گاهی در تصاویر و صحنههایی که ساده از کنار آنها رد میشویم جهانی از معنا و مفهوم نهفته است؛ از آن جمله عکسی است که در آغازین لحظات نشر خبر درگذشت ابراهیم یزدی منتشر شد. میتوان بارها این تصویر را دید و هر بار از اینهمه نادیدهشدن او غصه خورد و از اینهمه عشق و ایمان و امیدش به ایران، به وطن، به نظام و انقلاب غبطه.
عبدالکریم حسینزاده در روزنامه شرق نوشت: گاهی در تصاویر و صحنههایی که ساده از کنار آنها رد میشویم جهانی از معنا و مفهوم نهفته است؛ از آن جمله عکسی است که در آغازین لحظات نشر خبر درگذشت ابراهیم یزدی منتشر شد. میتوان بارها این تصویر را دید و هر بار از اینهمه نادیدهشدن او غصه خورد و از اینهمه عشق و ایمان و امیدش به ایران، به وطن، به نظام و انقلاب غبطه.
تصویر واگوی این واقعیت است؛ ابراهیم یزدی عصا در دست با ظاهری پیر و فرتوت و با چشمانی لبریز از مهر و امید به آینده و البته نگران؛ در حسینیه ارشاد حاضر شده، در دستی برگ رأی به روحانی و در دست دیگر «لیست امید» شورای شهر تهران. چهارشنبه پیکرش به کشور بازگشت و بنا برآن شد که در صبحگاه پنجشنبه در همان حسینیه ارشاد تشییع شود.
همانجایی که او آخرین وظیفه شهروندی خویش را به جا آورد و خواستهاش را با برگ رأی بيان كرد. گو آنکه حسینیه ارشاد به مبدأ و مقصد حرکتش بدل شده؛ جایی که بیشک بازنمود کنش سیاسی او و یاران دیرینش بوده است از مصدق تا بازرگان، طالقانی، شریعتی، چمران، سحابیها و... که دیگر از آنها فقط تصویری و خاطرهای از نزاکت و اخلاق سیاسی در یادها باقی مانده است.
گاهی در پاسخ به اینکه ما میخواهیم با خود چه کنیم درمیمانم و شاید بغض و نگاهی وااسفا به گذشته و حال و آینده تنها امتداد تفسیر و نگاهم باشد. سهگانههای مرگ هاشمی، مریم میرزاخانی و ابراهیم یزدی من را به نوشتن این سطور واداشت.
هاشمی رفت، بهعنوان مردی که در یک دهه تلخترین ناسپاسی را تجربه کرد، اما هرگز به اپوزیسیون نظام بدل نشد و بر مدار راه «سازندگی» باقی ماند تا راه بر ما بنمایاند. هرچند ما با او رو گران بودیم، لیکن او از راه خویش، انقلاب، هرگز رویگردان نشد. مریم میرزاخانی درگذشت، نخبهای که فهم ریاضیاتش هنوز هم ما را ناتوان از درک قدرت بالای او کرده است.
ما غافل از آنکه سالها و دهههاست او و میرزاخانیها را از دست دادهایم، با درگذشت او، وااسفا سر دادیم و خیابان به نامش کردیم. بیخبر از آنکه فرار مغزها به سبک و روشی برای نخبگان بدل شده و نتوانستهایم برنامهای اصولی و اقدامی اثربخش برای حفظشان داشته باشیم. و حالا ابراهیم یزدی نیز رفت و نمیتوان از یاد برد که او و دوستانش کمی بعد از انقلاب به حاشیه جهان سیاست رفتند.
هرچند ایستادن او در سرای ورودی حسینیه ارشاد با برگ رأی و حالی نزار و بیمار، ثابت کرد هرگز این نادیدهشدنها و بیمهریها او را به اپوزیسیون نظام و انقلاب و ایران بدل نکرد... .
گذشت و دیگر ابراهیم در میان ما نیست، اما امیدوارم خداوندگار جان سطحی از انصاف و اخلاق سیاسی را نصیبمان کند که پیش از درگذشت شریفزادگان این سرزمین به فکرشان باشیم نه آنکه در نبودشان و در عرض تسلیتها، گوی سبقت از هم بگیریم... کاش این خاک به رنگ مهر و مدارا و گفتوگو عجین شود و نیاید روزی که سایر بازماندگانمان در قهر و ناشنیدن صدایشان جهانمان را بدرود گویند... باید بدانیم برای اتحاد ملی، همبستگی و انسجام ملی فرصتها کوتاه است و چه تلخ میاندیشم که بیگاه و ناگاه دیر خواهد شد.
باید بدانیم «سلام»گفتن همیشه راحتتر و شیرینتر از «خداحافظی» است، آنهم زمانی که دیگر او صدای بدرود ما را نمیشنود. فکر میکنم اگر بپرسیم چرا ما دچار دور و تسلسل مدیران شدهایم، تنها دلیلش خلاصه میشود به درحاشیهماندن افراد و سرمایههای سیاسی و اجتماعی از متن سیاستورزی کشور و مهاجرت نخبگان ایرانی. و باز فکر میکنم اگر به معنای واقعی دل در گرو توسعه ایران اسلامی داریم، بگذاریم همگان به کار خوانده شوند و کسی در حاشیه نماند.
چه خوب است همه نخبگان ایرانی را که در سالهای اخیر ظرفیتهای بالای علنی هوش را برداشته و از این کشور رفتهاند، از سرزمینهای دور فراخوانیم. برایشان تبعیض مثبت قائل شویم و امکانات فراهم کنیم تا شاید این سرمایههای عظیم انسانی به یاری ایران اسلامی درآیند و نیز تمامی نیروهای به قهردرمانده درون کشور را به مهر خوانیم و به کار گیریم تا ایران از آنهمه ایرانیان باقی بماند.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
ارسال نظر