این طور نیست که هر فردی را در هر شرایطی قرار دهیم و تنها به خاطر این که بگوییم شرم به این دلایل خوب است، او هم بپذیرد. از طرف دیگر به این معنی هم نیست که اگر شرایط فراهم نباشد همه آدم ها به بی شرمی کشیده می شوند.
در حالت عمومی و کلی این طور است که باید ساختارهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی امکان شهروند بودن را برای فرد فراهم کند. به میزان برآورد این امکان، فرد مسئول تر می شود و بیشتر به شرم نزدیک می شود. در دوره گذار وقتی هنوز فرد کاملا هویت شهروندی ندارد، به دنبال آن مشارکت اجتماعی هم ندارد.
اگر بخواهیم بپذیریم که فرد باید مطابق با همان شرایطی که به او تجویز می شود عمل کند، او را به سمت بی شرمی سوق داده ایم. دقیقا مطابق این جمله که «خواهی نشوی رسوا هم رنگ جماعت شو» که حقیقتا دستورالعمل بی شرمی است. می شود این طور به مسئله نگاه کرد که توجیه عمل با شرایط، یعنی نابود کردن خودمان. اگر بر زمینه مشارکت اجتماعی عمل و زندگی نکنیم، به این جا رانده می شویم.
وقتی ما احساس شرم را نه تنها در چارچوب فرد، بلکه در تجربه مشارکت جمعی ببینیم، آن جا فقط بابت خودمان به خود خشم نمی گیریم. با رویکرد جمعی به احساس شرم، ما شرم عمومی یا جمعی را حس می کنیم. یعنی همین گستردگی بی شرمی در جامعه ما را خشمگین کند. یعنی درگیری جامعه با این آسیب های اجتماعی گسترده و آسیب دیدن انسان ها ما را خشمگین کند. این جا ما به عنوان یک عضو جامعه خشم را تجربه می کنیم.
احساس خشم اجتماعی فراتر از احساس شرم شخصی، باعث می شود نه تنها به خودم، بلکه به دیگران هم نسبت به بی شرمی هشدار دهم و دیگران را هم آگاه کنم. هرچه انسان های بیشتری به این موضوع توجه کنند، بی شرمی کمتر و امکان رهایی از این دوره گذار طولانی شده گسترده تر می شود. همه جوامع همین طور پیشرفت کرده اند. هیچ جامعه ای راه را به سرعت و یک باره طی نکرده است.
نظر کاربران
این کتاب را 6 سال پیش خواندم و امروز که مطالب کتاب با خواندن این پست از نظرم رد شد، نکته ای به ذهنم رسید و آن اینکه ما ایرانیان شاید بتوانیم از خواندن این کتاب لذت ببریم و و پرده هایی از ذهنمان کنار برود اما... فرصت ها و امکانات جامعه شرایط بروز تغییرات را به ما نمی دهد. قبل تر از استاد قاضی مرادی هم نویسندگانی بوده اند در دهه های اخیر و حتی قرن اخیر که باب این موضوع را گشوده اند اما یارای گذار ِ شهروند ایرانی از جامعه سنتی به جامعه مدرن به این آسانی ها نیست.
به خواننده عزیز خواندن کتاب "هستی" اثر میلان کوندرا که در ایران نیز ترجمه شده را به دلیل ساده گویی اش در باب "در ستایش شرم" را که در قالب رمان خلق کرده است نیز پیشنهاد می دهم...
هان، ای شرم، سرخیات، پیدا نیست! شکسپیر، هملت، پرده سوم
خوب بود