روزنامه اعتماد: بخش تازهاي از پرونده جذاب فعاليت سياسي افراد و احزاب در دهه شصت اين روزها در حال ورق خوردن است.
اكبر براتي، عضو گروه توحيدي صف در دهه ٥٠ و عضو سازمان مجاهدين انقلاب در سالهاي منتهي به انقلاب و بعد از آنكه به عضويت اطلاعات سپاه پاسداران نيز درآمده بود در مصاحبهاي به بيان روايت خود از دهه ٦٠ و اقدامات برخي گروهها از جلمه اعضاي سازمان مجاهدين انقلاب پرداخت. او در اين مصاحبه عليه برخي چهرههاي سرشناس سازمان مجاهدين انقلاب نظير بهزاد نبوي، ابوالفضل قدياني، محسن آرمين و فيضالله عربسرخي موضعگيري كرد. سخناني كه محسن آرمين، عضو ارشد و البته بيشتر ساكت سازمان مجاهدين انقلاب را به واكنش وا داشت.
تحليلهاي تئوري توطئه
براتي در اين مصاحبه تقريبا تمامي نيروهايي كه بعدها در رديف دشمنان ملت قرار گرفتند را از ابتدا عامل سرويسهاي امنيتي دشمن دانسته است: مسعود رجوي، خائن و عامل سيا بود. وقتي كه همه در زندان ماركسيست شدند و نقاب را كنار زدند، به او گفتند تو در همين مسير بمان چون بالاخره ماركسيستها نميتوانند جلوي اسلام در ايران بايستند، ماركسيستها يك ماموريتهايي داشته و به شوروي هم گرايش دارند و كار خودشان را ميكنند، ولي اگر حاكميت يك روزي به دست مسلمين و روحانيت شيعه بيفتد ما يكي را ميخواهيم كه با اين الفاظ آشنا باشد و بتوانيم داخل اين سيستم جايش بدهيم.
جنگ مسلحانهاي كه در تهران شكل گرفت، در پاريس و تل آويو طراحي شده بود. با دولت پاريس چند جلسه داشتند و طراحي شده بود كه اين اقدام در همان هفتهها در تهران اتفاق بيفتد. اين طراحي به بنيصدر ابلاغ شده بود تا آن را انجام دهد. فرقان {هم} دست مسلح سفارت امريكا بود با ايدههايي كه امريكا داده بود. آرمين اما از اين زاويه به نقد او ميپردازد: آموزههاي قرآني به ما ميگويد «و لا يجرمنكم شنآن قوم علي أن لا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوي» قرار نيست ما هر مخالف خود را متهم كنيم كه عامل و نوكر بيگانه است.
اينكه همه مخالفان ما نوكر امريكا و موساد باشند يك تفكر دايي جان ناپلئوني و نتيجه يك ذهن متوهم است. ذهن متوهمي كه در سال ۶۰ كه نه دستگاه اطلاعاتي و امنيتي وجود دارد و نه حتي سپاه سازمان درستي دارد توهم ميزند كه از جلسه دولت فرانسه و موساد اطلاع پيدا كرده است كه مثلا به بنيصدر گفتهاند اين كار را بكن.
من البته در خيانت و جنايت پيشگي مجاهدين خلق كه بيشتر يك فرقه است تا يك سازمان ترديد ندارم همچنين روشن است كه آنها پس از وارد شدن به فاز مسلحانه و شكستي كه خوردند با دشمن متجاوز ايران همكاري كردند و براي بقاي خود به آلت دست عراق و امريكا تبديل شدند. اينها همه درست اما اين چه ربطي دارد به اينكه ما هر مخالفي را از جبهه ملي گرفته تا بنيصدر تا فرقان و … را نوكر موساد و سيآياي بدانيم. محسن آرمين در ادامه به نكته ديگري هم اشاره ميكند و آن اينكه چرا در اين بررسيهاي همهجانبه هيچ كس نوكر سرويس امنيتي شوروي نبوده و همه جذب موساد و سياسي و... شده بودند.
خلافگوييهاي آشكار
پس از نقد كليات اين مصاحبه، آرمين به عنوان عضو ارشد سازمان مجاهدين انقلاب آنچه را كه خلاف گوييهاي تاريخي او ميخواند نيز مرور ميكند. در مصاحبه براتي آمده است: «به بنيصدر دستور داده شد كه منافقين از خودمان (دشمنان انقلاب) هستند و با آنها كار كن و اينها كمك تو هستند... اينها قرار بود با سبك كردن حضور ارتش در غرب راه را باز كنند و جريانات مختلف ضد انقلاب از آنجا عبور كنند و به كرمانشاه بيايند و در آنجا خيمه بزنند.
كرمانشاه را در اختيار بگيرند و بعد به سمت تهران بيايند و تهران را كه منافقين در آن مسلح و آماده بودند، بريزند و مراكز قدرت را بگيرند. بيت امام را هم محاصره كنند و جانشين فرمانده كل قوا هم اعلام كند كه مردم نگران نباشيد! همهچيز تحت كنترل است. به دليل سوء مديريت سپاه و ناتواني نيروهاي آموزش نديده سپاه، امنيت در كشور متزلزل شده و من به عنوان جانشين فرمانده كل قوا امنيت تهران را به آقاي رجوي محول ميكنم و اين سازمان آموزش ديده و مبارز بر امنيت كشور حاكم ميشود.»
پاسخ اين سخنان را آرمين اينگونه ميدهد:« اين ادعاهاي بيپايه شايد امروز براي جوانان خيلي عجيب به نظر نيايد اما براي نسل من كه آن سالها را درك كرده و ميداند بني صدر و مجاهدين خلق در سال ۶۰ چه جايگاه و نفوذ اجتماعي داشته و تصرف كرمانشاه و حركت به سمت تهران و تصرف تهران و تعيين رجوي به عنوان فرمانده كل قوا و پيام به مردم كه مردم هيچ نگران نباشيد همهچيز تحت كنترل است تا چه حد مسخره و بياساس است. آري نسل من كه آن سالها را درك كرده و حضور فعال داشته با شنيدن اين حرفها ترديد نميكند اين ادعاها را تنها كسي ميتواند بكند كه در شرايط ذهني نرمالي قرار نداشته است وگرنه چه كسي است كه نداند طرح آمدن مجاهدين خلق از كرمانشاه به سمت تهران و... مربوط به سال ۶۷ و ماجراي عمليات مرصاد است نه سال ۶۰ و در آن زمان بني صدري در ايران نبود.»
بخش ديگري از سخنان براتي مربوط به شروع فاز مسلحانه منافقين است: «ما عين يك نخ تسبيح در عرض سه روز همه منافقين را در كرمانشاه جمع كرديم. يعني ما يك منافق مسلح فعال در آنجا نداشتيم. بعد از سه روز وقتي من آمدم تهران و گزارش دادم، برادري كه آن موقع مسوول التقاط بود، اعلام كرد كه واحد اطلاعات سپاه در غرب در سه روز و در كل كشور، اول شده است يعني اين واحد به قدري اشراف اطلاعاتي داشته كه وقتي اينها اعلام جنگ مسلحانه كردند قرار نبود كه بايستيم و ضربه بخوريم، بدون معطلي جمعشان كرديم و خدا لطف كرد كه اتفاق عمدهاي هم آنجا نيفتاد تا سالهاي بعد كه يك نفر را از جاي ديگر براي ترور شهيد اشرفي اصفهاني (ره) فرستادند. » البته همانطور كه آرمين ميگويد «مرحوم اشرفي اصفهاني در مهر سال ۶۱ در كرمانشاه شهيد شد و نه در سالها بعد از سال ۶۰.»
ذهنيت متوهم
آرمين در ادامه به تصويري كه براتي از خود ارايه داده است ميپردازد. براتي در مورد اقدامات و جايگاه خود در اين مصاحبه گفته است: ما در اين قضيه {بنيصدر} اطلاعاتي به امام رسانديم كه بعد از ٤٨ ساعت ايشان آن تصميم (عزل بنيصدر) را گرفتند. ما از جريان جلسات مخفي آنها در قرارگاه مقدم نيروي زميني در غرب كشور مطلع شديم و آنها را گزارش كرديم. من با اجازهاي كه از فرماندهي اطلاعات سپاه داشتم، در موارد اضطرار و استثنا اجازه داشتم كه مطالب را به امام برسانم... آقا محسن گفته بود كه من بيايم تهران و من را ببيند. من در يك سفري كه آمدم تهران رفتم خدمت ايشان و ايشان گفتند شما بايد بروي اطلاعات و تمام توان و تجارب خود را بگذار چرا كه اطلاعات در غرب كشور بسيار پيچيده است و بايستي كه خيلي پيچيده هم شكل بگيرد... وضع ماموريتهاي گيلان و شمال خيلي از نظر اشراف اطلاعاتي و دوري دسترسي با تهران، تفاوت داشت. من را مامور كردند و مسووليت اين پروژه را به من دادند. در تاريخچه عمليات التقاط اين عمليات نمونه ويژهاي بود كه ٣٠ و چند نفر را از جنگل پايين آورديم و خون از دماغ كسي نيامد... آقا محسن، ذوالقدر، محمد سلامتي، حسن واعظي و غيره عضو
مركزيت {سازمان مجاهدين انقلاب} بودند.
امثال جواد امام، مصطفي تاجزاده چندان مطرح نبودند. مركزيت معتقد بود با بحثهاي من و بهزاد نبودي سازمان در حال نابودي است. من گفتم در بهزاد نبوي اشكال سياسي ميبينم. آرمين سپس به تصوير ارايه شده از سوي براتي ميپردازد: ايشان تصويري از خود به دست ميدهد كه گويي در غرب نفر اول سپاه بوده در گيلان پيچيدهترين عمليات ضدتروريستي را در عمق جنگلهاي شمال عليه يك گروه مخوف قدرتمند انجام داده و آن را متلاشي كرده و در سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي نيز جزو سران و اعضاي موثرسازمان بوده است. درحالي كه هيچ كدام از اين ادعاها درست نيست. آقاي براتي مدعي است كه مخالفتهاي او با آقاي نبوي در حدي بوده كه سازمان در آستانه متلاشي شدن قرار گرفته است. البته ايشان با آقاي نبوي اختلافاتي داشت اما اين ادعا كه اختلافات من با بهزاد نبوي سازمان را در آستانه فروپاشي قرار داده بود ادعايي گزاف و ناشي از توهم درباره خويش است. ايشان در آن زمان اصلا در سازمان حضوري فعال نداشت.
اتهامات
اما مهمترين اتهامي كه براتي به برخي اعضاي سازمان وارد كرد بازجو بودن آنها و علل انحلال سازمان است: امثال آرمين بعدها جذب بهزاد نبوي شدند و آن پيشينه بدشان باعث شد تا وقتي به طور مثال بازجو انتخاب شوند فكر كنند كه اصول بازجويي همان اصولي است كه ساواك در رژيم سابق پياده كرده و بايد با شديدترين رفتار با متهمان برخورد كنند و بيمحابا از قدرت استفاده كردند. صادق نوروزي، عرب سرخي، قدياني و امثالهم بودند كه در اوايل انقلاب بازجو شدند و تخلفات زيادي كردند چون برخي بازجوييها توسط بچههاي مجاهدين انقلاب انجام ميشد. همين اتفاقات و برخي انحرافات ديگر باعث شد كه آيتالله راستي كاشاني كه نماينده امام در سازمان مجاهدين انقلاب بود به دستور امام سازمان را منحل شده اعلام كند.
پاسخ آرمين به اين بخش هم صريح و قاطع است: اولا آقايان صادق نوروزي، قدياني و عربسرخي هيچگاه بازجو نبودند.
آقايان نوروزي و قدياني هيچگاه عضو سپاه يا وزارت اطلاعات يا دادستاني انقلاب نبودند كه كسي را بازجويي كرده باشند. آقاي عرب البته عضو سپاه بود اما مسوول گزينش در واحد اطلاعات سپاه بود و شغل ايشان هيچ ربطي به متهمان و بازجويي از ايشان نداشت. اين حقيقتي نيست كه آقاي براتي از آن بياطلاع باشد و متاسفانه چارهاي نداريم جز اينكه بگوييم آقاي براتي آگاهانه و صريحا دروغ ميگويد. ثانيا انحلال سازمان توسط آقاي راستي هيچ ربطي به موضوع كذبي كه ايشان مطرح كردهاند ندارد. دوستان ما به علت اختلافات فكري اساسي با گروهي ديگر از اعضاي سازمان كه مورد حمايت آقاي راستي كاشاني بودند در سال ۶۱ دستهجمعي از سازمان استعفا كردند. چند سال بعد يعني در سال ۶۴، امام به آقاي راستي پيام ميدهند كه نميخواهند در سازمان نماينده داشته باشند و ايشان از نمايندگي امام در سازمان استعفا دهند. آقاي راستي نيز به علت اينكه نگران سرنوشت سازمان پس از خود بودند طي نامهاي به امام، انحلال سازمان را اعلام كردند. چنان كه ملاحظه ميكنيد از سه سال پيش از سال ۶۴، من و دوستانم عضو سازمان نبوديم كه انحلال آن بخواهد ربطي به ما داشته باشد.
تهمت به بهزاد نبوي و محسن آرمين
براتي در مورد بهزاد نبوي گفته است: من دايما با تفكرات بهزاد نبوي درگير بودم تا اينكه در جلسه مركزيت سازمان در سال ٥٩ بهزاد نبوي رسما اعلام كرد كه من مسلمان ٣ سالهام و نبايد از من توقع زيادي داشت. واكنش آرمين به تازه مسلمان خواندن نبوي و برداشتش از سخن براتي اين است: معناي اين سخن اين است كه آقاي نبوي حداكثر در سال ۵۶ مسلمان شده است. من نميدانم ايشان كه به قول خودش طلبه بوده و مدعي تقوا و دينداري است چطور به خود اجازه ميدهد اينچنين دروغ بگويد و ديگران را متهم به بيديني كند.
ما البته طي اين سالها شنيده بوديم كه برخي به نام دفاع از اسلام و انقلاب، دروغ گفتن و اتهام زدن به ديگران را شرعا مستحب ميدانند، اما ظاهرا آقاي براتي اخيرا در مطالعات طلبگي خود به اين نتيجه رسيده است كه دروغ گفتن و متهم كردن ديگران به نامسلماني شرعا واجب است. براتي البته خود آرمين را هم از اتهام افكني مصون نگذاشته و در مصاحبهاش گفته است: محسن آرمين هوادار گروه صف بود و بروجردي را دوست داشت. بروجردي سعي داشت كه با آرمين ارتباط برقرار كند و او را از تفكرات مخدوش و بحرانهاي تفكراتي نجات دهد. عضو ارشد سازمان مجاهدين انقلاب سوابق خود و دليل رد تهمت براتي را اين گونه شرح ميدهد: اولا بنده عضو گروه توحيدي صف بودم و نه هوادار. ثانياً رابط دوستي و عاطفي من با مرحوم بروجردي بسيار بيش از آقاي براتي با ايشان بود. ثالثا عضويت من در گروه صف و اعتماد مرحوم بروجردي به من در حدي بود كه من و ايشان به عنوان نماينده گروه صف در مذاكرات ائتلاف گروههاي مسلمان براي تشكيل سازمان بوديم.
بازجويي به شيوه ساواك
براتي در بخش ديگري از مصاحبهاش، آرمين را به اتخاذ شيوههاي ساواك در بازجويي متهم كرد: امثال آرمين بعدها جذب بهزاد نبوي شدند و آن پيشينه بدشان باعث شد تا وقتي به طور مثال بازجو انتخاب شوند فكر كنند كه اصول بازجويي همان اصولي است كه ساواك در رژيم سابق پياده كرده و بايد با شديدترين رفتار با متهمان برخورد كنند و بيمحابا از قدرت استفاده كردند. اما آرمين در اين باره به كلي حضورش به عنوان بازجو را رد ميكند: بنده هيچگاه عضو وزارت اطلاعات، نهادهاي اطلاعاتي و امنيتي يا دادستاني نبودهام. در سال ۶۰ همزمان با اعلام جنگ مسلحانه از سوي مجاهدين خلق بنده به همراه جمعي ديگر از اعضاي سازمان براي كمك به سپاه براي مبارزه با مجاهدين خلق به سپاه رفتيم. كمتر از يك سال عضو پيماني سپاه بودم. ايشان در ابتداي مصاحبهاش ميگويد: «يك جاهايي ممكن است به خودمان ظلم كرده و در حق يكديگر كوتاهي كرده باشيم ولي در حق دشمنان انقلاب هيچ گونه ظلمي روا نشده» اگر اين تحليل ايشان صحيح باشد يعني مقصر اصلي اين كينه و خصومت مسوولان زندان باشند، ما و دوستانمان در طول سالهاي دهه ٦٠ در زندانها نه حضوري داشتيم و نه مسووليتي، بنابراين خوب است
رسيدگي شود كساني كه با رفتارهاي خشن خود چنين جفايي در حق نظام و كشور كردند چه كساني بودند.
علت مصاحبه عجيب براتي
آرمين در فراز پاياني توضيحاتش درباره اين مصاحبه حرفهاي تازهاي دارد: من وقتي صحبتهاي ايشان را خواندم ياد آقايي افتادم كه در ماجراي اختلاسهايي سخت گرفتار شده بود به طوري كه از مقامش عزل شد و در جريان آن ماجرا براي اينكه نظر لطف مقامات را به خود جلب كند هرچند ماه يكبار يك مصاحبه مطبوعاتي ميكرد و بنده و آقاي امينزاده و تاجزاده را متهم ميكرد تظاهرات سال ۸۸ را سازماندهي كرديم. همه تعجب ميكردند چرا ايشان به هر بهانهاي و به هر مناسبتي اين ادعاهاي دروغ را تكرار ميكند اما من ميدانستم. به هر حال ايشان در چنان وضعيتي گرفتار شده بود كه فكر ميكرد با اين خوشخدمتيها شايد براي او تخفيفي قايل شوند و شايد هم دوباره به بازي گرفته شود. آقاي براتي نيز وضعيتي مشابه دارد. خبرگزاري تسنيم در آن مصاحبه مينويسد ايشان بازنشسته سپاه نيست اما كاري هم ندارد و در كنار است. اما هيچ نميگويد چرا كسي با اين سوابق بايد بيكار باشد در حالي كه هنوز عضو سپاه است؟ من وضعيت آقاي براتي را درك ميكنم و از گرفتاريهاي سالهاي اخير ايشان مطلعم.
امكان تكذيب ندارم!
آن طور كه آرمين ميگويد روز گذشته يكي از كساني كه مورد اتهامافكني براتي قرار گرفته طي تماسي با او خواستار تكذيب موارد مطروحه ميشود اما براتي «در پاسخ گفته است كه اين مصاحبه متعلق به مدتها پيش است و مطالب و تاريخها توسط خبرگزاري تسنيم پس و پيش شده. برادرمان از ايشان خواسته بود حال كه اين طور است پس تكذيب كنيد اما پاسخ ايشان اين بود كه من با خبرگزاري تسنيم رابطهاي ندارم و به زبان بيزباني گفته بود امكان تكذيب ندارد.» آرمين دو توصيه هم دارد. يكي به اكبر براتي و ديگري به يك نهاد: من با وجود تمام اختلافات فكري كه با ايشان دارم هنوز به او علاقهمندم و مشفقانه به ايشان عرض ميكنم برادر من به خدا سوگند به همان اسلامي كه من و تو ادعاي پيروي از آن را داريم دنيا اينقدر ارزش ندارد. بالاخره آخرتي هست و من و تو مانند ديگران يكايك به محضر خداوند حاضر ميشويم و بايد پاسخگوي اعمالمان باشيم.
اما به نهادي كه خبرگزاري تسنيم وابسته به آن است عرض ميكنم مهم نيست كه اين مطالب درباره بنده و دوستانم كذب محض است. مهم اين است كه به قول آقاي براتي امثال آرمين در آن زمان عضو سپاه بودهاند. روشن است كه مسووليت عملكرد اعضاي نهاد بر عهده همان نهاد است. خبرگزاري تسنيم با انعكاس اين مطالب كذب در واقع از يك سو همه ادعاهاي مخالفان نظام را در مورد جمهوري اسلامي مبني بر رفتار غير انساني و به شيوه ساواك با مخالفان در زندان را تاييد ميكند و از سويي ديگر ميپذيرد كه پرسنل سپاه عامل شكلگيري كينهها و دشمني خانواده متهمان وابسته به مجاهدين خلق عليه نظام بودهاند. تكليف امثال بنده كه روشن است بنده مدتي كمتر از يك سال عضو سپاه بودم و بعد از آن نيز هرگز نه با سپاه و نه با هيچ ارگان نظامي و امنيتي همكاري نداشتم. اما اين عمل خبرگزاري بر شاخ نشستن و بن بريدن است. متاسفم از اينكه اغراض سياسي و جناحي گاه چنان پررنگ ميشود و چشمها را كور ميكند كه حتي رسانه وابسته به يك نهاد نظامي و امنيتي قادر نيست مصالح و منافع خود را تشخيص دهد.
نظر کاربران
اگه شوروی بد بود چرا الان یا روسیه هم پیمانیم