ذاكريان: ترامپ توان ائتلاف سازي ضد ايران را ندارد
در روزهاي جمعه و شنبه گذشته اجلاس گروه٢٠ در آلمان برگزار شد و دونالد ترامپ رييسجمهور جديد امريكا براي نخستين بار در اين نشست حاضر شد. اما بيانيه نهايي و برآوردهاي نشستهاي ترامپ با رهبران كشورهاي مختلف نشان ميداد كه امريكا به مانند گذشته كنترل اجلاس را در دست ندارد و بلكه اين امريكاست كه بايد خود را با شرايط هماهنگ كند.
روزنامه اعتماد: در روزهاي جمعه و شنبه گذشته اجلاس گروه٢٠ در آلمان برگزار شد و دونالد ترامپ رييسجمهور جديد امريكا براي نخستين بار در اين نشست حاضر شد. اما بيانيه نهايي و برآوردهاي نشستهاي ترامپ با رهبران كشورهاي مختلف نشان ميداد كه امريكا به مانند گذشته كنترل اجلاس را در دست ندارد و بلكه اين امريكاست كه بايد خود را با شرايط هماهنگ كند.
اما بيانيه نهايي اجلاس نشان داد كه امريكا تنها كشوري بود كه پايبند به توافق پاريس نماند و خود را متعهد به تجارت آزاد نكرد. از همين رو برخي رسانههاي امريكاي موضوع امريكاي تنها را مطرح كردند كه در اين نشست شرايط اجلاس نشان ميداد كه هيچ كشوري به اندازه امريكا در اين نشست تنها نبود. مهدي ذاكريان، استاد روابط بينالملل دانشگاه اما معتقد است كه اين ترامپ و نه امريكاست كه تنها شده است. از همين رو با ايشان گفتوگويي داشتيم تا اين موضوع را مورد بررسي قرار دهيم.
در روزهاي اخير و پس از پايان اجلاس گروه ٢٠ برخي رسانههاي امريكا صحبت از امريكاي تنها كردند، آيا به نظر شما اين اتفاق در ساختار روابط بينالملل كنوني شكل گرفته است يا خير؟
خير! من معتقدم كه طبق يافتههاي علمي دانشمندان روابط بينالملل زماني كه يك كشور در نظام بينالملل به قدرت دست پيدا ميكند، ضرورت و طبيعت آن قدرت اينگونه است كه چنين كشوري در امور بينالملل و پهنه جهاني حضور داشته و مداخله كند. بنابراين، از آنجايي كه توليد ثروت، توليد قدرت و توليد دانش در امريكا همچنان رتبه يك در دنياست لذا ما نميتوانيم در نظام بينالملل امريكاي تنها را متصور باشيم. به اين دليل كه استغناي امريكا در حوزههايي كه به آنها اشاره كردم، سببساز آن ميشود كه كشورهاي ديگر به چنين بازيگري نيازمند باشند. همچنين احساس نياز و احساس وابستگي به آن داشته باشند. منطق چنين حسي، بهرهمندي از مزايايي است كه با روابط با اين كشور به دست ميآورند. بنابراين، امريكاي تنها در نظام بينالملل با توجه به شرايط ثروت، قدرت و دانش كه امريكا هماكنون از آنها بهرهمند است امكانپذير نيست.
با توجه به روي كار آمدن آقاي ترامپ در امريكا به نظر ميرسد كه شرايط در حال سوق پيدا كردن به سمت سياست امريكاي تنها پيش ميرود. با توجه به بيانيه پاياني اجلاس گروه ٢٠ شاهد آن هستيم كه ١٩ كشور منهاي امريكا روي توافق پاريس اجماع انجام ميدهند. اكنون شاهد آن هستيم كه به مانند گذشته امريكا نقش محوري در بيانيهها ندارد، اين موضوع را چگونه تعبير ميكنيد؟
ما معتقديم مباحثي امروز وارد روابط بينالملل شدهاند كه جزو مباحث كليدي و اصلي نظام بينالملل محسوب ميشوند. از جمله آن ميتوان به تروريسم، دين، حقوق بشر و يكي از مهمترين آنها بحث محيط زيست اشاره كرد. اينها اكنون به موضوعات كليدي روابط بينالملل تبديل شدهاند. اينكه ايالات متحده امريكا با ١٩ كشور ديگر در خصوص معاهده پاريس كه مربوط به تغييرات اقليمي و گرمايش زمين است، همكاري و هماهنگي ندارد به تغيير دستگاه اجرايي ايالات متحده باز ميگردد، چرا كه تا يك سال پيش دولت ايالات متحده متعهد به اين پيماننامه بود و حتي شخص آقاي اوباما چين، هند و ساير كشورهايي كه نسبت به پيمان پاريس ترديد داشتند آنها را تشويق ميكرد تا آن را امضا كنند و با ساير كشورها در اين زمينه همكاريهاي لازم را انجام دهند. موضوعي را كه اكنون ميتوانم عنوان كنم، ناهماهنگي ايالات متحده امريكا با اين معاهده نيست بلكه ناهماهنگي دستگاه اجرايي نو رسيده امريكا با اين پيمان نامه است.
فراموش نكنيد كه بسياري از شركتها و توليدكنندگان بزرگ امريكا اعلام كردند كه ما مفاد موجود در قرارداد پاريس را اجرايي خواهيم كرد كه از جمله ميتوان به شركت مايكروسافت اشاره كرد. در اين بين حتي برخي ايالتها اعلام كردند كه كماكان به معاهده پاريس پايبند خواهند بود. بنابراين در اين حوزه نميتوانيم عنوان كنيم كه به دليل معاهده پاريس يا مسائل زيست محيطي ايالات متحده امريكا در دنيا منزوي شده است. در حال حاضر نظام بينالملل با چالشي روبهرو شده است كه رهبر جديدي را مردم امريكا انتخاب كردهاند كه اين فرد فهم درستي از مسائل مهم معاصر بينالمللي ندارد. او يك فهم غيرمعاصر و غير تخصصي دارد.
اكنون شاهد آن هستيم كه اين ساز مخالف معطوف به محيط زيست نيست بلكه برخي قراردادهاي تجاري از جمله نفتا و آسياپسفيك را نيز با چالش جدي مواجه كرده است و در حال حاضر تجارت بينالملل را نيز تحت تاثير خود قرار داده است. از سوي ديگر اين دولت حداقل چهارسال و حداكثر هشت سال ادامه خواهد داشت و ما شاهد يك امريكاي جديد در صحنه بينالملل هستيم كه شركاي گذشته چندان با علاقه كنار امريكا نميايستند، فكر نميكنيد شرايط كنوني امريكا به يك چالش جديتر تبديل شود؟
اين سياست خاصي است كه دولت جديد اتخاذ كرده است. سياست دولت جديد امريكا نسبت به محيطزيست و حتي قراردادهاي تجاري مانند نفتا و آسياپسفيك و همچنين سياستها نسبت به اتحاديه اروپا و چين متفاوت از گذشته است. يكي از بحثهاي خاصي كه ترامپ مطرح ميكند اين است كه در حوزه اقتصاد، يك حوزه رقابتي است كه در اين حوزه ما برد و باخت داريم. اين ديدگاه در اقتصاد سياسي بينالملل مقبول نيست. با اين حال، ترامپ معتقد است كه در حوزه اقتصاد امريكا در حال حاضر بازنده است به دليل اينكه شركتهاي فراملي امريكايي كه در حال انجام كار هستند سود آن را كارگران چيني و كشورهاي ديگر ميبرند و اين مورد پذيرش نيست. او اين نوع ديدگاه و چنين تجارتي را نميپسندد. در حالي كه دليل رشد امريكا چنين تجارتي است. اينكه امريكا به ثروت، قدرت و دانش رسيده، ريشه در حاكم شدن تفكري به نام ليبراليسم اقتصادي دارد.
برپايه نظريه ليبراليسم اقتصادي، اقتصاد مستقل اصل است و نبايد از سوي دولت مديريت شود. نبايد دولت بگويد كارگرايراني، كارگر چيني و... استخدام نكنيد ولي اكنون ترامپ معتقد است كه شركتها بايد كارگر امريكايي استخدام كنند. مطابق با اقتصاد مستقل به شما اعلام نميشود كه چه كالايي را وارد يا صادر كنيد. در حالي كه ترامپ به امريكاييها ميگويد فقط كالاي امريكايي بخرند. اين در حالي است كه ليبراليسم اقتصادي يك اقتصاد آزاد را دنبال ميكند. بازيگران اصلي در درون ليبراليسم اقتصادي افراد و شركتهاي خصوصي هستند. در حالي كه ترامپ قصد دارد بازيگر اصلي اقتصاد امريكا دولت باشد و دولت تعيين كند كه چه چيزي صادر يا وارد شود و قوانين را وضع كند. مطابق با نظريه ليبراليسم اقتصادي حاصل جمع تعامل يك كشور با ديگر كشورها نبايد برد و باخت باشد. يعني در يك تجارت نبايد يك كشور برنده و ديگري بازنده باشد. بلكه بازي بايد با حاصل جمع مثبت باشد و هردو از اين اقتصاد چيزي را به دست آورند. حال آنكه ترامپ دنبال برنده شدن است.
حتي مطابق با نظريه ليبراليسم اقتصادي هدف بايد به سمتي باشد كه رفاه فردي و اجتماعي براي مردم آن سرزمين ايجاد شود. در صورتي كه دونالد ترامپ معتقد است كه دولت امريكا بايد قدرتمندتر شود. اينجاست كه يك تفاوت بنيادي بين نگاههاي ترامپ با منطق ليبراليسم اقتصادي به وجود ميآيد. در حالي كه امريكا اگر امريكا شده است توانسته به مولفههايي كه در ابتداي مصاحبه به آن اشاره كردم برسد، به دليل همين ليبراليسم اقتصادي بوده و مرزهاي خود را در اين زمينه برداشته است.
بنابراين نتيجهگيري اين است كه درست است آقاي ترامپ چنين مطالبي را بيان ميكند اما اين نوع سخنان موجب قدرتمندتر شدن امريكا نخواهد شد بلكه ميتواند موجب تضعيف و حتي انزواي امريكا شود. اما چرا اين انزوا صورت نميگيرد، به دليل آن است كه منطق ليبراليسم اقتصادي بر سيستم اقتصادي و اقتصاد سياسي جامعه امريكا كماكان حاكم است و دولت امريكا نميتواند براي شركتها و افراد تعيين تكليف كند.
از حرف شما اينگونه برداشت ميشود كه دولت امريكا را از جامعه امريكا جدا ميدانيد؟
بله، دولت جداي از نظام اقتصاد سياسي حاكم بر جامعه امريكاست. براي اينكه دولت در امريكا تنها يك كارگزار است و حتي در دوره اوباما دولت تا مرز ورشكستگي رفت، اين موضوع نشان از تبعيت دولت از سيستم دارد نه از فرد. حتي دولت امريكا كارخانه توليد سلاح ندارد و آن را از شركتهاي خصوصي خريداري ميكند.
ولي نكته اينجاست وقتي كه دولت روي بحث زغالسنگ دست ميگذارد و همچنين عنوان ميكند كه قصد دارد به بزرگترين توليدكننده زغالسنگ و فولاد در جهان تبديل شود و رقيب چين شود، شاهد يك تاثير بينالمللي جدي هستيم. چرا كه وقتي سياستهاي اقتصادي ناهمگوني را اتخاذ ميكنيد به مانند معامله با عربستان و متحدان سابق و فعلي خود را ناديده ميگيرد، امريكا با مشكل مواجه ميشود و همان ليبراليسم اقتصادي به چالش كشيده شود و حتي همان شركتها نيز نگران وضعيت فعلي هستند.
سوال من از شما اين است كه آيا جامعه امريكا با مشكل مواجه شده يا دولت امريكا؟
در حال حاضر هر دو طرف با مشكل مواجه شدهاند.
اما موضوع اصلي اين است كه امريكا كماكان در حال توليد ثروت است. اپل ضعيفتر نشده است. ترامپ صحبتهايي را ميكند اما اين سخنان به معني دستور اجرايي براي شركتها نيست. چون او سيستم را رهبري نميكند.
به نظر ميرسد اين اقدام در حال شكل گرفتن است. دولت در حال تنظيم دستورالعملي است كه شركتهايي كه بيرون از امريكا توليدات دارند در داخل امريكا مجدد توليد داشته باشند. يكسري از شركتهاي خارجي نيز كه در امريكا فعاليت ميكردند بهشدت نگران شدند، اين شرايط را چگونه ميبينيد؟
اين موضوعات در حال حاضر يك توصيه است و در قالب يك دستورالعمل جدي قرار نگرفته است. ما در ليبراليسم اقتصادي معتقد هستيم كه اين نوع آزادي اقتصاد به آزادي بازار منجر ميشود و دولتها تنها كاركردشان اين است كه حداقلهايي را براي كاركرد مناسب بازار بايد فراهم كنند و اجازه ورود بيش از اين به دولتها داده نميشود. اما پيش از اين دو شخصيت در امريكا و بريتانيا داشتيم كه سعي كردند از ليبراليسم اقتصادي به شكل كنوني فاصله بگيرند و نقش دولت را افزايش دهند. يكي خانم تاچر در بريتانيا و ديگري ريگان در امريكا بود. اينها سياستهايي محافظهكارانه و نئوليبراليسم را اتخاذ كردند كه تا اندازهاي از سياست ليبراليسم اقتصادي فاصله ميگيرد. كاري را كه دونالد ترامپ انجام ميدهد نه آگاهانه ولي اين نوع دستورالعملها و توصيهنامهها مشابه اقداماتي است كه خانم تاچر و ريگان قبلا انجام ميدادند كه تا اندازهاي بتوانند به اقتصاد داخلي كشور خودشان قدرت ببخشند.
اما مشكلي كه هست اين است كه در دوره كنوني، قدرت رسانه، شركتهاي فراملي و افراد به مراتب بيشتر از قدرت و تاثيري است كه در زمان تاچر و ريگان وجود داشت. يعني زمانه و دوره ما تغيير كرده است. ما اكنون در قرن ٢١ هستيم. در دهه هشتاد قرن بيستم زماني كه تاچر و ريگان در قدرت حضور داشتند در روابط بينالملل دو بازيگر وجود داشت يكي دولت و ديگري سازمانهاي بينالمللي بود، اما اكنون در دهه دوم قرن٢١، پنج بازيگر بينالمللي وجود دارد. دولتها، سازمانهاي بينالمللي حكومتي، سازمانهاي مردم نهاد، شركتهاي فراملي و افراد؛ اين تحول بزرگي كه صورت گرفته است. اما اينكه تا چه اندازه اين نوع ديدگاههاي آقاي ترامپ ميتواند اثرگذار باشد ترديد دارم. نوع ترديدم را با اين موضوع ميبينم كه پس از صدور چندين فرمان اجرايي با چالش از سوي جامعه مدني امريكا مواجه شد. نظام سياسي و نظام اقتصادي امريكا چنين دستورالعملهايي را بر نميتابد.
در همين اجلاس گروه٢٠ نيز كه ترامپ حضور پيدا كرده با ١٩ كشور، اين نشست نوع نگاه او را تاييد نميكنند و براجراي قرارداد پاريس، تجارت آزاد و همكاري با شركتهاي فراملي تاكيد دارند. اما من تفكيك ميكنم اينكه ترامپ به معني امريكا نيست و نظام اقتصادي امريكا مسير خود را به همراه١٩ كشور ديگر ادامه ميدهد. هرچند دونالد ترامپ در اين مسير اخلال ايجاد ميكند و ديدگاههايي را مطرح ميكند اما اينكه بتواند چهار بازيگر ديگر را مجاب كند همانند اين دولت در روابط بينالملل عمل كنند، من در اين زمينه ترديد دارم. يعني بازيگران بينالمللي ديگر با دولت ترامپ هماهنگ نيستند.
ما امريكايي را ميشناسيم كه در مجامع بينالمللي همواره تلاش داشت كه نقش رهبري موضوعات را بر عهده بگيرد و همچنين محور تجارت آزاد و اقتصاد جهان باشد و همواره در عرصه سياست خارجي و روابط بينالملل به صورت فعال حضور دارد و به عنوان يك هژمون در جهان شناخته ميشود، اكنون شاهد آن هستيم كه اين هژمون در حال شكسته شدن است و به مانند گذشته حتي متحدان امريكا آن را همراهي نميكنند و چارچوبهاي امريكاي بزرگ در حال متزلزل شدن است. حال اين سوال وجود دارد كه هژمون امريكا از بين رفته است و چگونه ميخواهد به مسير خود ادامه دهد؟
سياستهاي دولت جديد امريكا سياستهاي دولتمحور است. يعني سياستهايي است كه نقش دولت را افزايش ميدهد. اينكه دولت تصميم بگيرد شركتها چگونه عمل كنند، رفت وآمدها توسط دولت كنترل شود و در مرز ديوار كشيده شود، براي اينكه قراردادهاي شركتها به نفع مردم امريكا باشد بايد كارمندان امريكايي استخدام شوند، براي اينكه بتواند در حوزه توليدات كالاهاي امريكايي موفق باشد به مردم توصيه ميكند كالاهاي امريكايي خريداري كنند. اما همه اين سياستهاي دولت محور در تعارض با ليبراليسم اقتصادي قرار ميگيرد. در ليبراليسم اقتصادي شما كالايي را خريداري ميكنيد كه قيمت تمام شده كمتري داشته باشد. اگر در اختيار شما دو خودكار با يك كيفيت قرار دهند يكي ده دلار و ديگري يك دلار قطعا كالاي ارزانتر را خريداري ميكنيد. اگر همه كالاها در امريكا توليد شوند به اين معني است كه بايد همه كالاها را ده دلاري خريداري كنيد. هيچ امريكايي نيز اين كار را نميكند. دولت نيز نميتواند مردم را به زنجير بكشد و بگويد كه حتما بايد كالاي امريكايي خريداري كنيد.
در حالي كه در امريكا كالاها از تمام كشورها وجود دارد؛ از همين رو ترامپ نميتواند برنامههاي دولتمحور را بيش از اندازه گسترش دهد. ايشان در داخل امريكا با اين تئوري وارد چالش ميشود و نميتواند در برابر ليبراليسم اقتصادي ايستادگي كند چرا كه ليبراليسم اقتصادي اجازه نميدهد سياستهاي مركانتليستي دولت ترامپ ادامه پيدا كند. در مسائل بينالمللي، اصليترين سوال اين است كه آيا ايالات متحده هژموني خود را از دست داده؟ بله اين اتفاق رخ داده است. امروز دولت ايالات متحده در مسائلي مانند حقوق بشر، محيط زيست، اقتصادجهاني ديگر تعيينكننده قراردادهاي جهاني نيست. دولتهاي ديگر تاكيد دارند كه بدون امريكا قرارداد پاريس را دنبال ميكنيم. بدون امريكا شوراي حقوق بشر را اداره ميكنيم. اما همه اينها به اين معني است كه دولت امريكا منزوي شده؟خير، چرا كه هنوز منابع قدرت در دست امريكاييها هست. امريكا كره شمالي نيست كه بتوانيم بدون آن جهان را اداره كنيم. بدون امريكا قراردادهاي زيست محيطي و حقوق بشري ادامه پيدا ميكند ولي دولت امريكا آن را انجام نخواهد داد. قطعا عدم حضور امريكا، خلأيي است كه بايد كشورهاي اروپايي، آسيايي و آسه آن در
خصوص آن انديشه كنند.
بهتر است در خصوص مسائل واقع بين باشيم. امريكا اكنون به عنوان يك هژمون در نظام بينالملل هست ولي ديگر نظام بينالملل آن را به عنوان هژمون قبول ندارد. اين وضعيتي است كه ما در حال حاضر با آن روبهرو هستيم. يعني يك كشوري كه قدرتمند است اما مقبوليت ندارد. اين كشور در نظام بينالملل به عنوان هژمون مقبوليت ندارد اما قدرت آن هنوز تضعيف نشده و در هرم قدرت قرار دارد. از همين رو بازميگردم به بحث اول اين گفتوگو كه تاكيد ميكنم امريكا منزوي نشده است.
آيا وضعيت كنوني امريكا را فرصتي براي اروپا و كشورهاي بزرگي مانند روسيه و چين ميبينيد كه بتوانند كنترل اوضاع را به دست بگيرند؟
قطعا اين وضعيت امريكا را بسيار مفيد و موثر ميبينم براي برخي كشورها، اتحاديه اروپا و حتي سازمانهايي مانند آسه آن و حتي ايران كه بتوانند كنترل اوضاع را به دست گيرند. روسيه و چين در نهايت با امريكاييها وارد معامله ميشوند و وضعيتشان با اتحاديه اروپا متفاوت است چرا كه آنها سيستمهاي دولت محور هستند و با سيستمهاي ليبرال دموكراسي مانند اتحاديه اروپا تفاوت دارند. اما اتحاديه اروپا و كشورهاي اروپاي باختري يك فرصت بزرگي براي آنها ايجاد شده تا بتوانند ايدههاي ليبراليستي و دموكراتيك خود را در نظام بينالملل گسترش دهند. در اين بين يك فرصت مهم براي ايران به وجود آمده تا بتواند به ساير قطبهاي قدرت در روابط بينالملل نزديك شود. ايران ميتواند از اين خلأ به خوبي استفاده كند و به كشورها و سازمانهاي ديگر نزديك شود.
اگر به اجلاس گروه٢٠ نگاه كنيم از نوع مذاكرات و ديدارها مشخص بود كه نوع رويكرد امريكا و شخص ترامپ موجب نزديكي بيشتر چين و روسيه با اروپاييها شد و حتي در برخي مسائل اروپاييها مواضع نزديكتري به آنها نسبت به امريكا داشتند. آيا اين نوع نگاه اروپا را از امريكا دور نميكند؟
در مسائل اقتصاد آزاد و مسائل محيط زيستي اروپا، چين و روسيه به يكديگر نزديك شدند. ولي در برخي مسائل كماكان چالشها وجود دارد. مسائل اوكراين و بحث مبارزه با تروريسم در سوريه از ديگر مسائلي است كه كماكان اختلافات باقي است. اما در خصوص برخي مسائل با وجود اينكه ميتوانست برخي از اين اختلافات ديده شود اما بروز پيدا نكرد. به طور مثال نزديكي امريكاييها با سعوديها بايد با چالش از سوي اروپا مواجه ميشد اما اين اتفاق رخ نداد. در حالي كه سعوديها منبع ايدئولوژيهاي افراط گرايانه به ساير كشورهاي منطقه هستند و اين موضوع مورد توجه قرار نگرفت.
آيا امريكا توانايي ايجاد ائتلافهايي به مانند گذشته در مقابل ايران، كرهشمالي و حتي مبارزه با تروريسم را دارد؟در چنين شرايطي اتحاديه اروپا و حتي روسيه و چين نيز به مانند گذشته آنها را همراهي ميكنند؟
قدرتمندي ما در سياست خارجي در آن قسمتهايي كه در اختيار وزارت خارجه بوده پس از سال ١٣٩٢ سببساز آن شده است كه فرصت هرگونه اتحاد و ائتلاف عليه ايران گرفته شود. اين نتيجه مستقيم برجام است. درواقع ايران به اندازهاي موفق در برجام عمل كرده كه اين فرصت را به امريكاييها نداديم كه عليه ما ائتلاف داشته باشند. ممكن است اين سوال پيش آيد كه ائتلاف عربستان عليه ايران چيست؟ بايد عنوان كنم اگر جايي هماهنگي عليه ايران صورت گرفته به اين دليل بوده است كه وزارت خارجه تصميمگير نبوده است. نهادها و گروههاي غير مسوول در اين زمينه دخالت كردند. افراد و گروهي كه به سفارت عربستان حمله كردند، آنها بودند كه سببساز ايجاد فرصت براي بيگانگان شدند. به جاي اتهام به اساتيد و محققين و روزنامهنگاران به جاسوسي و اقدام عليه امنيت ملي، به اطراف ما نگاه كنند و ببينند چه ساده است يافتن بيگانهپرستان كه چقدر فرصت به امريكا، اسراييل و سعودي دادند. آنها فقط شعار ميدهند ولي در عمل آب به آسياب امريكا و اسراييل و سعودي ميريزند. از كدام نظرها و تحليلها بر عليه نظام سوءاستفاده ميشود؟ آيا شما ميتوانيد يك رفرنس فقط يك رفرنس از دشمنان ايران بيابيد
كه بتواند با رفرنس به دكتر ظريف يا آقاي روحاني يا آقاي خاتمي ايران را هدف قرار دهد؟
بنابراين اگر تصميمگيري در حوزه سياست خارجي متمركز در وزارت خارجه شود هيچگاه امريكاييها فرصت ائتلاف و اتحاد بر عليه ايران پيدا نخواهند كرد. در مسائل ديگر نيز اينكه امريكا بتواند اتحاد و ائتلاف ايجاد كند بستگي به موضوع آن دارد. اگر موضوع مسائل زيستمحيطي و حقوقبشري باشد بسياري از كشورها امريكا را همراهي نميكنند. اما اگر موضوع اتحاد و ائتلاف در مقابله با تروريسم باشد اين امكان وجود دارد. اگر در مقابله با كشورهاي ديكتاتوري از جمله كره شمالي كه در برابر معيارها و قطعنامههاي شوراي امنيت ايستادگي ميكنند، ميتوانند اين ائتلاف را شكل دهند. در مورد سوريه هم تنها حالتي ميتواند يك ائتلاف جدي تشكيل دهد كه به صورت قطعي تاييد شود كه دولت سوريه از سلاحهاي كشتار جمعي استفاده كرده كه اين امر تاكنون رخ نداده است.
به طور جزييتر در دولت اوباما ديپلماسي بهشدت فعالي داشت كه بتواند در مسائل مختلف ائتلافسازي كند اما شما اين توانمندي را در ساختار سياست خارجي دولت ترامپ مشاهده ميكنيد؟
در دستگاهي كه آقاي تيلرسون آن را رهبري ميكنند فرصت اتحاد و ائتلاف به مانند گذشته وجود ندارد. به دليل اينكه مباني اتحاد و ائتلافي كه دولت كنوني امريكا با دولت اوباما دنبال ميكرد، يكسان نيست. زيرا ائتلافهاي دوره اوباما با توسل به نهادهاي چند جانبه و ديپلماسي چندجانبه بوده است. اوباما به بهانه امنيت دسته جمعي و حفظ نظم بينالمللي، ضمانت آزادي و تضمين رفاه مردم كشورهاي غربي اتحاد و ائتلاف را شكل ميداد. در حالي كه در دوره دونالد ترامپ اين ائتلافها در راستاي تضمين صرف منافع ملي امريكا است. اين اختلاف جدي سببساز آن ميشود كه ائتلاف جدي صورت نگيرد.
چرا كه كشورها و متحدان غربي مانند آلمان و فرانسه وارد اين چارچوب نميشوند. نمونه آن را ميتوان در خصوص كوبا و ايران ديد. اتحاديه اروپا به سادگي در حال گسترش روابط با كوبا و ايران است و اوباما نيز اين اقدام را انجام ميداد، اما ترامپ و تيلرسون معكوس آن را عمل ميكنند ولي هيچ كشوري حاضر نشد با امريكاييها به خصوص در زمينه ايران مجدد همراهي كند. ضمن اينكه با توجه به تجربه برجام بر اين باورم حتي اگر نظام روزي تصميم به حل مسائل با امريكا را بگيرد، همين ترامپ و تيلرسون در مقابل تيم كنوني سياست خارجي ما (يعني هرم وزارت خارجه) زانو خواهند زد.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
ارسال نظر