دكتر حسین نصیری-دبير اسبق شورايعالي مناطق آزاد در روزنامه شرق نوشت: حکمرانی غیرمتعارف «ترامپ»، با ایجاد اختلال در روند همکاریهای تاریخی آمریکا و اروپا، به صورت اساسی این روابط سنتی و فراگیر را زمینگیر خواهد کرد.
روابط آمریکا - اروپا، فارغ از ریشههای تاریخی و فرهنگی، بهویژه پس از جنگ دوم جهانی و کمکهای «سخاوتمندانه»! آمریکا - بهویژه «طرح مارشال» - برای بازسازی اقتصاد، صنعت و... اروپا، به صورت گسترده و عمیق توسعه یافت.
حجم وسیع سرمایهگذاریها و تنوع پیمانها و همکاریها، با بسط مشارکتها و تقویت بیش از پیش پیوندها، شکلی از همسرشتی در منافع را در دو سوی اقیانوس اطلس زمینهسازی کرد. این تحول کلان، در نتیجه صفآرایی دو اردوگاه شرق و غرب و عینیترشدن تهدیدات و مخاطرات ناشی از یک رویارویی محتمل و حمله «دشمن» (که «جنگ سرد» خوانده شد!)، به قوت، نهتنها در عرصه نظامی - که اقتضای تهدیدات بود - که در ابعاد سیاسی، اجتماعی، فرهنگی - تبلیغاتی و... بسط و تعمیق یافت! همبستگی استواری که در عمل، منافع کشورهای اروپا و آمریکا را در وجوه مختلف در هم آمیخته و ترکیب کرده بود. آشکار است که این مشارکتها در هر کشور اروپایغربی، بسته به شرایط، گستره و ویژگیهای متفاوتی داشت؛ بهعنوانمثال، صاحبمنصبان انگلیسی، منافع آن کشور درسطح جهان را در همنوایی کامل (یا تظاهر به آن!) با آمریکا یافتند و بنابراین، استراتژیهای مربوطه را در این دامنه تعریف کردند و درمقابل فرانسویان، با تدبیر «ژنرال دوگل» و یاران او، منافع خود را در شکل استقلال از آمریکا پیریزی کردند و... آلمان شکستخورده و تجزیهشده نیز بهگونهای دیگر!
آمریکا که پیروزی در جنگ را به نام خود در جهان ثبت کرده بود، در نیمه دوم سده بیستم، افزون بر آن سرمایهگذاریها، به اعتبار اقتصاد مسلط و قدرت و چیرگی سیاسی، نظامی و... خود در جهان و نیز به دلیل ایستادن در برابر شوروی و بلوک شرق، آشکارا جایگاه و مطلوبیت برجستهای در غرب اروپا کسب کرده بود؛ موقعیتی که در آن دیار، نوعی از «وجاهت» و مقبولیت را برای آمریکا، بنگاهها و حتی اتباع آن کشور شکل داده بود. این پدیده، در دهههای بعد، بهویژه در کشورهای کمترتوسعهیافته شرق اروپا، در نتیجه قدرت و هژمونی عریان و شیوههای «زمخت» اعمالشده از سوی روسها و رژیمهای توتالیتر و وابسته در آن کشورها و نیز به پشتوانه تبلیغات وسیع و کاملا مؤثر آمریکا و غرب، جاذبههای فراوانی خلق کرده بود! با اوجگیری اعتراضات و خیزشهای مردمی در سالهای انتهایی دهه ٨٠ در بسیاری از کشورهای اروپایشرقی - که آشکارا، ظهور اجتماعی نفرت فروخفته مردم از سیاستهای روسها و کمونیستهای دستنشانده حاکم را دلالت میکرد - و فروپاشی شوروی و شکستهشدن بلوک شرق در اوایل دهه ٩٠ میلادی، تمایلات و اقبال جوامع فوق نسبت به غرب و بهویژه آمریکا، در شمایلی رؤیایی و
بلکه افراطی، واقعیتی غیرقابلانکار بود (کژتابیها و جلوههای این داستان نزد پارهای از نظریهپردازان مغربزمین نیز در ادبیات سیاسی غرب، فصلی توهمزا را به وجود آورد که با وجود هیاهوی آغازین بهزودی از «سکه» افتاد. «پایان تاریخ» و «جنگ تمدنها»، فقط مثالهایی از آن کژتابیها است!)، تحولی که نهتنها صفآراییهای اقتصادی که اصولا صورتبندیهای سیاسی، نظامی و امنیتی و نیز فرهنگی، اجتماعی شرق اروپا را تا به امروز تحتالشعاع قرار داده است.! مراد از این مرور، تبیین «میراثی» است که اینک ترامپ، نادانسته یا دانسته! آن را در هم میپیچد! دونالد ترامپ، بهگونهای غیرمنتظره!
«سوار» بر موج سردرگم نارضایتی عمومی در آمریکا بر اریکه نشست! «جنبش ٩٩درصد» و حرکتهای پراکندهای از این دست را میتوان نشانهای از آن نارضایتی عمومی به حساب آورد و انتخاب ترامپ از طیف راست جناح راست و برآمدن «برنی سندرز»، کمترشناختهشده، با گرایشهای مشخص سوسیالدموکراسی، از طیف چپ جناح چپ هیئت حاکمه آمریکا و اقبال رو به تزاید مردم و طبقه متوسط به عقاید و راهکارهای او و نهایتا انتخاب ترامپ را شاید توأمان بتوان اقامه دلیلی بر آن سردرگمی دانست! ترامپ به یک معنا، گونهای از سرمایهداری سنتی سوداگرانه مبتنیبر «املاک و مستغلات» (اگر از پارهای از فعالیتهای دیگر او اجمالا گذر کنیم!) را نمایندگی میکند
(که با وجود تر دید محافل نواندیش، کماکان Real estate خوانده میشود!)؛ جریانی که در شیوه پرتکلف زندگی و بهرهگیری افراطی از تجملات (نظیر «اشرافیت» بیریشه شیوخ نفتی و نوکیسههای اینسوی عالم!)، اشرافیت پرتصنع فئودالها و نه زیست ساده سرمایهداران صنعتی قرون ماضی را به رخ میکشد! زیستی که بهشدت با شیوههای زندگی، مشی، ژست! و شاید اخلاق بنیان گذاران و صاحبان و مدیران مایکروسافت، گوگل، فیسبوک، اپل، تسلا و... ، با سرمایههایی تا ٥٠ و ٦٠ برابر بیش از او، تضادی قاطع دارد!
ترامپ البته نزد کمپانیهای اسلحه جنگطلب! و شرکتهای نفتی، بهویژه با تعهدات کلان و «خوشرقصیهای» (اشتباه نشود، منظور رقص شمشیر است!) حکام سعودی و... کماکان مطلوبیت دارد!
در صحنه آمریکا، پیروزی ترامپ با شکلی از ناباوری همراه شد. گفته شد «مردم با تحلیلی غلط از خود انتقام گرفتند»! رفتار و گفتارهای سخیف و عملکردهای خام، پرتناقض و عقبگردهای احساسی او، از جمله در حکم «ممنوعیت روادید اتباع شش کشور» از جمله ایران، اعتراضات زودهنگام و گستردهای را موجب شد. از قضا، حضور روشنفکران و نیز پارهای از مالکان شرکت بزرگ پساصنعتی برشمرده که به اعتبار تحلیلهای معتبر، نهتنها اکنون که «آینده» را نمایندگی میکنند، در خیل معترضان نمایش معناداری را حکایت میکرد. ١- تکرار مقاومتهای پارهای از قضات نامدار و نیز فرمانداران بعضی از ایالات و... در برابر تصمیمات عمدتا فردی ترامپ که در همین چند ماه، نه استثنا که جلوهای از قاعده را «ساز» کرده است. افشاگریهای صورتگرفته درباره ارتباطات غیرمتعارف همکاران، نزدیکان و شخص او با روسها و استعفای اجباری پیاپی منتخبان وی و بهویژه مسئله تحقیرآمیز دخالت روسها در انتخابات اخیر ریاستجمهوری، دولت و همکاران بهشدت ناهماهنگ، مخالفتهای خارجی رو به رشد در برابر برنامهها و عقبنشینیهای او از پیمانها و تعهدات دولتهای قبلی آمریکا، «مقبولیت» و «محبوبیت»! نازل
و بیسابقه ترامپ نزد افکار عمومی و... بر مبنای گزارشهای منتشرشده، ندامت آشکار مردم از «کوتاهیهای خود در انتخابات اخیر» و...، در مجموع و در ترکیب با هم، دلالت بر شرایط ناپایداری دارد.
باور بر آن است که شخصیت ترامپ، همین است؛ بنابراین آنگونه که در همین چند روزه نیز شاهد بودهایم، رفتارهای نامتعادل، مواضع پرتناقض و سخنان، داعیهها و استدلالهای عاری از منطق و...، همچنان ادامه خواهند یافت و در مقابل، اعتراضات نیز (بهویژه با ریختن حریمهای عرفی نسبت به رئیسجمهور در رسانهها و فضای عمومی) با قوت و ضعفهایی تداوم مییابد. ترامپ در فقدان پایبندی لازم به اصولی در اخلاق، سیاست و...، تاکنون ناگزیر به عقبنشینیهای متعددی بوده است و بالطبع مخالفان خواهند کوشید آن را به یک «عادت» تبدیل کنند! این امکان وجود دارد که در «تکانهای»، با اوجگیری مقاومتها و در نتیجه، ترکیب و اجتماع فعالان «جنبش والاستریت»، جنبش ضدجنگ، سبزها و...، تظاهرات ابعاد گستردهای یابد؛ بهگونهای که کنترل اوضاع چندان آسان نباشد! از سویی دیگر، شاید دولت ترامپ در شرایطی اینچنین، بر اساس قاعده ابنجماعت! با وسوسههای عناصری جنگطلب، خلاصی یا کمینه، «خرید زمان» را در سازوکار ناشی از «جنگی محدود» جستوجو کند؛ «چارهای» خشن، ویرانگر و... با نتایجی نامعین و نامطمئن!
اما در صحنه جهانی، داستان دیگری جاری است
در روند مبارزات انتخاباتی، پارهای از سخنان ترامپ، «امیدهایی» را در بین فعالان راست در اروپا و جهان به وجود آورد؛ بنابراین پیروزی غیرمنتظره او، با استقبال فعالان و احزاب یادشده روبهرو شد. در آغاز، آن بخش از مواضع او مانند «توجه به داخل» و اینکه «آمریکا نمیتواند مسئولیت مخارج حفظ امنیت کشورها را بپذیرد و آنان باید تأمین این هزینه را متقبل شوند»، شوری در مقامات کشورهای روسیه، ژاپن و... ایجاد کرد. روسها، خرسند از این انتخابات (که بعدا گفته شد سهمی نیز در آن داشتهاند!) به این نتیجه رسیدند که بسیاری از آمال آنان، در اوکراین، شرق اروپا و... تحقق یافته و بنابراین دنیای جدیدی را برابر خود تصور میکردند! نخستوزیر ژاپن که از قرار رفع ممنوعیت تحمیلشده در جنگ جهانی دوم را بر ارتش آن کشور، در سر میپروراند، شتابزده خود را به ترامپ رساند (حتی پیش از ورود او به کاخ سفید!) و... . تحرکات مشابهی که در پارهای کشورهای نفتی خاورمیانه و شاید کره بتوان به آن توجه کرد.
در اروپا که این یادداشت بیشتر بر آن متمرکز است، در سالهای اخیر به دلایل گوناگون، ازجمله جریان مهاجرتهای گسترده از آفریقا، آسیا و بهویژه سیل مهاجران اخیر سوری، اقدامات تروریستی متعدد و... در کنار نابسامانیهای اقتصادی نفسگیر! گرایشهای راست و ناسیونالیستی گاه افراطی با اقبال زیادی مواجه شدند و احزاب راست به صورتی بیسابقه، کرسیهای بیشتری از پارلمانها را به دست آوردند و در شرق و غرب اروپا برای دراختیارگرفتن دولتها امیدوار شدند. برآمدن ترامپ در آمریکا، مانند یک موهبت، این جریان را بهشدت تقویت کرد.
بهزودی، تحولات بعدی آمریکا و مواضع نامتعادل، سخنان نااستوار و رفتارهای نامتعارف ترامپ، پیمانشکنیهای او و نیز مقاومتهای شکلگرفته در ایالات متحده، واکنشهای اروپا را موجب شد؛ جریانی که کموبیش، افول نسبی احزاب راست را رقم زد. در نخستین گام، خانم «ترزا می»، نخستوزیر بریتانیا که با خروج انگلیس از اتحاد اروپا، سکاندار آن کشور شده بود و مأموریت سنگین «برگزیت» را بر عهده داشت، در دامنه استراتژی سنتی انگلیس در همراهی با آمریکا، برای بهرهگیری از سیاستهای جدید آمریکا در سطوح کلان و بهویژه در برگزیت (که آشکارا در چارچوب سیاستهای دولت جدید آمریکا تلقی میشد)، با امیدهایی بسیار روانه آمریکا شد؛ اما سفر او تحول نوینی را به همراه نداشت و حتی ناگزیر شد در لندن بخشی از سخنان خود را در آن سوی آبها، تکذیب کند!
خانم گرفتار در سامان برگزیت، با ترامپ نهتنها قوت بیشتری نیافت که تضعیف شد؛ به گونهای که در انتخابات زودهنگام - که ابتکار دولتش بود- حزبش بسیاری از کرسیهای خود را ناباورانه از دست داد! گمان بر آن است که این روند همچنان ادامه پیدا کند. میتوان تصور کرد تحت شرایطی اینچنین، اگر مثلا برگزیت به آرای عمومی سپرده میشد، آن خروج متزلزل از سوی مردم پذیرفته نمیشد! و سخن آنکه ترامپ در این نتیجه سهم داشت.
فرانسه همانگونه که ذکر شد، از زمان دوگل، مشی مستقلی در برابر آمریکا اتخاذ کرد. این استراتژی در زمان ریاستجمهوری «سارکوزی» و در نتیجه تمایلات او، ضعیفترین دوره خود را سپری کرد. در جریان انتخابات اخیر در آن کشور، پیروزی ترامپ، شعف زیادی را در احزاب راست موجب شد؛ اما با اوجگیری فرایند مبارزات انتخاباتی و همسازی احزاب متعدد و بسیج افکار عمومی و نیز در سایه تحولات بعدی آمریکا و نامناسبات دولت ترامپ، مکرون، جوان پیروز میدان شد. مواضع رئیسجمهور جدید و دولتمردان فرانسوی، تأکید مجددی بر اروپا و فاصلهگیری از سیاستهای دولت کنونی آمریکا دارد و کمتوجهی مکرون به ترامپ در گردهمایی سران و اقبال مردم نسبت به آن، ازجمله نشانههای آن است. و مثال دیگر، شرط غیردیپلماتیک و بیمعنای اخیر ترامپ برای حضور در روز ملی فرانسه «سوار بر خودروی نظامی»! دلیلی دیگر بر عدم کفایت سیاسی او در فهم درست موقعیت، رد قاطع آن از سوی فرانسه، تحقیر آمریکا و استدلال و تأکید مکرون بر «سنتهای فرانسه» در این مخالفت و بازتاب مثبت آن در رسانههای آن کشور، نشانه آشکار دیگری است که از چرخش اوضاع حکایت میکند! رفتار و مواضع نا متعارف احتمالی و بلکه
قابل پیشبینی ترامپ در آینده! این مشی را تقویت خواهد کرد.
آلمان شکست خورده در جنگ دوم، براساس محدودیتهای تحمیل شده، ویژگیهای متفاوتی داشت. محافظهکاری خاص، ظاهرا خصلت سیاست در آلمان شده بود. خانم «مرکل»، صدراعظم که در چندین دوره پیاپی، او و حزبش بر آلمان حکم راندهاند، با پذیرش بیشترین سهم از مهاجران در سالهای اخیر، از سوی محافلی اندکی، تحسین و از سوی بسیاری، به گستردگی در داخل و خارج، مورد انتقاد و اعتراض قرار گرفت. او در اولین فرصت برای ملاقات و مذاکره با ترامپ عازم آمریکا شد. ترامپ که به تکرار بر صادرات حجیم آلمان به آمریکا، تاخته بود و به صورت علنی با انتقاد، از آلمان خواسته بود، سهم بسیار بیشتری از هزینههای ناتو و... را برعهده گیرد، برخوردی نهچندان متعارف و اگر نه تحقیرآمیز، با او داشت. با این وصف خانم مرکل نیز با دستانی خالی به میهن بازگشت. در مقام پاسخگویی تندیهای ترامپ در ماه اخیر، نخست آقای «گابریل»، معاون صدراعظم، باب اعتراض به سیاستهای جدید آمریکا را گشود و سپس خانم مرکل در چند فرصت پیاپی، مواضع ترامپ را مورد نقد جدی قرار داد و بر لزوم تقویت جامعه اروپا، حفاظت از پیمانها و معاهدات مصوب جامعه جهانی و مشی مستقل اروپا و آلمان بهعنوان یک ضرورت،
تأکید کرد. واقعیت آن است که این برخوردها در سیاست آلمان پس از جنگ، کمتر دیده شده است و به نظر میرسد باید آن را نشانههایی از مواضع جدید این کشور نسبت به آمریکا تلقی کرد.
دور از ذهن نیست اگر تداوم تهدیدات و برخوردهای احتمالی آمریکا، فرصتی طلایی برای بازنگری و هویتیابی! در آلمان خلق کند! شایان توجه آنکه در فروپاشی شوروی و شکستهشدن بلوک شرق که آشکارترین نمایش آن شکستهشدن دیوار برلین از سوی مردم بود، پارهای از محافل و بهصورت مشخص، «مارگارت تاچر»، نخستوزیر وقت انگلیس و «هنری کیسینجر»، با یادآوری نقش آلمان در جنگ اول و دوم جهانی و طرح بیمهای محتمل برای تکرار آن فجایع، به جد با یکپارچگی آلمان و قدرتگیری مجدد آن مخالفت کردند. حال ترامپ، با مواضع خود عملا، برای این برآمدن، زمینه فراهم میکند!
در بسیاری از کشورهای شرق اروپا نیز، احزاب راست و گرایشهای ناسیونالیستی، در سالهای اخیر، اقبال بیشتری یافته و کرسیهای بیشتری را در پارلمانها در اختیار گرفتهاند؛ بهگونهای که گاه در جایگاه تصاحب دولت قرار گرفتند. مخالفت آشکار با جریان مهاجران آفریقایی و آسیا و بهویژه سیل مهاجران سوری گریخته از جنگ، ویژگی کنونی این جوامع بود و احزاب یاد شده، بر خواست فوق به تأکید، دامن میزدند. توفیق نامزد حزب جمهوریخواه آمریکا (با ویژگیها و سوابق مطلوبتر همکاری با احزاب راستگرا) در عبور از رقبا، در شرق اروپا با علاقهمندی پی گرفته میشد و چیرگی ترامپ شالودهشکن در انتخابات، اعتمادبهنفس جدیدی در این تحرکات ایجاد کرد، موضوعی که به سهم خود به بسط بدنه و تکثیر آرای احزاب فوق سرعت بخشید. سخنان سست و مواضع ماجراجویانه و گاه نابخردانه ترامپ اما از یک سو و مخالفتها و اعتراضات زودهنگام و تعیینکننده صاحبنظران و مردم و رسانهها در آمریکا و... از سویی دیگر، در این اقبال خلل ایجاد کرد و در ادامه، افول آن را رقم زد.
از زاویهای دیگر، مسئله روسیه در شرق اروپا، به دلیل نیمقرن سلطه، با هراسی انکارناپذیر و نفرتی مشهود آمیخته است، افشای پرسروصدا و دامنهدار دخالت روسیه در انتخابات و ارتباط ترامپ، نزدیکان و همکاران با مقامات آن کشور، نمیتوانست در جوامع فوق با بیتفاوتی همراه شود. افزون برآن، تمایلات و سخنان توهمآمیز ترامپ درباره «نزدیکی با روسیه برای مبارزه و کنترل چین»! و داعیههایی از این قبیل، منطقا بر قوت تردیدها افزود و آنگونه که مشاهده شد، با ایجاد «دلزدگی» در آن جوامع، موقعیت و جایگاه و موقعیت اجتماعی گرایشهای راست را تضعیف کرد، روندی که منطقا میتواند تداوم یابد.
این، مرور را میتوان به صورت خاص در لهستان، بلغارستان، چک و... در شرق و اتریش و... در غرب نیز پی گرفت اما مراد در این یادداشت، طرح اجمالی نقش ویرانگر دولت ترامپ در دگرگونکردن سابقه دیرینه همکاریهای متنوع آمریکا و اروپای غربی و سابقه بیش از دو دهه سرمایهگذاری و همسازی برای «گذار» کشورهای شرق اروپاست.
نکته شایان توجه جدید در این مبحث، مصوبه اخیر سنای آمریکا در اعمال تحریمهای وسیع بر ایران و بسیار عمیقتر و گستردهتر بر روسیه است. هرچند مصوبه پیچیده فوق برای تبدیلشدن به قانونی محتمل (که کمینه با این ساخت، تردیدهای زیادی برای انجام آن وجود دارد) راه ناهمواری را در پیش دارد و اگرچه، نشانههایی از تاکتیک دموکراتها در برابر تمایلات روسی دولت ترامپ و... را دارد اما ازآنرو که سلایق قانونگذاران آمریکا را در مناسبات جهانی آشکار میکند، در این مرحله نیز برافروختگی روسها و اعتراض شدید اروپا را موجب شده است. اجرائیشدن احتمالی مصوبهای اینچنین، با مخدوشکردن پارهای از سرمایهگذاریهای مشترک کشورهای اروپایی و روسیه، در نخستین گام، روابط روسیه و اروپا را بهصورت اساسی مختل و در مرحله بعد، زندگی روزمره جوامع اروپایی را با دشواریهای «نفسگیر» همراه خواهد کرد! با این وصف، اگرچه بررسی این مصوبه در جزئیات و ظرایف، ضرورت خود را دارد اما در این یادداشت، در گذری سریع، صرفا به یک موضوع مرتبط مهم، اشاره میشود.
زندگی جاری در اروپا بهگونهای مشهود، به خطوط گسترده لوله و جریان گاز روسیه وابسته است و هر طرحی برای محدودسازی آن، باید با ارائه چارهای منطقی و قابل اتکا همراه باشد.
براساس گزارش «مرکز جهانی مطالعات انرژی»، در سالهای پیش، «فنلاند، صربستان و بلغارستان صد درصد، یونان و اسلواکی ٨٠ درصد، اتریش ٧٧ درصد، رومانی و چک ٧٠ درصد، آلمان ٤١ درصد، ایتالیا ٣٥ درصد و فرانسه ٣٠ درصد، از گاز مورد نیاز خود را از روسیه تأمین میکنند»! با این وابستگی، کشورهای اروپایی چگونه قادر خواهند بود، بدون منابع جایگزین مشخص، با محدودسازیهای مورد درخواست و جریان تحریمهای فراگیر فوق هماهنگ شوند!؟ و این همان استدلالی است که انتقاد جدی کشورهای اروپایی و به صورت خاص، اعتراض خانم مرکل، صدر اعظم آلمان نسبت به خواستهای یکجانبه و بیتوجهی آشکار مقامات آمریکایی به منافع کشورهای اروپایی را موجب شده است.
واقعیت آن است که دولت ترامپ چهرهای متفاوت از آمریکا را در درون و در سطح جهانی به نمایش گذاشته است و تصور بر آن است که در صورت تداوم و تعمیق این فرایند معیوب و بهویژه بیتوجهی آشکار به تبعات ویرانگر آن بر پیوند دیرینه و سرمایهگذاریهای کلان و دیرپای اقتصادی، سیاسی، نظامی، امنیتی و... فرهنگی صورت گرفته، روابطی دگرگون بین آمریکا و اروپا را شاهد خواهیم بود. مسئله آن است که سردی کنونی و ابهام در روابط، ابعاد کمسابقهای یافته و اعتراضات «رنگی» جدید به خود گرفته است. تصور بر آن است که با فرض بسط این فضا که عمدتا ترامپ موجد آن است، شاید جامعه و کشورهای اروپایی با تحلیل شرایط، تشویق شوند، مسیری مستقل برای پیگیری منافع خود را جستوجو کنند، جریانی که در بلندمدت، چهرهای دیگر نیز از آنان در محیط بینالملل، باز تولید خواهد کرد.
سخن آن است، حکمرانی غیرمتعارف ترامپ، شکلی از «گسست» را بین آمریکا و اروپا زمینهسازی میکند، نادانسته یا دانسته! گسستی استراتژیک که طی آن، شاید کشورهای اروپایی، خواسته یا ناخواسته، به این باور رهنمون شوند که برای تأمین منافع آتی، ناگزیر باید جایگاه و نقشآفرینی متفاوتی نسبت به دهههای پیشین را برای ملتهای خود ترسیم کنند. دامنه این گسست منطقا، به تحولات آینده و بهخصوص به تصمیمات، مواضع و «ابتکارات» ترامپ بستگی خواهد داشت، این گسست به هر میزان که رخ دهد، در اروپا و به صورت خاص در چند کشور عمده اروپایی، فرصتی برای ایجاد «اصلاحاتی» در سیاستهای پس از جنگ دوم جهانی و تحولات دهههای سپریشده فراهم خواهد آورد و بنابراین اگر رخ دهد، در وجوهی موقت نبوده، برگشتناپذیر و ماندگار خواهد شد!
ارسال نظر