بهروز وثوقی: آبدارچی سلطان کیمیایی بودم
مصاحبه با عجیب ترین کاندید ریاست جمهوری
یک بار از نزدیک دیدمش. بهش گفتم تو سلطان سینمای ایرانی. آرزو دارم روزی توی فیلمهات بازی کنم. گفتم سلطان، میخوام نقش قیصر را برات زنده کنم. گفتم عاشق سینمای شما هستم. مدتی هم توی دفترش آبدارچی بودم.
ا ولین بار او را دیدند با خودشان گفتند لیگ ایران با این همه جادوگر و دلال و میکروفن فروش و...، فقط یک کلاهمخملی کم داشت که آن هم برای فوتبال جور شد.
او حالا به لطف چند مصاحبه در نشریات و دیده شدن توسط دوربینهای تلویزیونی، این بار هوای ریاستجمهوری برداشته و رفته ساختمان وزارت کشور و ثبت نام کرده و گفته «امیدم اول به اوس کریمه، بعد به مردم». اما ماجرای خدارحم دالوند ربطی به این ماجراها ندارد. او یک جوان عشق سینما است که به خاطر این عشقش رفته اداره ثبت احوال خرمآباد و اسمش را در شناسنامه به «بهروز وثوقیراد» تغییر داده.
بعد از این اتفاق مهم در زندگیاش هم آمده تهران تا به قول خودش نقش اول فیلمهای کیمیایی را بازی کند. اما تا به امروز به جز یک نقش سیاهی لشگر چیز زیادی به دست نیاورده. دالوند (وثوقیراد) در رویاهای خودش، میخواهد با زنده کردن خاطرات کلاهمخملیها در سینمای ایران به جایی برسد.
هر چند که از رسم و رسوم این کار هم زیاد سر درنمی آورد. وقتی با او قرار گذاشتیم برای مصاحبه، تا آخر مصاحبه هم نتوانستیم بفهمیم که او عشق فوتبال است یا سینما. او به همان اندازه خودش را مشتاق فوتبال معرفی میکند که برای سینما میمیرد.
خدارحم دالوند آدم عجیبی است به همان عجیبی که میگوید: «وقتی در خیابان راه میروم احساس میکنم نقش اول فیلمهای مسعود کیمیایی را بازی میکنم».
مصاحبه با بهروز وثوقیراد در ادامه بخوانید :
بگذار برگردیم به چند سال پیش. تو را خیلی از مردم اولین بار در برنامه نود و زمانی که به هواداری از تیم استیلآذین رفته بودی ورزشگاه، دیدند؛ به فوتبال علاقه داری؟
من عاشق فوتبال هستم. از همان خرمآباد هم علاقه به فوتبال داشتم. البته ننه مشدیام (او مادرش را به عشق فیلمفارسیها ننه مشدی صدا میکند) خبر نداشت. وقتی ننه مشدی میرفت بازار، من هم بدو بدو میرفتم فوتبال.
کجا فوتبال بازی میکردی؟
مثل همه بچه باصفاها از زمینهای خاکی شروع کردم. عاشق مهدویکیا شدم. توی زمین هم مثل اون بازی میکردم. بعد عاشق شاهرودی شدم. عشق پرسپولیس هم توی این دلم افتاد. اولین نفری که پیراهن شماره ۱۷ پیوس را توی خرمآباد پوشید من بودم. وقتی میخواستم بازی کنم ژستهای مهدویکیا را میگرفتم. به دستم هم بانداژ رضا شاهرودی را میبستم.
با استقلالیهای خرمآباد مشکل نداشتی؟
نه داداش! به خدا قسم مردونگی و مرام و لوطیگری اجازه نمیداد دل کسی را بشکنم. اما یک روز الکی سر صف نانوایی با یکی پرسپولیسی دعوا کردم. ننه مشدی خودش را رساند و فحشم داد. منم هی گفتم آخه ننه من که کاری نکردم چرا میزنی ننه؟ ننه من میخوام برم تهران! ننه من میخوام خوشبختت کنم. از اون موقع هم بود که احساس کردم هنرپیشه خوبی میشوم. چون الکی دعوا کرده بودم. اما ننه مشدی باور کرده بود.
بعد چی شد؟
بعدش اومدم تهران!
تنهایی؟
نه با بابام.
بابات برای چی؟
اومدیم کارگری کنیم.
پس فوتبال و سینما چی شد؟
آخه بابام زیاد نمیگذاشت من برم سراغ این چیزها. ولی من توی دلم به بابام میگفتم یک روز عکس پسرت را روی سردر سینماها میبینی که نوشته «بهروز سلطان سینمای ایران».
پس راضی شدی که کارگری کنی؟
آره. ولی من یک جا بند نمیشدم. یک بار رفتم باشگاه استقلال. یک آشنایی داشتیم گفت که من را معرفی میکند به ناصر حجازی ولی بهم گفت: «ببین پسر جون، باید اون لنگیها رو ول کنی». منظورش پرسپولیسیها بودند.
تو، هم قبول کردی؟
نه، به خودم گفتم پسر تو داری چیکار میکنی؟ پس غیرتت کجا رفته؟ مرامت کجا رفته؟
یعنی به خاطر پرسپولیس حاضر نشدی بری استقلال؟
نه نرفتم.
پس خیلی مرام داری؟
آره. واسه همین عاشق فیلمفارسیها شدم. دیدم من مثل این بازیگرها ادا در نمیآورم. لوطیگری و مرام توی خون من بود. دیدم حیف است. گفتم من باید یک بازیگر بزرگ شوم که سینمای ایران تحت تاثیرش باشد.
کلاس بازیگری رفتی؟
نه. خودم یاد گرفتم. هر جا میرفتم مثل فیلم قیصر حرف میزدم. احساس میکردم دارم جای بازیگرهای آن فیلمها بازی میکنم. دیالوگهای همه فیلمها را حفظ بودم.
اینها که برای بازیگری کافی نیست، تیپ و قیافه و این جور چیزها هم لازم است؟
من مطمئن بودم مردم من را با همین قیافه قبول میکنند.
از کجا مطمئن بودی؟
چون وقتی توی خیابان با مردم برخورد میکردم، میدیدم که چقدر از من خوششان میآید. هر جا میرفتم مردم به هم میگفتند بچهها قیصر اومد. قیصر باصفا، قیصر با مرام اومد.
بابات چی؟ او هم میگفت؟
(میخندد) بابام با شلنگ میافتاد به جانم. میگفت: «لعنتی تو به درد سینما نمیخوری، نرو، فایده نداره پدرسوخته». بعد ننه مشدی میآمد میگفت: «نزن مرد! نزن. سیاهش کردی. کُشتیش... ». ننه مشدی خودش را میانداخت روی من و نمیگذاشت زیاد کتک بخورم (خدارحم، همه این صحنهها را به سبک فیلمفارسیها اجرا میکند.)
چی شد که یکدفعه عاشق سینما شدی؟
من از بچگی عشق فیلم داشتم. عاشق لوطیگری و مرام بودم. نمیخواستم زخم تو دل کسی باشد. اگه تیری تو پای یکی میدیدم، در میآوردم. عاشق ننه مشدی بودم.
خب هیچ کسی با این چیزها بازیگر نشده؟
من به خودم گفتم میشوم. عشق سلطان افتاده بود توی وجودم. هر شب داشتم خودم را توی فیلمهای سلطان میدیدم.
منظورت از سلطان کیست؟
سلطان، مسعود کیمیایی عزیز!
کیمیایی را خیلی دوست داری؟
میمیرم برایش. سلطان جانم را بخواهد میدهم. من آرزو دارم روزی در فیلمهای استاد بازی کنم.
اگر از نزدیک ببینیاش، چهکار میکنی؟
یک بار از نزدیک دیدمش. بهش گفتم تو سلطان سینمای ایرانی. آرزو دارم روزی توی فیلمهات بازی کنم. گفتم سلطان، میخوام نقش قیصر را برات زنده کنم. گفتم عاشق سینمای شما هستم. مدتی هم توی دفترش آبدارچی بودم.
آبدارچی؟
بله خدمت به استاد افتخاره! من اگر روزی در قله سینمای ایران هم باشم برای استاد خدمت میکنم.
نظرت درباره بازیگرهای نسل جدید چیست؟
اینها بازیگر نیستند. من اگر روزی با کمکهای سلطان به قله سینمای ایران رسیدم نشان میدهم بازیگری یعنی چی، لوطیگری یعنی چی.
سلطان بهت گفته بازیگر میشوی؟
نه ولی من میدونم میشم. بالاخره سینمای ایران منرو کشف میکنه و عکسم روی پردههای سینمای ایران میره.
به غیراز سلطان کس دیگری را دیدی؟
آره، امین تارخ و ایرج قادری را هم دیدم. ایرج قادری گفت که بازیگر نمیشم اما من چون نمیخوام از الان با بزرگای سینمای ایران درگیر بشم، چیزی بهش نگفتم.
الان آرزو داری کدام بازیگر را ببینی؟
من فقط میخوام پیش سلطان زندگیم مسعود کیمیایی عزیز باشم. هربار میبینمش، اشکم در میاد. چون توی مرام لنگه نداره.
از کی داری این تیپ کلاهمخملی را میزنی؟
خیلی وقته. ۱۰ سال میشه.
مردم وقتی تو رو با این قیافه میبینند چی میگویند؟
یکی میگه قیصر کجایی که داداشت رو کشتن یکی میگه نفس کش! کلا بین مردم معروف شدم، خیلی دوستم دارند.
فکر میکنی کی بتونی بازیگر شوی؟
من تا یک سال دیگه نفر اول سینمای ایران میشوم.
از کجا مطمئنی؟
می دونم. سینمای ایران من رو کشف میکنه.
ولی قبلا شکست خوردی، توی فوتبال به جایی نرسیدی. الان هم توی سینما ۱۰ سال است که هنوز نقشی بازی نکردی؟
اینها مهم نیست. البته من توی چند تا از فیلمهای سلطان کیمیایی بازی کردم. البته نقشم پررنگ نبود ولی اشکالی نداره همین که کنار سلطان بودم برام افتخاره.
الانداری چکار میکنی؟
بعضی وقتها میرم توی استادیوم تخمه و چای میفروشم. بعضی وقتها هم جلوی رستورانها جارزنی میکنم.
روزی چقدر در میآوری؟
۴۰-۳۰ هزار تومان میشود.
ماجرای اینکه توی ورزشگاه لیدر شده بودی چی بود؟
من که به ورزشگاه میرفتم همه به من توجه میکردند. چون هم تیپ متفاوتی داشتم و هم معروف بودم. میگفتند فلانی آمد. من هم با بهترین تیپ به ورزشگاه میرفتم. با شلوار لی و کفش آل استار و موهای فرفری، مثل اوایل انقلاب. بعد که چایی میفروختم و مردم من را میدیدند ذوقزده میشدند. بعد بلند میشدم و به یاد بهروز وثوقی خیلی خوب شعار میدادم. از آن شعارهای لری محله خودمان مثل: «هیهاته هیهاته کریم بزن شوتاته» یا «کریم بترسون، کریمی بلرزون».
بعد چی میشد؟
بعد نگذاشتند کار کنم که رفتم سر مسابقات استیلآذین.
آنجا چرا؟
به خاطر سلطان پروین.
پروین را هم دیدی؟
نه هنوز سعادت دیدار با سلطان پروین را نداشتم.
توی بازیهای گهر دورود هم زیاد دیده شدی؟
آره اون تیم شهرمه. مرام و معرفت به من اجازه نمیداد جای دیگری لیدری کنم. برای همین وقت بازیهاش میروم چایی میفروشم. بعضی وقتها هم شعار میدهم. اما نمیگذارند زیاد شعار بدهم.
چرا؟
چون میترسند دیده شوم.
کی؟
لیدرها. میترسند جایشان را بگیرم.
مگر میخواهی لیدر شی؟
آره اگه شد میشم. اما من آرزو دارم برم سینما!
حالا برای چی توی انتخابات ثبت نام کردی؟
به عشق مردم! چون این مردم میخوان بهروز بامعرفت و بهروز لوطی را ببینند. این مردم خیلی دارند غصه میخورند.
امیدی به پیروزی در انتخابات داری؟
امید من به اوس کریمه! اما اگر هم برنده نشدم، باز خاک پای این مردم هستم. این مردم و این خبرنگارها خیلی به من لطف داشتند. چون اینها من را به عنوان یک ستاره سینما خیلی زودتر از سینماییها کشف کردند.
نظر کاربران
خو دوس داره بازیگر بشه. ادامه بده لوتی ما هم آرزو میکنیم هر کی هر آرزویی داره بهش برسه..........
مصاحبه اشو ک میخونم صدای پشت سبیلی و داشی ب گوشم میرسه....
توی فیلم رنگ خدا واقیعا قشنگ بازی کرده
داداش سخته
داخل ایران به ارزوی که داری برسیاما غیر ممکن نیست اگه به جای رسیدی دست ماهم رو بگیروشهر جویــــــــــم دراستان فارس پس از 80سال بخش بودن رو شهرستان کن ومردم این شهر رو به ارزوشون برسون.