روزنامه شرق: داستان مصاحبه با اولین وزیر دادگستری بعد از انقلاب، از آنجا شروع شد که در تیرماه مطلبی در «شرق» منتشر شد که به مرور كاركرد وزارتخانه دادگستری و وزيران آن پرداخته بود. در این گزارش آمده بود: «ابرهیم احدي به علت محدودبودن اختياراتش، از وزارت استعفا داد». همین باعث شد تا او در نامهای به روزنامه از این موضوع گله کند.
احدی در این نامه نوشت دلیل استعفایش محدودبودن اختیاراتش نبوده، چون طبق قانون وظایف و اختیارات وزیران مشخص است و قابل چانهزدن نیست. او دلیل استعفای خود را تفسیر شورای نگهبان از اصل ١٦٠ قانون اساسی عنوان کرده بود که در آن، وظیفه وزیر دادگستری، برقراری رابطه بین قوه قضائيه با قوه مجریه و مقننه تفسیر شده بود و مسئولیتی در امور تشکیلاتی دادگستری نداشت. نامه خوشخط ابراهیم احدی که ٤٥ سال است سابقه قضاوت و وکالت دارد، بهانهای شد که به مرور این استعفا و همچنین ماجرای انتخابش به عنوان وزیر دادگستری بپردازیم:
فکر کنم بهتر باشد از دلیل استعفای شما شروع کنیم.
در گزارش روزنامه شما اینگونه نوشته شده بود که من به دلیل محدودیت اختیارات استعفا دادهام در حالی که اینگونه نبود؛ وزارت که محدود و غیرمحدود ندارد. شورای نگهبان در آن موقع تفسیری از اصل ١٦٠ قانون اساسی کرد که دیدم نمیشود کار کرد، حتی بعد از استعفا هم وقتی با من مصاحبه کردند گفتم این تفسیری که شورای نگهبان از اختیارات وزیر دادگستری کرده است، اصلا احتیاج به عنوان وزارت ندارد و این را با پست هم میشود فرستاد. البته این تفسیر هم در آن زمان مطابق قانون اساسی نبود، برای اینکه در قانون اساسی تفکیک قوا وجود داشت و این تفسیر شورای نگهبان مخالف این اصل بود؛ چون با این تفسیر حق نمایندگان مجلس از سؤالکردن از وزیر دادگستری را برداشته بود. من در آن مصاحبه این را هم گفتم که شورای نگهبان برای تفسیر فقط به یک اصل استناد کرده است.
بعد از اینکه من از وزارت دادگستری رفتم، مرحوم آیتالله هاشمیرفسنجانی که آن زمان رئيس مجلس بودند سؤال دیگری از شورای نگهبان پرسید که «شما با توجه به همه اصول قانون اساسی راجع به وزرا اظهارنظر فرمایید». شورای نگهبان هم جواب داد تفسیر همان است که گفته بودیم. این ماند تا در بازنگری قانون اساسی در سال ٦٨ که آن اصل را مبتنی بر تفسیر شورای نگهبان کردند که بر اساس آن اصل ١٦٠ شکل گرفت که میگوید: «وزیر دادگستری مسئولیت کلیه مسائل مربوط به روابط قوه قضائيه با قوه مجریه و قوه مقننه را برعهده دارد و از میان کسانی که رئيس قوه قضائيه به رئيسجمهوری پیشنهاد میکند انتخاب میگردد»؛ در ادامه هم تفسیر شورای نگهبان را آوردهاند که: «رئيس قوه قضائيه میتواند اختیارات تام مالی و اداری و نیز اختیارات استخدامی غیرقضات را به وزیر دادگستری تفویض کند، در این صورت وزیر دادگستری دارای همان اختیارات و وظایفی خواهد بود که در قوانین برای وزرا به عنوان عالیترین مقام اجرائی پیشبینی میشود».
بر این اساس همه اختیارات با رئيس قوه قضائيه است و الان هم میبینید که وزیر دادگستری هیچ نقشی در وزارتخانهای که وزیر آن است، ندارد. آن زمان وقتی که من دیدم آیتالله هاشمیرفسنجانی این نامه را نوشته است، گویی من را یک آدم قدرتطلبی معرفی کرده که میخواهم همه قوا را بگیرم اما من میگفتم این اختیارات که برای وزرای دیگر هست، برای وزیر دادگستری هم هست و مسئولیت او هم به اندازه سایر وزراست.
یعنی شما حتی معاونان خود را هم نمیتوانستید انتخاب کنید؟
اتفاقا ماجرا دقیقا از همین جا شروع شد؛ زمانی که من خواستم طبق معمول معاونان وزیر را انتخاب و به شورای عالی قضائي معرفی کنم، مرحوم دکتر بهشتی که رياست دیوان عالی کشور را برعهده داشت، گفت وزیر دادگستری یک وظیفه دارد و آن اصل ١٦٠ قانونی اساسی است و بس. بعد از گفتوگو در این باره، قرار شد شورای عالی قضائي و وزیر دادگستری نظر خود را جداگانه و مکتوب به شورای نگهبان ارسال کنند. شورای نگهبان هم در نظریه شماره ٢١-١١/٩/١٣٥٩ اینچنین اظهار نظر کرد که وزیر دادگستری در امور تشکیلاتی دادگستری مانند امور مالی، کارگزینی، خدمات و پزشکی قانونی وظیفه و مسئولیتی ندارد. با این تفسیر در اصل شورای عالی قضائي عهدهدار امور راجع به قوه مجریه در دادگستری بود. در این شرایط من هم عطای این وزارتخانه را به لقای آن بخشیدم و به کار خودم یعنی قضاوت برگشتم.
چه شد که شما به عنوان وزیر معرفی شدید؟
من از سال ٥٦ دانشجوی دکترا در فرانسه بودم و اول تیر سال ٥٩ به تهران برگشتم. قبل از رفتنم قاضی دادگاه شهرستانهای تهران بودم. سال ٥٩ از فرانسه نامهای فرستادم که مرخصی بدون حقوق من را یک سال تمدید کنید تا من بتوانم دکترای خود را تمام کنم، آن زمان آقای احمد صدر حاجسیدجوادی وزیر دادگستری دولت موقت بود. نامه من پیش آقای نورعلی تابنده که معاون قضائي ایشان بود، رفت که مخالفت کرد. من هم زن و فرزند را در فرانسه گذاشتم و برگشتم. وقتی برگشتم به من ابلاغ دادند که قاضی دادگاه صلح تهران شوم که الان به آن «دادگاه عمومی» میگویند. من هم گفتم بهتر است خودم را از دادگستری به دانشگاه حقوق منتقل کنم، خواستم نزد استادان خود یعنی «سیدحسین صفایی» و «ناصر کاتوزیان» بروم که کار انتقالم را به دانشگاه انجام دهند که دیدم آنها را اخراج کردهاند و نتوانستم به دانشگاه بروم.
پس در همان دادگستری مشغول شدید.
بله؛ همان تابستان سال ٥٩، روزی در دادگاه کار میکردم که تلفن زنگ زد و یک آقایی پشت خط گفت آیتالله موسویاردبیلی که آن زمان دادستان کل کشور بود، با شما کار دارد.
فکر نکردید چه کاری با شما دارد؟
نه؛ چون من اصلا ایشان را نمیشناختم. وقتی به دفتر دادستان کل رفتم و سلام کردم، مرحوم موسویاردبیلی من را با تردید نگاه کرد. خودم را که معرفی کردم، تعارف کرد که بنشینم.
بعد گفت میدانی چرا با تعجب به شما نگاه کردم؛ برای اینکه وقتی در دادستانی گفتم به یک قاضی نیاز دارم، همه شما را معرفی کردند. من هم فکر کردم الان با یک مرد حدود ٦٠ساله مواجه میشوم. گفتم الان هم سنوسال من کم نیست و ٣٨ سال دارم. ایشان به من گفت میخواهم اینجا با من کار کنید. دیدم که چون سالهاست در دادگاهها کار حقوقی کردهام، فرصت خیلی خوبی است که از دادرسی دادگاه صلح، دادیار دیوان عالی کشور شوم. به این صورت، پست بالاتری هم میگرفتم چون خودم را دارای صلاحیت میدانستم و در دادگاههای بخش و شهرستان تهران کار کرده بودم. ایشان به من گفت همینجا باشید تا با هم کار کنیم. من گفتم همینجوری که نیست، شما باید به من ابلاغیه بدهید. احساس کردم خیلی متوجه حرف من نشد. گفت ما اینجا چند پرونده داریم، شما آنها را بخوانید. من هم گفتم فقط بعدازظهرها میتوانم بیایم که قبول کردند.
من هم عصرها به اتاق ایشان میرفتم و پروندهها را بررسی میکردم. بعضی را دستور میدادم بایگانی کنند و بعضی را به شعبهها میفرستادم. درباره چند پرونده هم اظهارنظر کردم و ایشان هم امضا کرد. کمکم با هم بیشتر آشنا شدیم و هر وقت مشکلی پیش میآمد، با من تماس میگرفت. یک روز شنبه، رئيسدفتر ایشان با من تماس گرفت که حاج آقا خیلی ناراحت هستند و با شما کار دارند. من هم پیش ایشان رفتم که مرحوم موسویاردبیلی به من گفتند بین شبکههای یک و دو تلویزیون زدوخورد شده است.
در داخل خود سازمان صداوسیما درگیری شده بود؟
بله؛ اول انقلاب اینگونه بود که تلویزیون یک طرفدار شهید بهشتی و حزب جمهوری اسلامی بود؛ اما تلویزیون دو از بنیصدر طرفداری میکرد. فکر کنم بعدازظهر پنجشنبه یا جمعه، این اتفاق افتاده بود. آقای موسویاردبیلی هم یکی از مدیرها را بیرون کرده و فردی را جایگزین گذاشته بود که روز شنبه هم ٥٥ نفر از نمایندگان مجلس نامهای نوشتند که وزیر دادگستری باید به مجلس بیاید و توضیح دهد بر چه اساسی آیتالله اردبیلی برای یکی از این شبکهها مدیر انتخاب کرده است.
من به آقای موسوی اردبیلی گفتم شما تشریف ببرید به تلویزیون و بگویید در اینجا درگیری رخ داده است و من به عنوان دادستان کل کشور، حافظ منافع عمومی و اموال دولتی هستم، پس از اختیارات دادستانی خود استفاده کردم و مدیر را عوض کردم. این را که گفتم، ایشان خوشحال شد و رفت. یک بار هم بر سر پروندهای درباره بانک مرکزی، نظری دادم که وقتی آیتالله موسویاردبیلی این پرونده را برای دکتر بهشتی میفرستد، ایشان میپرسد قاضی این پرونده کیست. روزی با من تماسی گرفته شد که دکتر بهشتی با شما کار دارند. آن زمان من کتوشلوار میپوشیدم و كراوات میزدم، به همان شکل به دفتر ایشان رفتم. این اولین ملاقات من با شهید بهشتی بود. خدا رحمتشان کند، ایشان با اینکه رئيس دیوان عالی کشور بود و من فقط یک قاضی بودم؛ اما تمامقد برای من ایستاد، با من دست داد و اجازه داد کنارشان بنشینم. از من پرسید کجا درس خواندید و من به ایشان توضیح دادم و او هم حرفهای من را یادداشت کرد.
از حکمی که درباره پرونده بانک مرکزی دادید هم تعریف کرد؟
نه؛ درباره آن چیزی نگفت؛ اما حدس من این است که بهخاطر آن پرونده خواسته بودند من را ببینند. تا اینکه یک بار دیگر دکتر بهشتی صدایم کرد و گفت ما میخواهیم شما را بفرستیم برای رسیدگی به پرونده سینما رکس آبادان. من به او گفتم شما رئيس دیوان عالی کشور هستید، اگر چنین حکمی برای من صادر کنید، من موظف هستم بروم؛ اما میدانم هیچ دلیلی برای انتخاب من ندارید. گفت چرا؟ گفتم من در تمام مدتی که قاضی بودم، قاضی دادگاه حقوقی بودم نه امور کیفری، آنهم جایی مثل دیوان عالی جنایی؛ آنجا قضاتی میخواهد که سالها در امور کیفری کار و تجربه داشته باشند که من ندارم. ایشان گفت حق با شماست، پس این قضات خوب را به من معرفی کنید که من گفتم در دادگستری تا دلتان بخواهد آدم حسابی است. گفت نام آنها را بنویس که من در چند ثانیه نام ١١ نفر را نوشتم. شهید بهشتی هم خیلی به من ابراز محبت کرد. فکر کنم مسئله انتخابم برای وزارت هم در همین موارد کلید خورد.
قبل از اینکه شما به عنوان وزیر انتخاب شوید، چه کسی وزیر دادگستری بود؟
هیچکس؛ چون بعد از رفتن دولت موقت بازرگان، همه وزارتخانهها را شورای انقلاب اداره میکرد و تا رویکارآمدن دولت شهید رجایی، وزیری وجود نداشت. در حقیقت من اولین وزیر دادگستری بعد از انقلاب هستم و آقای دکتر صدرحاجسیدجوادی وزیر دادگستری دولت موقت محسوب میشوند.
چگونه پیشنهاد وزارت به شما داده شد؟
یک روز آیتالله موسویاردبیلی، من و مرحوم یوسف نوبخت را که از دوستان صمیمی من بود، خواست. ما هم به دفتر ایشان رفتیم. دیدیم ایشان در حال نمازخواندن هستند، ما هم به احترام ایشان روی فرش کنارشان نشستیم. مرحوم اردبیلی گفتند ما میخواهیم وزیر دادگستری تعیین کنیم و نظرمان به شما دو نفر است.
تعجب نکردید؟
بله؛ تعجب کردیم. من گفتم دادگستری برای خودش یک وزن و حسابی دارد؛ اما من و دوستم فقط حدود ٩ سال است که قاضی هستیم و وزیر دادگستری همیشه از ردیف دیوان عالی کشور و دادستانی کل کشور تعیین میشده است. ایشان گفت نه، میخواهیم همهچیز را به جوانان بدهیم و ما به شما اعتماد داریم. گفتم پس به ما فرصت بدهید. ما هم خداحافظی کردیم و وقتی بیرون آمدیم، با دوستم کمی گفتیم و خندیدیم. من به یوسف نوبخت گفتم انگار قرار است همینجور مفتی مفتی وزیر شویم. نوبخت به من گفت نظرت چیست؟ گفتم به نظر من نباید قبول کنیم. ولی او گفت باید قبول کنیم. گفتم فرض کن که اینها اصرار کنند که یکی از ما وزیر شویم، حالا رابطه من و تو چه میشود؟ گفت خب تو وزیر شو و منم معاونت خواهم شد. من هم گفتم من اگر وزیر شوم، تو را نايبوزیر دادگستری در امور اداری و مالی میکنم.
به دکتر ناصر کاتوزیان و این استادان فکر نکردید، حداقل به عنوان مشاور؟
نه؛ آنها خیلی سطح بالایی داشتند؛ در ضمن، مورد غضب هم واقع شده بودند. من به مرحوم نوبخت گفتم آقای پویا و آقای بیژنی را که قاضی بودند و انسانهای بسیار شریفی هستند هم معرفی کنیم که آنها بین ما چهار نفر یکی را انتخاب کنند. دو، سه روز بعد دوباره مرحوم موسویاردبیلی ما را خواست.
چرا خود شهید بهشتی که رئيس دیوان عالی کشور بود، با شما صحبت نکردند؟
ایشان آدم بسیار زیرک و خلاقی بود. او یکی از دوستان خود را که قاضی بود و در دانشکده معقول و منقول درس خوانده بود، معاون خود کرد و همه امور را به او سپرد. خود شهید بهشتی اصلا در امور قضائي دخالت نمیکرد. در دیدار با مرحوم موسویاردبیلی من حرفی زدم که روی ایشان تأثیر گذاشت؛ به طوری که نظر ایشان را عوض کردم. گفتم دستگاه دادگستری یک منزلت و وجاهت خاصی دارد. آنموقع کابینه شهید رجایی هم تشکیل شده بود. گفتم وزیر بهداشت را ببینید، متولد سال ١٣١٥ است، خیلی جوان نیست. در دادگستری آدمهای بزرگی وجود دارد که ما میتوانیم آنها را نام ببریم و به شما معرفی کنیم که وزیر شوند؛ چون برای خود وزنهای هستند؛ اما بعد برای اداره دادگستری ما را معاون آنها کنید. اسم چند نفر را هم آوردم. آن موقع رونالد ریگان رئيسجمهور آمریکا بود، من او را مثال زدم و گفتم ریگان یک هنرپیشه است ولی وزیرخارجهاش دکترا دارد و آنها هستند که دولت را اداره میکنند. این را که گفتم، مرحوم اردبیلی گفت بهبه، این حرف شما بسیار درست است و من با شما موافق هستم.
بعد تماس گرفت با آقای مرحوم ربانیاملشی و آیتالله جوادیآملی که در دیوان عالی کشور بودند و حرفهای ما را برای آنها گفت و از ما تعریف کرد. ما هم پیش این دو نفر رفتیم و صحبت کردیم. این دو نفر به ما گفتند همین که قبول نمیکنید، نشان میدهد انسانهای شریفی هستید. از اتاق که بیرون آمدیم، گفتیم خدا را شکر که دیگر کار تمام شد و خلاص شدیم. آنها بعدا این ماجرا را برای شهید بهشتی تعریف میکنند و ایشان هم میگویند ما همه اینها را به نخستوزیر معرفی میکنیم تا خودشان یکی را انتخاب کند که آقای شهید رجایی من را انتخاب کرد.
از ایشان پرسیدید چرا شما را انتخاب کرد؟
حدود ٢٠ روز بعد ایشان من را به دفترشان خواست. گفت فکر میکنم من شما را دیده باشم. من هم گفتم شما را در مسجد هدایت که مرحوم آیتالله طالقانی در آنجا برنامه داشت، دیدهام.
گفت پس با هم رفیقیم و بعد با من صحبت کرد و گفت حالا که همه تو را تأیید میکنند، چرا قبول نمیکنی؟ من هم گفتم با توجه به شرایطی که دارم، فکر میکنم در کابینه شما ناخوانا باشم. بعد هم خداحافظی کردم و به سر کار خودم برگشتم.
حتی روزی هم که میخواستند من را به مجلس معرفی کنند، خودم اصلا خبر نداشتم. به من تلفن شد، من هم تاکسی گرفتم و به مجلس رفتم. دیدم شهید رجایی در حیاط مجلس قدم میزند که بعد من و یک آقای دیگر که قرار بود به عنوان وزیر کار معرفی شود، به همراه ایشان به صحن مجلس رفتیم.
پس همان روز رأی اعتماد را گرفتید؟
بله؛ موافق و مخالف حرف زدند و رأی اعتماد گرفتم.
مرحوم حجتالاسلام جعفر شجونی، دایی شما هستند که در آن زمان در مجلس اول نماینده مجلس بودند، ایشان به شما موافق رأی داد یا مخالف؟
اصلا کاش ایشان در آن موقع درباره من نظری نمیداد. مرحوم شجونی طوری درباره من صحبت کردند که اتفاقا همه خندیدند.
پس نشد که از ژن خوبتان استفاده کنید.
(با خنده) معقول این بود که ایشان به عنوان اینکه دایی من هستند، سکوت کنند و نظری ندهند. گفتند آقای احدی خیلی ویژگیهای خوبی دارد؛ اما فقط یک ضعف دارد، آنهم اینکه من دایی ایشان هستم. حالا جالب اینکه همه آنهایی که من را میشناختند، مثل آقای سحابی و مرحوم بازرگان، به من رأی ندادند.
خود آقای بازرگان در مجلس به من گفت که ما به تو رأی نمیدهیم. به من نامه هم نوشتند که آن را هنوز دارم. مهندس سحابی در آن نامه نوشت که شرمنده هستیم که به تو رأی اعتماد ندادیم، چون کلا این کابینه مورد اعتماد ما نیست.
چقدر طول کشید تا از وزارت دادگستری استعفا بدهید؟
من دقیقا ٩٦ روز وزیر بودم. وقتی نامه تفسیر شورای نگهبان آمد، من همان موقع استعفای خود را نوشتم.
قبل از استعفا پیش نخستوزیر نرفتید؟
نه؛ پیش هیچکس نرفتم؛ اما هر بار که میخواستم این استعفا را بفرستم، یک اتفاقی میافتاد. همه تلاش من این بود که این استعفا را در شرایطی بفرستم که اتفاق خاصی در آن هفته نیفتاده باشد. چون اوایل انقلاب هم بود، یک عده تبلیغات میکردند که مثلا وزیر در اعتراض به فلان موضوع استعفا داده است. بالاخره استعفا را برای شهید رجایی فرستادم و به راننده گفتم از فردا دنبال من نیاید؛ اما بعد به خودم گفتم معقول نیست من سر کارم نباشم، برای همین از فردای استعفایم دیگر در اتاق وزارت نميرفتم، کنار میز منشی مینشستم و درباره نامههایی که میرسید، نظر میدادم و آنها هم از طرف وزیر امضا میکردند.
شهید رجایی شما را نخواست که بپرسد چرا استعفا دادید؟
رئيس دفتر ایشان به من زنگ زد که آقای رجایی از شما گله دارد که شما حتی برای خداحافظی هم نیامدید. من هم گفتم حدود ٤٠ روز است که استعفانامه خود را نوشتهام، اما ایشان جوابی نداده است که بدانم موافق است یا مخالف. بعد که پیش شهید رجایی رفتم، از مشکلات درون دادگستری هم گفتم. ایشان گفت چرا اینها را به من نگفتی که گفتم مشکلات از جاهای دیگر است که گفتنش به شما دردی را دوا نمیکرد. ایشان هم بعد از این ملاقات با استعفای من موافقت کرد و من هم به کار قضاوت برگشتم. چند ماه بعد هم آقای رجایی شهید شدند.
بعد از استعفا چه کردید؟
به کار قضاوت برگشتم و بعد از ٢٦ سال قضاوت، چون سنم از ٥٠ گذشت، خودم را بازنشسته کردم و از سال ٧٩ تاکنون وکالت میکنم که البته هر دو واقعا کار سختی است.
گویا در بازنگری قانون اساسی در سال ٦٨ هم نقش داشتید.
بله، اتفاقا من کلمه «بازنگری» را بهجای «تجدیدنظر» پیشنهاد دادم که پذیرفته شد. روال به این صورت بود که قبل از اینکه لایحه «بازنگری قانون اساسی» به مجلس برود، این لایحه به اداره حقوقی فرستاده شود. من هم مستشار اداره حقوقی بودم. در آن زمان آقای شهری رئيس این اداره بود که چند مورد از این لایحه را به من احاله کرد. من به ماده اول آن ایراد گرفتم که رئيس قوه قضائيه مدیر محسوب میشود، نه مقام قضائي. آقای شهری با نظر من موافقت کرد، اما وقتی این لایحه به مجلس رفت آنها تصویب کردند که رئيس قوه قضائيه هم مقام قضائي محسوب میشود. بعد هم قانون بازنگری تصویب و رفراندوم برگزار شد. از آن بهبعد هم بر اساس قانون جدید، رئيس قوه قضائيه داشتیم که آیتالله محمد یزدی بهعنوان اولین رئيس قوه قضائيه منصوب شدند و کلا وضعیت پیشین که شورایی بود تغییر کرد.
سالهاست که وزارت دادگستری به همان روالی که شما تاب آن را نیاوردید و از آن استعفا دادید اداره میشود، فکر میکنید این وزارتخانه اصلا کارایی دارد؟
به نظر من الان فقط وزیر دادگستری داریم، نه وزارت دادگستری. همه اختیارات طبق قانون به رئيس قوه قضائيه داده شده است.
ارسال نظر