محمد رحمانیان یـکی از معروف ترین کارگردانان تئــاتر ایـران است. ایــن نمایشنامهنـویس و اسـتاد دانشگاه بیش از سه دهه است که در عرصه تئاتر فعالیت دارد. او دراین سالها نمایشهایی همچون «پل»، «فنز»، «مانیفست چو» و... را روی صحنه برده است.
روزنامه فرهیختگان: محمد رحمانیان یـکی از معروف ترین کارگردانان تئــاتر ایـران است. ایــن نمایشنامهنـویس و اسـتاد دانشگاه بیش از سه دهه است که در عرصه تئاتر فعالیت دارد. او دراین سالها نمایشهایی همچون «پل»، «فنز»، «مانیفست چو» و... را روی صحنه برده است. طی سالهای اخیر مفارقتهایی میان تئاتر و آثار نویسندگان ایرانی، خاصه آن دسته از آثاری که قابلیت دراماتیزه شدن دارند به چشم میخورد، ضمن اینکه همیشه این سوال وجود دارد که چرا کارگردانان تئاتر برای اجرای آثار خود کمتر از کارهای نویسندگان شاخص ایرانی بهره گرفتهاند، با محمد رحمانیان در اینباره به گفتوگو نشستهایم.
برخی براین باورند اغلب تئاترهایی که امروز روی صحنه میروند صرفنظر از آن که برگرفته از نمایشنامههای نمایشنامهنویسان شهیر خارجی هستند، از مسائل روز جامعه ما به دورند و شاید مخاطب به آن شکلی که باید با این کارها ارتباط برقرار نمیکند. تعدد تئاترهایی با مضامین نمایشنامههای خارجی در حالی است که ما ظرفیت گستردهای در ادبیات داستانی معاصر داریم. . به نظر میرسد تاکنون آنطور که باید ازاین ظرفیت بهره گرفته نشده است. خود شما دلیل این مساله را درچه نکتهای میدانید؟
اگر بخواهیم این مشکل را ریشهای مورد بررسی قرار دهیم باید بگویم، چه پیش از انقلاب و چه پس از پیروزی انقلاب، مدیران فرهنگی نگاه مطلوبی نسبت به ادبیات داستانی و اساسا نویسندگان نداشتهاند، روی این اصل نویسندگان در اغلب برهههای زمانی در حاشیه قرار گرفتهاند. با اینحال در سالهای گذشته، برخی از رمانها و داستانهایی بودهاند که دستمایه ساخت آثار سینمایی یا تئاتری واقع شدهاند که «معصوم اول»، «شوهرآهوخانم»، «زمستان است» و... برخی از این آثار به شمار میروند. روند اقتباس از ادبیات داستانی در تئاتر و سینما اگرچه مستمر و مداوم نبوده اما در همان اندازه محدود هم توانسته با اقبال خوبی از سوی منتقدان و مخاطبان مواجه شود، حالا بگذریم از برخی رمانها و داستانهایی که اصولا قابلیت تبدیل شدن به یک اثر نمایشی را نداشتهاند. ولی بخش اعظم ادبیات داستانی معاصر از این مولفه برخوردار است و میتواند منبع الهام خوبی برای کارگردانان تئاتر قرار بگیرد. . بهعنوان مثال، آثار زویا پیرزاد ازجمله این داستانها به شمارمیروند.
اساسا در کشور ما همیشه یک جور دوری و مفارقت میان ادبیات داستانی و تئاتر وجود داشته است، چرا؟
نمیدانم اصلیترین دلیل را برای این فاصله چه عاملی عنوان کنم، ممکن است یک دلیل آن به بیعلاقگی مدیران فرهنگی برای استفاده از این ظرفیت برگردد. هرچند جهتگیریهایی هم که در این سالها اعمال شده در این زمینه مزید بر علت بوده تا بین این دو حیطه فاصله عمیقی ایجاد شود.
چرا در حیطه تئاتر بیش از آن که به ظرفیت آثار تالیفی خودمان توجه کنیم همچنان به گرتهبرداری از آثار نمایشنامهنویسانی چون بکت، مولیر، مالرو و... میپردازیم، البته برخی از هنرمندان عرصه موسیقی هم به این مساله اشاره میکنند که به جای بهرهگیری از آثار بزرگان موسیقی ایران، بیشتر در ارکسترها به اجرای آثار بتهوون، باخ و... بسنده میشود؟
البته مسالهای که به آن اشاره میکنید فقط مختص کشور ما نیست. بلکه در تمام کشورها این نمایشنامهها مورد استفاده قرار میگیرد، ولی مساله این است که در کشورهای دیگر به شکلی تعادل در زمینه اجرای این آثار به چشم میخورد، درحالی که در ایران، هیچگاه چنین تعادلی وجود نداشته است. شاید هم دلیل دیگر اقبال و توجه بیش از اندازه برخی از کارگردانان این باشد که آثار تالیفی عمدتا به مسائل و معضلاتی در جامعه اشاره میکنند که زیاد خوشایند مدیران فرهنگی و دستاندرکاران امر نیست، بنابراین ترجیح میدهند برای به صحنه بردن تئاترها، بیشتر از متون خارجی بهره بگیرند.
شما هم براین باور هستید که در تئاتر نسبت به آثار نویسندگان جریانساز بیمهری شده است؟ منظورم بیمهری از منظر اجرای این آثار است؟
گسستهایی در این زمینه وجود داشته است، البته خود من به شخصه در این سالها نسبت به آثار برجسته ادبیات داستانی غفلت که نکردهام هیچ، بلکه تلاش کردهام در هر فرصتی داستانهایی از نویسندگان حوزه ادبیات داستانی معاصر که توانستهاند بهمدد آثاری که نوشتهاند جریانساز باشند را به روی صحنه تئاتر ببرم ولی برای اجرای این کارها دست به دامن ترفندهایی هم شدهام. بهعنوان مثال در نمایشنامهای به این مساله اشاره کردهام که فضای آن در کشور اندونزی، آفریقا و...خلاصه هر جایی غیر از ایران میگذرد تا بتوانم نمایش را اجرا کنم.
اگرچه در تازهترین نمایشی که قراراست بهزودی روی صحنه ببرم میخواهم به تبیین پارهای از معضلات اجتماعی بپردازم که مختص جامعه خودمان است. ولی بهطور کلی آنچه طی این سالها در عرصه تئاتر متوجه شدهام این بوده که بیعلاقگی به اجرای آثار ادبیات داستانی فقط محدود به کارگردانان تئاتر نبوده است، بلکه نویسندگان هم گرایش چندانی برای همکاری با تئاتریها نداشتهاند. نمونه بارز این بیعلاقگی جوایز ادبی است که داوران اصلا آثار مکتوب در حوزه ادبیات نمایشی را در گردونه داوری این جوایز قرار نمیدهند و اینطور به نظر میرسد که اصلا کتابهای ادبیات نمایشی را به رسمیت نمیشناسند. روی این اصل است که میتوان نتیجه گرفت این مفارقت در این سالها دو طرفه بوده است.
به نظر شما چه مدت ضرورت استفاده از رمانهای مشهور در تئاتر احساس خواهد شد؟
من درباره دیگران نمیتوانم بهطور قاطعانه به اظهارنظر بپردازم. اجرای یک نمایش طبعا در درجه نخست به سلیقه کارگردان و اینکه تمایل دارد کدام متن را در قالب نمایش روی صحنه ببرد، بستگی دارد. ولی درباره خودم میتوانم بگویم در سالهای اخیر من داستانی از محمود دولتآبادی باعنوان «هجرت سلیمان» را برای اجرای نمایش انتخاب کردهام، ولی چون نمیدانم چهوقت قراراست این نمایش را روی صحنه ببرم از مولف کسب اجازه نکردهام، ولی همیشه معتقد بودهام آثار دولتآبادی چه در حوزه نمایشنامه و چه داستان یکی از بهترین آثاری است که میتوانند دستمایه کار اجراهای تئاتری واقع شوند، زیرا تمام دیالوگهایی که در آثار این نویسنده گنجانده شده است حالت کاربردی دارد، نمونه بارز این آثار در حوزه نمایشنامه «ققنوس» و «تنگنا» است، درحیطه آثار داستانی این نویسنده نیز به همین ترتیب.
وضعیت تئاتر را درسالهای اخیر چطور ارزیابی میکنید؟چقدر شرایط به نسبت قبل بهتر شده است؟
طبعا این روند با تغییراتی توام بوده است، بهعنوان مثال توجه دولت به تئاتر از منظر نرمافزاری به نسبت سالهای قبل بهتر شده است و بهطور کلی تغییرات زیادی در مسائلی نظیر روند ممیزیها و... صورت گرفته، ولی واقعیت این است که تئاتر از نظر سختافزاری یعنی تخصیص سالن، بودجه و سایر امکانات شرایط مطلوبی نداشته است. با وجود آنکه امروز شاهد افزایش سالنهای خصوصی هستیم، ولی اغلب این سالنها استاندارد نبوده و برای اجرا مناسب نیستند. تالار وحدت هم با وجود آن که بیش از اجراهای موسیقی، برای اجرای تئاتر مناسب است، ولی با تراکم هنرمندانی مواجه است که هریک تمایل دارند در این سالن اجرا کنند، در نتیجه برخی دیگر از کارگردانان که مایل به اجرای تئاتر در تالار وحدت هستند، ناچارند زیربار سانسهای مرده بروند، کما اینکه خود من برای اجرای نمایش تازهام در تالار وحدت، تن به اجرا در ساعت شش و نیم عصر دادهام.
واقعا اجرای تئاتر در ساعت شش و نیم عصر مطابق میل من نبوده است ولی به ناچار پذیرفتهام. مشکلات در عرصه تئاتر همیشه بوده و هست. به نظرم آنچه اهمیت دارد این است که مدیران فرهنگی دیدگاه خود را نسبت به تئاتر تغییر دهند و بهبودی در روند فعالیت هنرمندان این عرصه ایجاد کنند. متاسفانه برخی از مدیران فرهنگی هیچگاه اشراف لازم را نسبت به تئاتر نداشتهاند. دلیلش هم روشن است، چون مطالعه و سواد کافی در این وادی کسب نکردهاند در نتیجه همیشه تکبعدی به تئاتر نگاه کردهاند و مشکلات هم همچنان در این عرصه به قوت خود باقی مانده است. طبعا تا زمانی که شرایط به این شکل است نمیتوان انتظار داشت که فاصلههای عمیق میان ادبیات و تئاتر پر شود.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
ارسال نظر