روزی که سیدحسن خمینی از امام ترسید و بغض کرد
تابستان بود و گرمای نجف و آقا که زیر نورگیر سرداب خوابیده بود. من
جماران بخشی از خاطرات سیدحسن خمینی درباره امام را منتشر کرده است.
در این خاطره نگاری آمده است:
تابستان بود و گرمای نجف و آقا که زیر نورگیر سرداب خوابیده بود. من هم که کودکی پنج ـ. شش ساله بودم با کبریتی خود را سرگرم کرده و بازی میکردم.
در همین حین، کبریت از دستم روی زمین افتاد و او را از خواب بیدار کرد.
بسیار ترسیدم و با بغض به گوشه حیاط رفتم و منتظر تا آقا مرا دعوا کند.
آقا از پلهها بالا آمد و دستی به سرم کشید و نوازشم کرد تا ترسم بنشیند و هیچ به رویم نیاورد که او را از خواب بیدار کرده ام.
در این خاطره نگاری آمده است:
تابستان بود و گرمای نجف و آقا که زیر نورگیر سرداب خوابیده بود. من هم که کودکی پنج ـ. شش ساله بودم با کبریتی خود را سرگرم کرده و بازی میکردم.
در همین حین، کبریت از دستم روی زمین افتاد و او را از خواب بیدار کرد.
بسیار ترسیدم و با بغض به گوشه حیاط رفتم و منتظر تا آقا مرا دعوا کند.
آقا از پلهها بالا آمد و دستی به سرم کشید و نوازشم کرد تا ترسم بنشیند و هیچ به رویم نیاورد که او را از خواب بیدار کرده ام.
پ
نظر کاربران
اینم شد خبر
امام یکی بود تکرار شدنی نیست.