نیمی از جغرافیای روزنامه خرداد اینگونه بود: در شرقِ تحریریه میز گروه سیاسی قرار داشت. میزی کشیده و دراز که دور تا دورش صندلی بود و در رأسِ آن فقط یک صندلی.صندلی دبیر گروه، علیرضا رجایی.
احمد غلامی در روزنامه شرق نوشت: نیمی از جغرافیای روزنامه خرداد اینگونه بود: در شرقِ تحریریه میز گروه سیاسی قرار داشت. میزی کشیده و دراز که دور تا دورش صندلی بود و در رأسِ آن فقط یک صندلی. صندلی دبیر گروه، علیرضا رجایی.
در کنار آن در میان ما و گروه سیاسی گروه اقتصاد بود، محمدصادق جنانصفت و بعد گروه ادبوهنر و روبهروی آن میز کوچک دونفره گروه اندیشه بود به دبیری مقصود فراستخواه. علیرضا رجایی و مقصود فراستخواه گلهای سرسبدِ روزنامه خرداد بودند. انسانهایی با خصایصِ منحصربهفرد خود که خلاصهاش میشود، انسانِ پاکیزه.
چقدر دلم برای آن روزها تنگ شده است. برای انسانهایی فراتر از قلمروِ میز و جناحهای سیاسیشان. انسانهای منزه. منزه از بخل و حسد، تزویر و ریا. اگر نمادِ سیاست علیرضا رجایی باشد، چه جایگاه منزهی است سیاست و اگر مقصود فراستخواه اندیشه ما باشد، متبرک باد نامش در هر تحریریهای.
این روزها سختْ دلتنگ میشویم. نمیدانیم این دلتنگی از کجا سراغمان آمده است و چاره دلتنگی چیست. به هر دری میزنیم. خواندن کتابی، تماشای فیلمی، نشستن در کافهای، روایت خاطرهای یا پرداختن قصهای؛ اما دلتنگی سمج چسبیده است به سقفِ دلمان. چرا زدوده نمیشود این دلتنگی ویرانگر. دیگر عشق هم چاره کار نیست. این وادی حیرت است، دلیلی برای دلتنگی نخواهیم یافت.
تا اینکه یکباره مردی در برابر ما ظاهر میشود با صورتی که نیمی از آن را باند سفیدی پوشانده است و مجری تلویزیون بدون هیچ احساس همدردی که نشان از مسئولیتپذیری او باشد در امر خبر، از علیرضا رجایی میگوید. از مردی منزه که دیگر نیمی از صورت و یک کره چشمش وجود ندارد و اینک باید با صورتی نیمه، زندگی نیمهکاره خود را نظاره کند. کاش باز خردادی میآمد و هوای خردادی.
باز علیرضا رجایی کیف سامسونت بهدست از درِ تحریریه وارد میشد و با لبخندی بر لب خطاب به همکارانش میگفت: ببخشید دیر آمدم! باز نگاهش میکردم. کشیده و قدبلند. آرام و متواضع از همان دور به فراستخواه سلامی میکرد و سری برای ما تکان میداد.
بعد، درِ کیفش را باز میکرد و ما سرک میکشیدیم تا کتابِ تازهای را ببینیم که او در حال خواندنش بود. آن روزها در حالوهوای خردادی علیرضا رجایی نگاهی عمیق به سیاست داشت و تسلیم آن تبوتاب سیاسی نمیشد و دست از خواندن برنمیداشت.
حضور شخصیتهایی همچون او در تحریریه روزنامههای آن دوران، ماجرا را سراسر تغییر داد. روزنامهها در آن ایام از کاغذهایی با مصرف روزانه، به برگههایی تعیینکننده بدل شدند که تا حدِ بسیار، معیار مردم و نبض جامعه بودند.
پیوند آکادمی و ژورنالیسم و حیات دیگر مطبوعات آن دوران ماحصلِ طرز نگاه و کردار همین انسانهای چندساحتی بود... اینک از پس این سالیان باز تصویر تلخ علیرضا رجایی است که میآید تا خواب ما را برآشفته سازد. کاش او برای لحظهای، نه با صورتی چنین محزون، روبهروی ما میایستاد و مانند قدیم لبخند میزد. مگر نمیداند که ما چشمبهراهِ مردی هستیم که از هرچیز بد منزه است.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
نظر کاربران
️چرا علیرضا رجایی مطرح شد ؟